Wednesday, December 28

به صدای یک رعد
به خروش تند
عکس من نعره زنان
به شب فاجعه در آینه دق ترکید
همه اندوهگنان
موکنان - مویه کنان
همه آنها که نمی پرسیدند
کار و بارت چونست
روزگارت بچسان
با دریغی غمناک
پشت تابوت روان

ای برادر - ای دوست
من و تو می دانیم
اینهمه با هم و بیگانه زهم
زوزه کشهای پس تابوتند
مرده خورهای شب بعد از مرگ

ای برادر - ای دوست
چشمها منتظرند
تا تو در برج حماقت بشهادت برسی
و همان روز اساتید سخن
بنشینند به اندیشه شعر .

آه ، تشییع من ، این رسم کهن
جای یاران خالی
واقعا دیدن داشت

مردی از جمعیت
بانگ برداشت : بفریاد بلند
نروی لال ز دنیا ، صلواتی بفرست
و بلافاصله الهم....
عدهای هم خاموش
خیل روشنفکران - تابعیت ایران
دین و مذهب - اسلام
با خضوعی کاتولیک تر از پاپ
می کشیدند با انگشت صلیب

ای برادر - ای دوست
چشم ها منتظرند
تا تو در برج حماقت بشهادت برسی
و بناگاه مجلات وزین
(ادبی - بی ادبی)
بنویسند برسم معمول
"ن " آن شاعر نیمدار سرا
بدرک واصل شد
عکس با تفصیلات
فاتحه با صلوات !

Sunday, December 25

هرچه بود
تقصیر از من نبود .
امسال پائیز
حتی نارنگی هم
مزه نارنگی نمی داد .
برگها
خش خش نمی کردند .
نرگس
بوی نرگس نمی داد .
رنگ ها
رنگ نداشتند .
آدمها
آدم نبودند .
محبت
در جمعه بازار هم فروخته نمی شد .
دوربین
کلیک نمی کرد .
بوم های نقاشی
سیاه به بازار آمده بودند .
موشه دیگه عاشق
نمی شد .
خنده
فراموش شده بود ،
دکتران روانپزشک
پولدار !
آسمان ، خاکستری بود .
ابرها ، شایعه !
خلاصه
هرچه بود ، دیگر نبود .
فقط
تقصیر از من نبود .
I told ya I never had the nerve..didn't I?
anyway here is one of my latest quotes :
" have a Break
Change your Life Style !"

Friday, December 16

I Never Had The Nerve To Make The Final Cut !
...
But i think its the final CUT !

Wednesday, November 9

تو فکر یک سقفم
یک سقفِ بی روزن !

Sunday, October 9

I'm on My Way ...

Monday, September 12



Entrapment

Tuesday, September 6

اصحاب کهف هم روزی از خواب بیدار شدند

Wednesday, August 31

در یک لحظه مغموم
چشمهای مست سرشارش
قصه هایی خواند :
قصه تنهایی گم رنگ طاقت سوز !

لحظه
گرمای داشته ها را
چون شراب کهنه ای
نوشید .

باد هر آنچه را که بود
برد .

Wednesday, August 24

LightHouse Family - It's Beautiful Day

There's nothing wrong with me, I'm OK
It's only because recently been kind of Grey that I feel down
I know what I'm aiming for
Don't think so much about everything and let the day take over
It ain't that hard to do

It's a beautiful day outside
But you don't know how to fly

Hey what you waiting for?
Don't think so much about everything and let the day take over
It ain't that hard to do

Tuesday, August 23

برای چه مانده ای
وقتی تمام قافیه ها را می دانی !؟

Saturday, August 20

بیاد یکنفر
که در سرتاسر ابدیت تنها بود

بیاد یک شب زنده دار
که خاطرات روز را همواره گرامی داشته
امروز من
درین شب بی پایان
با وجود همه غم ها
در ابدیت زمین
در ابدیت باغ
در ابدیت روزها و ساعت ها
در ابدیت مردم
در ابدیت تنهایی و عشق
راهی می جویم
و در خفتن و برخاستن خورشید
پیامی را طلب می کنم .
*

Friday, August 19

سنگ تموم جمعه بود !

