Tuesday, August 31

.. Fish In The Sea..You Know How I Feel ..
.. Fish In The Sea..You Know How I Feel ..
.. Fish In The Sea..You Know How I Feel ..
.. Fish In The Sea..You Know How I Feel ..
.. Fish In The Sea..You Know How I Feel ..
.. Fish In The Sea..You Know How I Feel ..
.. Fish In The Sea..You Know How I Feel ..

Saturday, August 28

كرست سيمين قانم هم خوب چيزي بودآ !

يادم انداخت كه :
من از اون آسمون آبي مي خوام
من از اون شبهاي مهتابي مي خوام
دلم از خاطره هاي بد جدا
من از اون وقتهاي بي تابي مي خوام
من از اون وقتهاي بي تابي مي خوام
....
من مي خوام يه دسته گل به آب بدم !!

Friday, August 27





Faithless - Crazy English Summer


......
Friday is taking me home again
And I've nothing but you on my mind

.....




Thursday, August 26

مژده اي دل كه مسيحا نفسي مي آيد

Wednesday, August 25



زندگي ، ديدن يك باغچه ،از شيشه مسدود هواپيماست


Tuesday, August 24

اينجا آسمان ، همان آسمان است .
دريا ، همان دريا ست .
و ستاره ها ، همان ستاره ها .

ولي آسمان ، به مهرباني در آغوشت مي گيرد .
دريا، حرفهاي تازه اي مي زند .
ستاره ها ، نويدي دگر مي دهند .

و حتي من هم ، ديگر آن من نيستم .

Monday, August 23



پيدا كنيد پرتقال فروش را ...

Saturday, August 14

رو به آن وسعت بي وا‍ژه
تا تلخي ها را به درياي نيلگون بسپاريم .




Anastacia - Left Outside Alone

And I wonder if you know
How it really feels
To be left outside alone
When it's cold out here
Well maybe you should know
Just how it feels
To be left outside alone
....

من واقعا كمال تشكر رو از اين آقاي اركات دارم .
به وسيله كمك و ياري ايشون تا حالا دوستان دوران دبستان و مهد كودكم رو هم پيدا كردم .
حالا دنبال دوستان دوران نوزاديم در بيمارستان مي گردم .
فقط بايد اون پسره دو تخت اونورترم رو يه جورايي بپيچونم
يادمه خيلي ونگ ونگو بود و زيادي زرت و پرت مي كرد !

Friday, August 13

مرا در كوزه اي نهادند
و گفتند : خو بگير
حال آنكه آب نيستم من
من از گل آسمانم
اگر كوزه ام از رشدم به تنگ ايد
در هم مي شكند !

Thursday, August 12

- whats up ?
- Nothing .. u know .. Same old , same old !



Wednesday, August 11

لوند و دلبرانه !

Tuesday, August 10

يا من خط دارم رو شيشه ام
يا شيشه خط داره رو چشممه !
(قافيه رو بچسب !)
كه اين ممد حيات است و مفرح ذات
كمي تا قسمتي هم مي رود در اعصاب !

Monday, August 9

از ذهنم
مي گريزم
و در خيمه ء شب پنهان مي شوم .
نفس زنان مي دودم
و ستاره ها پيرامونم مي دوند
آنها را پشت سرم جا مي گذارم
اما رد آنها را پيش از خودم مي بينم .
از گريز بر گريز به گريز مي گريزم
گريز..واي از گريز...واي
چه كسي هست ؟
به صبح پناه مي برم ..
آفتاب اما
دستور مي دهد كه سايه ام تعقيبم كند !

Sunday, August 8

يه ويروس دارم .
من و ويروسم با هم خيلي رفيقيم .
ويروس با مرامي ِ .
وقتهايي كه من حوصله ندارم يا خيلي كار دارم
ميره واسه خودش تو كوچه خودشون بازي مي كنه .
عوضش منم وقتهايي كه خلقم سر جاست
مي گذارم بياد واسه خودش رژه بره ، سرش گرم شه !
خلاصه من و ويروسم با هم خيلي رفيقيم .
بتركه چشم حسود و حسد و بيگانه !

Saturday, August 7

اون زرافه بود كه تو بقالي جاش گذاشته بودم
بعد چند روز پيش پيداش شد.
خب ؟
حالا شكمش بالا اومده .
پيدا كنيد پرتقال فروش را !
يادتون نره
شبهاي چهارشنبه ، اسفند دود كنيد
واسه IQ تون خوبه !

Friday, August 6

با جمعه سوار بر شانه هايم
از خانه بيرون رفتم .

جمعه را
در پيچ هاي جاده گم كردم .


من
سبكبال
همراه خودم ،
به خانه برگشتم .

Thursday, August 5

گاهي همه چيز در يك لحظه معنا پيدا مي كند
درست وقتي كه چشمهام چيزي نمي ديد جز دايره هاي سياه
به خودم گفتم زندگي كوتاه است
من فقط در لحظه اي از عمر دنيا وجود دارم .
و هيچ دليلي ندارد اين زمان كوتاه را با در پي كليات بودن از دست بدهم .
زندگي در جزئيات خلاصه مي شود .
لحظه هاي ناب ، چيزي نيستند جز دمي از زماني .
عشق ، در جزئيات با هم بودن است .
خنده هاي از ته دل ، لحظه اي روان اند .
شايد روزي آن بهترين ، آن خواسته بزرگ ، بر آورده شود
- گرچه هيچوقت بهترين چيز ،چيزي كه هست ، نيست -
اما تا آن رور ،
روزي كه به هيچ وجه انتظار فرا رسيدنش را نبايد كشيد
سعي خواهم كرد در لحظه زندگي كنم .
لحظهايي جزئي ولي سرشار از حس و معني .
لحظه هايي سر تر از ماهي ،
كه در يك چشم بر هم زدن از كف ما مي روند .
مثل لحظه هايي كه با نوشتن اين نوشته گذشتند و بر نمي گردند.

Wednesday, August 4

اي اجاق سرد در دلت خاكستر بسيار
در تو آن ديرينه آتش ،
و آن طنين خنده هايت كو ؟
شعرهايت
قصه هايت
شعله هايت
گريه هايت
آنهمه سوزندگي همراه بانگ نغمه هايت كو ؟
از تو ديگر نيست برجا
يادگاري
خاطراتي
خاطراتت مرد..
ياد و يادگارت مرد .

اي اجاق سرد در دلت خاكستر بسيار
روزگار تو هم سپري شد ؟

Tuesday, August 3

اون زرافه بود كه تو بقالي جاش گذاشته بودم .
امروز پيدا شد !

Sunday, August 1

خوبان همه جمع اند

و اين شد

كه اين شد

كه اين شد