تو قطار نشستم و از پنجره محو زیبایی طبیعت بیرون هستم نزدیک غروب ِ و آسمان از هزاران رنک ترکیب شده که حتی نمی تونم اسمی براشون بگذارم.
گاهی دوربینم رو در می یارم و عکسی می گیرم.
پیرزنی که کنارم نشسته ساعتی ِ که یک صفحه از کتابش رو نخونده ... گویی مطالعه من براش جالب تر به نظر می رسه.
نود سالی رو شیرین باید داشته باشه. ولی از اون پیرزن های شیک ماتیک زده تمیز ِ با چروک هایی مهربون دور لبها و گوشه چشم ها .
از اون تیپ ها که آدم آرزو داره وقتی پیر شد این مدلی بشه .
آخر طاقت نمی یاره و می پرسه: Are You a Professional Photographer ?
می گم نه ، واسه خودم عکس گیرم.
میگه : Its a lovely Day,isn't it?look at the variety of colors .its like heaven
با سر جواب مثبت می دم
میگه : خیلی خوب صحبت می کنی ، اینجا بزرگ شدی ؟
- نه . من برای مدتی اینجام . دیدار دوستان و فامیل .تغییر محیط .کاری هم دارم .. و شاید تحولی در خودم ...
میگه : من هم در سن تو به همین نتیجه رسیدم. هفته قبل سالگرد پنجاهمین سال ازدواجم رو با شوهرم جشن گرفتم. ,the 50Th anniversary.The Golden Year
الان از دیدن دخترم میام . پسرم تو یک شهر دیگه زندگی می کنه و.........................................
دیگه چیزی از زندگیش نمونده که واسه من تعریف نکنه .
الان من حتی میدونم نوه اش خیلی با تلفن حرف میزنه و دخترش تمام مدت داره از پدر دختره لاپوشونی می کنه که مشکلی پیش نیاد .مثل همه مادر ها .
شیرین زبون و مهربونِ ولی یک ایستگاه زودتر از من باید پیاده بشه
یکهو یادش می افته و می پرسه راستی اهل کجایی ؟
می گم ایران
می گه کجا ؟
میگم :Persia
Persia wow , a lady from Persia !همچین با هیجان میگه که معلومه ایران سی سال پیش تو ذهنشه یا چی نمی دونم ..
.بازم تکرار می کنه a Persian Lady...very nice meeting you
با هم خداحافظی میکنیم و برام آرزو میکنه همه روزهام مثل امروز رنگی و زیبا باشه .
وقتی میره زیر صندلیش چشمم به سمعک اش می افته که افتاده و جا مونده .
هی روزگار. همه چی ازش می دونستم الا آدرسش!
!a lady from Persia می مونه و یک سمعک !