Thursday, August 18

" مردان پوشالی را
بدار آویزید . "

مستی در کوچه های جویهای متعفن
صادقانه می خواند .
و نگاههای دیر باور
مشکوکانه
در انبوه مداوم ابرها
روزنه ای به سوی افق می جویند.
مردان بندگی
با دستهای کوچک و بی مایه
بر سر
و سینه های خشک
پیوندهای ترد شبانه را
در سرزمین خواب
از یاد برده اند !
مردان سجده کننده
در برابر مجسمه های رنگین عروسکها

ستایشگران هیاکل
مردان صامت
مردان از سکوت سرشار
مردان چون حباب تو خالی
زاده گان خیالهای شبانگاهی ..
مردان پیمانهای رسوا
که انبوه بی تفاوت سستی
در رنگهاشان
فریاد می کشند .

مردان بی ستاره
بی نیاز
به دوست ، برادر !

مردان شب را
در راه
فانوس نشانید !

مردان خیرگی
مردان پای بسته
مردان سرزمین ماده آهوان تشنه
در خیال جفت !
هوای گنگ و تیره را
بهانه کرده اند

مردان " نوش.....نوش "

انبوه بی کاران
انبوه بیماران
در کوچه های مفلوک

مردان لحظه ها
مردان یاوگی
مردان مرز پوچ
عشقهای خیابانی
دیوارهای سست و نگون پایه
بیگانه با یگانگی !
...
می ترسم
مست گریست :
" از نوسان هر برگ
و نفس هر لحظه
از غروب ویرانگر
بر بامهای تشنه باران
از رقص سبز شبنم بر گل
از عطر جنگل شب
تا نیاز روز
از شاخه های خسته اندوه
ریشه های بیمار
صورتکهای شبنما
و دوزخیان
عصر بی تلئلو مهتاب
.....
مردان پوشالی را
بدار
آویزید ! "
*
تایپ در مستی
بسی سخت باشندی !

Wednesday, August 17

من لپ تاپ مجانی نمی خوام
تخت تو بیمارستان روانی نمی خوام
جوینت باب مارلی نمی خوام
جاده بارون زده نمی خوام
دیگه حتی مهتاب ام نمی خوام !
من خوابِ عمیقِ واقعیِ راحت می خوام .
بابا
I'm gettin' slightly Mad !
This insomnia is
killing me
Killin' me
Killin' me
kill me
..
already killed !

Tuesday, August 16

چاقاله بادوم سراغ داری ؟

Sunday, August 14

ظهر تابستان است
سایه ها می دانند
که چه تابستانی ست !


وقتی تابستان
از نمی دانم کدامین راه فرا رسید
عطش
آبها را گواراتر کرد .
سپس
آب
نایاب شد !

Saturday, August 13

Tuesday, August 9

جشن بزرگ مرداب
و ما مهمانان افتخاری آن .
و تو ای مهتاب
نزدیکی ولی چه دور !
و انقدر نبودی
که حتی یادم رفته منتظرت باشم
و باید فکر کنم تا یادم بیاید
وقتی که بودی دنیا چطور بود ؟

بهانه های ساده خوشبختی
حس های گنگِ گم گشده
و منی که همیشه ، مثل همیشه ام .
تنها روزی بیدار شدم
و تو دیگر پشت پنجره ام نبودی
فریاد زدم
نشنیدی
خیال تو پر زد
و شب ادامه گرفت
و من ادامه گرفتم
به همین سادگی
و به همین دلگیری .

Saturday, August 6

درست وقتی که مطمئنی
از این بدتر دیگه نمی شه
ضربه وارد میشه .
دیگه چیزی متعجبم نمی کنه .
گوسفندی اگه غیر از این توقع داشته باشی
این خدا همون خداییه که
اون گره فلسفی رو تو زندگی اودیپ انداخت .
همون خداییه که
سیزیف رو با اون سنگه یه عمر سرکار گذاشت .
همون خداییه که
people are strange
when you are a stranger !
people are strange
...anyway !
people are strange
but men are stranger !

Wednesday, August 3

خواهر ، حکایت من را ،
شبهای بی ستاره تلاوت کن .
بگذار باغ
بی خبر از من
در بستری از رویای سبز رنگ ،
بیارامد .

*

Monday, August 1

به مناسبت مرگ فهد
می خواستم اینجا تا یک هفته
قرآن پخش می میکنم
تا جونتون در آد .
ولی جون خودم در اومد .

Sunday, July 31

انگاری ، پنداری
یه جورایی مه !
انگوری انگوری !
من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چهار فصلش همه آراستگی ست .
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست .
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی !

من چه می دانستم
دل هرکس دل نیست
قلبها زآهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند .

*

Saturday, July 30

شنبه روز بدی بود ..
روز جیزی بود .
روز اخی بود .
شنبه و جمعه رو تِخ کردم !

Friday, July 29






Thursday, July 28

سکوت ِ گوسفند !

Wednesday, July 27






Tuesday, July 26

" If God did not exist
It would be necessary to invent him . "


- easy rider ; Chapter.25 -

Monday, July 25

معجونی از
بلاتکلیفی کسالت بار
انتظار خفه کننده
هوای راکد بدون بادی همراه با خبری
روزهایی که در تقلید از هم ماهر شده اند
موریانه هایی که مغزم را می خورند
طعم تلخ چیزهایی که دوست ندارم باشند و هستند
همه در لیوانی در دست من دیده می شوند
و من به قرصی گرد در دست دیگرم خیره شده ام
... گرچه سوراخ راه آب سینک وسوسه کننده به نظر می رسه ..

شب
خسته از لولیدن در تخت
با چشمهای کاملا باز
به سقف خیره می شوم
فکر می کنم
اما
شاید نیایی ای پسر رویاها
و ما بگذریم آنگونه که دنیا ...
امید و خاطره را
از نگاهی به نگاه دیگر بسپاریم .

Friday, July 22

عق مه
بر وزن جمعه !

Thursday, July 21



و تابستان فعالیت خود را بطور رسمی آغاز می کند

Wednesday, July 20

نمی بایست انتظارت را می کشیدم
خواب و دیدن رویایت
هرچه می کردم
بهتر بود از نشستن و گذز شب را دیدن
و این ماه کند گذر را که در افق فرو می رود .

Tuesday, July 19

قورباغه
غر می زنه !

Monday, July 18

بادی نمی آید
برگی تکان نمی خورد
اتفاقی نمی افتد

- هیجانی
دیداری
قهقهه ای
انگیزه ای -

تنها روزها
زیر آفتاب می سوزند
و می گذرند .

Friday, July 15

به یادت آبدوغ می خورم
و مست می کنم
و آروغ می زنم .

کلاغها می شنوند
و شایعه
چون علفهای هرز دشتی در تابستان
می روید !

Thursday, July 14


ممنوع الدخول !

Wednesday, July 13

مادر ،
تولد فرزندت را تبریک می گویم .
نگرانش هستی ؟
باز هم که دراز کشیده است .
دنبال کاری نمی رود
ازدواجش هم که اشتباه بود .
روز به روز لاغرتر می شود ، ریش نزده است .

چه نگاه غمگنانه و پر محبتی داری .
کاش بتوانم تولد نگرانی هایت را تبریک بگویم .

او از تو به ارث برده است
سر سپردن به زمانه را بی هیچ تردیدی
و سرسختی در احساساتش را .
نه توانستی سعادتمندش کنی و نه پر آوازه .
خو داشتن به تنهایی ، تنها استعداد اوست .

پنجره اتاقش را باز کن
بگذار آفتاب از لای برگهای لرزان
با بوسه ای چشم بگشاید .
دفترش را به او بده و شیشه جوهرش را
یک لیوان قهوه اش را بده
و او را که از در بیرون می رود ، تماشا کن .
*

Monday, July 11

قصهء کودکی
که پیر شد
ولی ، بزرگ نشد !

قصهء من .

Sunday, July 10

اینجا چه خبره ؟
امروز جمعه بود ؟؟!
مگه همین دیروز نه - پریروز جمعه نبود ؟
سر بقیه روزهای هفته چی اومده ؟
چرا هی تند تند جمعه میاد ؟
کی منو ریده ؟!
من آبی و دوست سیاه ام
همیشه قدم می زنیم در کوچه های لبریز از حرف
شبها !
و همیشه مست می کنیم
و همیشه به یاد هم می آوریم که :
" دیر شده باید برویم "
و همیشه دیرمان است
و همیشه حرفی نگفته باقی مانده
و هرگز نمی فهمیم که چرا همیشه دیر است !؟

Saturday, July 9

شکر خدا ، این جدایی هم گذشت و من برگشتم
این جدایی
قرار بود وصلی باشد
شاید بین من و خدا .
اشتباه ما این بود که فکر می کردیم خدا باید جایی باشد
در حالی که خدا جایی نیست
در این نزدیکی هاست ، شاید
جایی در من
جایی در تو
جایی که من و تو هستیم .

Friday, July 8

از شنبه ...

Saturday, June 18

میگن
همه ما باید یه روزی بریم پیش خدا
من امروز میرم !
امیدوارم خدای سخت گیری نباشه .
برای توشه
من همه عشق ها و نفرت هام رو
و یادتون رو با خودم می برم
تا ببینم چی پیش میاد ...

این از اون تصمیم هایی که آدم فقط می تونه در بعد از ظهر جمعه بگیره !

دیدار به بعد !

Wednesday, June 15



بدون شرح

Tuesday, June 14

Gonna break
these chains around me
Gonna learn
to fly again

May be hard , may be hard
But I’ll do it
When I’m back on my feet again

Soon these tears
will all be dryin
Soon these eyes
will see the sun

Might take time , might take time
But I’ll see it
When I’m back on my feet again !


Gonna feel the sweet light of heaven
Shining down it’s light on me
One sweet day , one sweet day
I will feel it
When I’m back on my feet again


And I’m not gonna crawl again
I will learn to stand tall again
No I’m not gonna fall again
Cos I’ll learn to be strong
....

Sunday, June 12

Saturday, May 28





Stills & Nash - Prison Song

Saturday, May 21

شکل بي شکلي
نقش بي نقشي
نه در بيان
نه در خيال آيد !

Friday, May 20

روز مورد نظر آنتن نمي دهد !

Monday, May 16

کال کال تو را مي خورم
اگر قول بدهي که زود بيايي
نارنگي !
از تو که گريختم
آسوده بودم که ديگر نيستي
تا بلند بلند دوستم بداري
و من
دروغت را بشنوم !

Sunday, May 15

يه روزي بعد از ظهر
که جمعه نباشه
يه کتاب مي نويسم به نام
مکالمه هاي ذهني من و خودم به انگليسي !
اين قسمت به انگليسي بودنش که نمي دونم چه صيغه ايه منو کشته !

Friday, May 13

زود
درها رو قفل کن
پنجره ها رو ببند
پرده ها رو بکش
همه درزها رو بپوشان
لحافي کلفت رويت بکش
پنبه اي در گوشت کن
چشمهايت را محکم ببند
نفست را حبس کن
و دهانت را ببند
تا شايد که
جمعه
به درونت نفوذ نکند !

Thursday, May 12

هر نفسي كه مي رود
رفته است ،
و چون بر مي ايد
ديگر اني نيست كه رفته است !
همچون تو .

Wednesday, May 11












Tuesday, May 10














Monday, May 9














Wednesday, May 4

اگه اين اسبهاي trojan اينجا و روي اعصاب من پيتيكو پيتيكو نمي كردن
حرفي واسه گفتن بود !

Tuesday, April 26

عزيزم لطفا برو حموم !
چرب واقعا مد نيست .

Sunday, April 24

خواستم راجع به اون بيلبيلك سبز ها بنويسم .
تا صفحه بالا اومد
بادم افتاد كه گشنمه .
آدم گشنه هم كه دين و ايمون نداره
چه برسه به ذوق نوشتن !
پس
a bientôt

Saturday, April 23

درست كه نگاه كني
تو اين روزگار
اول داستان همه يه جورايي يه مدله
آخر داستان همه هم باز version هاي كپي همه ، كه كمي ديالوگ هاش پس و پيش شده .
مهم همون وسط داستانه كه يه چيزي ميشه از توش در آورد
پس اگه تو اين داستانها دنبال سر و ته هستي
ماليدي هاني !
يوهووو
ارديبهشت
اردي بهشت
ار - دي - بهشت
ارديبهشت
اردي بهشت
ارديبهشت
ارديبهشت اومده !
يه ماه وقت داري كه زندگي كني
بجنب اي حلزون خوابو !
با من تكرار كن
ار
دي
ب
هشت
-
ار
دي
بهشت
.
.
.
.

Friday, April 22

مي داني ماه ،
تصميم دارم
يك روزي بعد از ظهر
بنشينم و قصه تمام شبهايي را كه نبودي
بنويسم .
ولي
ولي قصه شبهايي را كه بودي
كنج گنجه دل
دور از نگاه غريبه ها
نگاه خواهم داشت
براي خودم و تو .

Thursday, April 21

وقتي كه برف مياد
چه كسي
آشيانه كلاغها را
پارو مي كند ؟

Here's my comeback on the road again
Things will happen while they can
I will wait here for my man tonight
It's easy when your big in Japan !

Wednesday, April 20

صبح
شب
صبح
شب
صبح
شب
صبح
شب
صبح
شب
صبح
شب
صبح
شب
صبح
شب
صبح
شب
صبح
شب
صبح
شب
صبح
شب
loop

Saturday, April 16

تو واقعيت مرا نخواهي فهميد
و من واقعيت تو را

حقيقت ،
صورتك است !

Friday, April 15

دستت رو فرو مي بري تو مايع لزج ذهنت
مشتي از افكارت رو در مياري و ميريزي جلوت
نگاشون كه مي كني به نظرت هردنبيل ميان
سعي مي كني مثل تيكه هاي پازل هركدوم رو سر جاي درستشون بچيني
حالا كه مرتب شدند ديگه شكل فكرهات نيستند
خوب كه بهشون نگاه مي كني مي بيني فقط دو دسته اند
اونهايي كه بايد انجامشون مي دادي و ندادي
اونهايي كه نبايد انجامشون مي دادي و دادي
پوف
من از هردنبيلش بيشتر خوشم مياد .

Thursday, April 14


Due to Illigal downloads ,i removed the Song

حالا اين حكايت ماست ..

Sunday, March 20

همه کارات رو کردی ؟ آماده ای واسه يه شروع ديگه ؟ ليست کارهايی رو که بايد سال ديگه بکنی رو نوشتی ؟ اونهايی رو که نبايد بکنی رو چی؟ می دونی می خوای به کی ها زنگ بزنی ؟ کی رو ببينی ؟ آرزو هات رو .. خواسته هاتو رو می دونی ؟ کارات با سال قبل تموم شده ؟ آماده ای که پرونده سال رو ببندی و بگذاريش گوشه خاطرات ؟ اونهايی که دوستشون داری ؛ اينو می دونن ؟ حق اونهايی رو که می خواستی گذاشتی کف دستشون ؟ حرفهاتو با ماه زدی ؟ آماده شروع هستی ؟

اميدوارم که امسال زنده گی کنی
و سال رسيدن به خواسته هات باشه !
سال نو مبارک

Friday, March 18

It's a Final Countdown ..

Tuesday, March 15

شور شعله
سرماي درون
گرماي آتش
لرزش دستانم
خنکاي مرهمي
ترنم موسيقي
کرخني شراب
زردي ما
سرخي آتش

Monday, March 14

Tuesday, March 8

زير درخت سيب
مثل نيوتن
با صبر يك شكارچي
نشسته ام
تا ببينم آيا
اين جاذبه اتفاق مي افتد
و بالاخره سيب از آن بالا در دست من جاي مي گيرد ، يا نه !

Monday, March 7

Today , is just a page in my History!

Friday, March 4

ليمو شيرين رو برمي داري
به چهارقاچ مساوي تقسيم اش مي كني
كه بخوري ، كامت شيرين شه .
تلفن كوفتي زنگ مي زنه
گوشي رو برمي داري
سعي مي كني قضيه رو زود فيصله بدي
- ولي مگه اينروزها گله هاي آدمها تمومي داره ؟ -
گوشي رو كه مي گذاري
چشمت به ليمو شيرين قاچ خورده مي افته
اتوماتيكوار
همينجور كه هنوز ذهنت درگير مكالمه تلفني ت است
يه تيكه ليموشيرين رو برميداري و گاز مي زني
ناگاه
طعم تلخ جمعه
همه وجودت رو پر مي كنه !

Thursday, March 3

شب مست و من مست
ما را كه برد خانه ؟

Wednesday, March 2

در سكوت و آرامش اينجا
آدم صداي فكر كردنش را هم مي شنود
فكرهايي كه مثل موج ها
مي آيند و مي روند
صدايي در ذهنم مي گويد :
" كاش اين درون هم مثل آب اين دريا
آبي و آرام بود . "
صداي خودم را مي شنوم كه جواب مي دهد :
" اي كاش ! "
كودك درون مي گويد :
" چه ميشود كرد . رها كن مرا !
بگذار كمي اينجا بدوم
پاهايم خشك شده ! "
مي گويم :
" من هم خشك شده ام ! "

Tuesday, March 1





Anathema - Emotional Winter

I Hope This Emotional Winter Of Mine
Ends Soon
Even a Super Girl , Can Reach Her Limits

Sunday, February 27

دوستي واقعي
نسكافه فوري نيست كه آب جوش روش بريزي و سر بكشي !
براي رسيدن بهش بايد از يك تونل هاي عجيبي بگذري
كه عقل جن هم بهش نمي رسه !

Saturday, February 26

صبح است
از خواب بيدار مي شوم
قهوه اي درست مي كنم
گلدانهايم را آب مي دهم
اين را آنجا و آن را اينجا مي گذارم
به گمانم اتاق مرتب شد .
روي اين مبل گنده نرم ، لم مي دهم
تلويزيون را روشن مي كنم
سيگاري آتش ميزنم
و منتظر ميشوم
تا شب شود
و زندگي آغاز .

Friday, February 25

Tell Me Why I Hate Fridays ?

Monday, February 21

بايد يه جايي توي دنيا حسابي دور باشه !
كه آدم جمع كنه بره اونجا
نفس بكشه !

Sunday, February 20

اينجا
در خلوت خود نشسته ام
و گربه خجول
با چشمهاي گردش
ملتمسانه به من زل زده است .
از او مي پرسم :
تو ديگر چه مي خواهي ؟
ناله اي مي كند و همچنان به من زل مي زند .
صداي اذان در فضا مي پيچد
و من به ياد مي آورم كه
وقت رفتن است !

Thursday, February 17

تمام شب
ريز ريز برف مي آمد
و من تا صبح پاي پنجره بيدار نشستم
و به اين فكر مي كردم
كه صداي خداحافظي تو
مدتها قبل از رفتنت مي آمد .
من چطور نشنيدم
يا شايد
نخواستم كه بشنوم .

دلتنگم
و تو انقدر نيستي
كه گويي هرگز نبودي .

Monday, February 14

اين آسيا چيزهاي خوبي داره .
حرف توش نيست .
آناستازي ، اوتانازي ، مغولستان خارجي .
منتهي
وقتي ديدي داري وسط مغولستان خارجي مي شاشي
اشكالي نداره
فقط يادت باشه
هميشه آدما ، آدمو مي ذارن ميرن
واسه همين بايد سعي كني ،
خودت اول بذاري بري .
اينجوري خاطر جمع تره !
No More Valentine's For Me !

Sunday, February 13





Depeche Mode - Personal Jesus
Lyric

Saturday, February 12

Feeling unknown
And you're all alone
Flesh and bone
By the telephone
Lift up the receiver
I'll make you a believer


Take second best
Put me to the test
Things on your chest
You need to confess
I will deliver
You know I'm a forgiver

Reach out and touch faith
Reach out and touch faith
Your own personal Jesus



مادرم
شايد سهم تو فرزنداني غير از من بودند .
كودكان هرگز به دنيا نيامده .
جنين هايي كه با كمك معجزه LD و HD
نطفه نبسته ، از بين رفتند
و هرگز نيامدند .

Friday, February 11

It Never Rains But It Pours !

Thursday, February 10

درست وقتي به اين نتيجه مي رسي
كه زندگيت خيلي يكنواخت و بي هيجان شده
دوتا دزد حيوون ، آشغال ، كثافت ، گور به گور شده
با چاقو ميان و دست و پا و دهن مامانت رو مي بندن و ..

جناب خدا بابت شنوايي تون ، ممنونم ،
ولي منظور من يه مقدار هيجان mellow تري بود
نه به اون بي نمكي قبل
نه به اين شوري !
چيزي به اسم تعادل تا حالا به گوش ات خورده ؟

Wednesday, February 9


برف
Snow
neige
Schnee
sneeuw
neve
снежок
nieve
χιόνι

Tuesday, February 8

اگه يه تفنگ داشتم
همه اين
برف پارو و و مي كنيم م م م ها رو
مي كشتم !
تصميمم عوض شد
گم نمي شم تو غبارا .
گم ميشم
تو برفها !

Monday, February 7

اون ساعت روز
توي كافه
فقط دوتا مشتري بود .
پشت دوتا ميز
يكي من و يكي اون .
قهوه من آبكي بود
و سر ميزم پر از آدمهاي خيالي .
اون رو نمي دونم
گرچه خيلي غمگين و تو هم به نظر ميرسيد .
ولي چيزي كه جدا از خلوتي و بي سوژه اي كافه باعث ميشد نگاهت روش مكث كنه
خوشگلي بيش از اندازه اش بود .
اونقدر خوشگل بود كه ميشنيدي تو ذهنت يكي داره ميگه :
" اينكه انقدر خوشگله ديگه چه دردي داره ؟ "
يك سيگار روشن كردم
شايد كه مزه اين قهوه آبكي بره پايين .
اونم هميجور كه با چهره ء زيبا گرفته اش
به يك نقطه مجهول در فضا خيره بود ،
سيگار نمي دونم چندمش رو روشن كرد
پكي زد
و دود سيگارش را داد بيرون ،
جوري كه انگار فكر و خيالش رو هم با دوده مي داد بيرون .
دلم براش سوخت
خواستم برم بشينم پيشش و حرفي بزنم يا اگه لازم بود فقط گوش كنم
يا بالاخره يه كاري واسش بكنم . مي فهمي كه !
اون همه زيبايي بدجوري مچاله ء يه مشكلي بود .
از سر ميزم بلند شدم
به ساعت نگاهي كردم
و به جاي همه اينكارها ، پول ميزم رو حساب كردم .
با اين ترافيك ، آدم وقت اضافي واسه مشكلات ديگران نداره .
هميجوري خود آدم هميشه يا ديرشه ، يا عقبه يا اعصابش به صفا رفته .
از در كافه كه بيرون مي اومدم
هنوز در بين مه اي از دود سيگار
به همون نقطه مجهول در فضا
غمگينانه خيره بود .

Sunday, February 6

دانايي به ناداني ، توانايي است .
ناداني به ناداني ، پريشاني .

پريشان از پريشاني ، پريشان نيست .
فرزانه است .

Saturday, February 5

گستاخ نيستم كه هجوم برم ،
دفاع كنم .
بي پروا نيستم كه بتازم ،
پس نشينم .
پيشروي اين است .
قدرتِ ضعف
تسليح بي سلاح .

فاجعه بزرگ ،
خوار شمردن دشمن
گنجينه ها ، به باد دهد .

به هنگام نبرد
چيره كيست ؟
آن كس كه نشورد .

Friday, February 4

Bloody Friday
With Bloody Mary
Passes Bloody Much Better !
I should have known it Bloody Sooner !

Wednesday, February 2

شايد اشتباه ما در اينجا بود
كه از امروز ، خواستار فردايي دگرگونه بوديم .
ندانسته ها ، بيشتر از دانسته ها در ذهنمان بود .
به تن عشق ، لباسي مرموز پوشانديم .
حرفهايمان را در سكوت ، گفتيم .
پنجره مان را به آسمان شبانه گشوديم .
و با وجود آگاه بودن از تمام راههايي كه پدرانمان اشتباه رفتند
پا جاي پاي آنها گذاشتيم .

Tuesday, February 1

گم ميشم
تو غبارا !

Sunday, January 30

كافي ست كه لبي تر كنيم با هم
و نگاه كنيم به چشمهاي هم
كه پر از معجزات به خواب رفته اند .

Wednesday, January 26





Anastacia _ Sick & Tired

I'm Sick & Tired Of Always being sick & tired

Tuesday, January 25

اكنون
فردا اينجاست .
همان گونه كه هميشه بوده .
فقط با تمام شدن ديروز
فصلي از زندگيم تمام شد .
و من ماندم واين سوال كه
حالا چي ؟ چطور ؟
مهم نيست .
فردا راجع بهش فكر مي كنم .

Monday, January 24

ديروز
زمستان بود .

سوار ماشين كه شدم
معجون بوي سيگار و نم
هوايي غيرقابل تنفس بود
و وقتي هواي ديگري براي تنفس هست
اجباري براي تحمل حداقل اين يكي نيست .
پس همچون نقطه اي سياه در زمينه اي سفيد
شروع به قدم زدن در جاده هاي برفي كردم
و در هر قدم
همه بايد ها ، عجله ها و جيره اجباري برنامه روزمره ، را
همراه با صداي قرچ قرچ برفها زير پاهايم
له كردم .
با خودم فكر كردم
مدتهاست كه چيزي ننوشته ام
گرچه براي نوشتن به نور ماه احتياج دارم
و مدتهاست كه ماه ي در آسمان شب نيست .

خدايي كه من به او ايمان دارم ، قدرتمند نيست
ولي چون جريان باد ، شكست ناپذير است .
نفسي عميق و سرد در ريه ها
و اين فكر كه
هميشه مي توان به چيزي تازه ، چيزي غيرمنتظره ، اميد داشت .
هرچه در جيب داشتم بيرون ريختم
چيزي جز چهره هاي دروغين و عقايد پژمرده نبود .
يادم انداخت كه مدتهاست ديگر موقع حرف زدن با آدمها ، به چشمهايشان نگاه نمي كنم .
چشمها يشان حرفهاي ديگري مي زنند كه اگر آنها را نخواني
حداقل در جواب آدمها راحتتر مي تواني لبخند بزني .
بچه كه بودم
برف بوي تازه و شادي مي داد
امروز بويي ندارد
فقط هست كه باشد .
و حتي تو
آن سيبِ سبز ِ ترش ِ خوشمزه را
كه مدتها آرزويش را داشتي ، گاز زده اي
و امروز ديگر آن مزه سابق را نمي دهد .

وقتش است كه فردايي دگرگونه بيايد .

Sunday, January 23

la grenouille aperçut le boeuf
envia sa grosseur
voulut l'imiter
s'enfla et creva !


قورباغه ، گاو رو ديد
به بزرگيش حسوديش شد
خواست مثل اون بشه
باد كرد و تركيد ، مرد !

بپرهيزيد از سرنوشت قورباغه !

Saturday, January 22

اين روزا
اصلا حوصله ريش تراشيدن ندارم.
اگر مرد بودم !
اگر ريش داشتم !

Friday, January 14

Tuesday, January 11



و كمتر كسي به ياد دارد
بالاي اين شهر بزرگ
ماه
هميشه بيدار است .



Friday, January 7

How i Wish
How i Wish
How i Wish
You were here !



Wednesday, January 5

دوباره در سفرم
كودكي در راه ميدود
و من انگار دنبال چيزي گم شده .
كسي گفت :
هيچ سلامي نبايد بي جواب بماند
هيچ راهي نبايد بي مسافر بماند
هيچ خوابي نبايد بي رويا بماند
هيچ آغوشي نبايد تنها بماند
مي خواهم نگاه كنم
به تمام دشتهايي كه نديدم
به تمام كوه هايي كه از من گذشتند
به تمام ابرهاي پر باران
به تمام جاده هاي رو به ماه
بايد مدار زمين را خوب بچرخم
هر گمشده اي شايد در گوشه اي ، پيدا شود
هر سوالي شايد جوابي درست داشته باشد
هر شادي شايد در پس كوچه اي پنهان باشد

چقدر راه نرفته از من مي گذرد !
خوابم گرفته در سكوت زمين
چراغها را خاموش كنيد
ماه را هم .

Tuesday, January 4

وقتي كه من بچه بودم
دنيا انقدر كوچك نبود .
I saw a little boy in street today .
He was Kicking his father's ass !
Made my day !
قصه آن شب كه ديگر نيست .
آنشب خاموش باراني
قصه آنشب كه در گوش من مي گفت :
- كاش ميشد در تمام عمر اين سان زيست .

Sunday, January 2

ماه من
امشب هم
در نگاهت
برق خاطره
را
ديدم.

Saturday, January 1

و جواناني كه به كمك معجزه ecstasy
امتحان تربيت بدني مي دهند .
اهدنا الصراط المستقيم !