كافي ست كه لبي تر كنيم با هم
و نگاه كنيم به چشمهاي هم
كه پر از معجزات به خواب رفته اند .
Sunday, January 30
Wednesday, January 26
Tuesday, January 25
Monday, January 24
ديروز
زمستان بود .
سوار ماشين كه شدم
معجون بوي سيگار و نم
هوايي غيرقابل تنفس بود
و وقتي هواي ديگري براي تنفس هست
اجباري براي تحمل حداقل اين يكي نيست .
پس همچون نقطه اي سياه در زمينه اي سفيد
شروع به قدم زدن در جاده هاي برفي كردم
و در هر قدم
همه بايد ها ، عجله ها و جيره اجباري برنامه روزمره ، را
همراه با صداي قرچ قرچ برفها زير پاهايم
له كردم .
با خودم فكر كردم
مدتهاست كه چيزي ننوشته ام
گرچه براي نوشتن به نور ماه احتياج دارم
و مدتهاست كه ماه ي در آسمان شب نيست .
خدايي كه من به او ايمان دارم ، قدرتمند نيست
ولي چون جريان باد ، شكست ناپذير است .
نفسي عميق و سرد در ريه ها
و اين فكر كه
هميشه مي توان به چيزي تازه ، چيزي غيرمنتظره ، اميد داشت .
هرچه در جيب داشتم بيرون ريختم
چيزي جز چهره هاي دروغين و عقايد پژمرده نبود .
يادم انداخت كه مدتهاست ديگر موقع حرف زدن با آدمها ، به چشمهايشان نگاه نمي كنم .
چشمها يشان حرفهاي ديگري مي زنند كه اگر آنها را نخواني
حداقل در جواب آدمها راحتتر مي تواني لبخند بزني .
بچه كه بودم
برف بوي تازه و شادي مي داد
امروز بويي ندارد
فقط هست كه باشد .
و حتي تو
آن سيبِ سبز ِ ترش ِ خوشمزه را
كه مدتها آرزويش را داشتي ، گاز زده اي
و امروز ديگر آن مزه سابق را نمي دهد .
وقتش است كه فردايي دگرگونه بيايد .
زمستان بود .
سوار ماشين كه شدم
معجون بوي سيگار و نم
هوايي غيرقابل تنفس بود
و وقتي هواي ديگري براي تنفس هست
اجباري براي تحمل حداقل اين يكي نيست .
پس همچون نقطه اي سياه در زمينه اي سفيد
شروع به قدم زدن در جاده هاي برفي كردم
و در هر قدم
همه بايد ها ، عجله ها و جيره اجباري برنامه روزمره ، را
همراه با صداي قرچ قرچ برفها زير پاهايم
له كردم .
با خودم فكر كردم
مدتهاست كه چيزي ننوشته ام
گرچه براي نوشتن به نور ماه احتياج دارم
و مدتهاست كه ماه ي در آسمان شب نيست .
خدايي كه من به او ايمان دارم ، قدرتمند نيست
ولي چون جريان باد ، شكست ناپذير است .
نفسي عميق و سرد در ريه ها
و اين فكر كه
هميشه مي توان به چيزي تازه ، چيزي غيرمنتظره ، اميد داشت .
هرچه در جيب داشتم بيرون ريختم
چيزي جز چهره هاي دروغين و عقايد پژمرده نبود .
يادم انداخت كه مدتهاست ديگر موقع حرف زدن با آدمها ، به چشمهايشان نگاه نمي كنم .
چشمها يشان حرفهاي ديگري مي زنند كه اگر آنها را نخواني
حداقل در جواب آدمها راحتتر مي تواني لبخند بزني .
بچه كه بودم
برف بوي تازه و شادي مي داد
امروز بويي ندارد
فقط هست كه باشد .
و حتي تو
آن سيبِ سبز ِ ترش ِ خوشمزه را
كه مدتها آرزويش را داشتي ، گاز زده اي
و امروز ديگر آن مزه سابق را نمي دهد .
وقتش است كه فردايي دگرگونه بيايد .
Sunday, January 23
Saturday, January 22
Friday, January 14
Tuesday, January 11
Friday, January 7
Wednesday, January 5
دوباره در سفرم
كودكي در راه ميدود
و من انگار دنبال چيزي گم شده .
كسي گفت :
هيچ سلامي نبايد بي جواب بماند
هيچ راهي نبايد بي مسافر بماند
هيچ خوابي نبايد بي رويا بماند
هيچ آغوشي نبايد تنها بماند
مي خواهم نگاه كنم
به تمام دشتهايي كه نديدم
به تمام كوه هايي كه از من گذشتند
به تمام ابرهاي پر باران
به تمام جاده هاي رو به ماه
بايد مدار زمين را خوب بچرخم
هر گمشده اي شايد در گوشه اي ، پيدا شود
هر سوالي شايد جوابي درست داشته باشد
هر شادي شايد در پس كوچه اي پنهان باشد
چقدر راه نرفته از من مي گذرد !
كودكي در راه ميدود
و من انگار دنبال چيزي گم شده .
كسي گفت :
هيچ سلامي نبايد بي جواب بماند
هيچ راهي نبايد بي مسافر بماند
هيچ خوابي نبايد بي رويا بماند
هيچ آغوشي نبايد تنها بماند
مي خواهم نگاه كنم
به تمام دشتهايي كه نديدم
به تمام كوه هايي كه از من گذشتند
به تمام ابرهاي پر باران
به تمام جاده هاي رو به ماه
بايد مدار زمين را خوب بچرخم
هر گمشده اي شايد در گوشه اي ، پيدا شود
هر سوالي شايد جوابي درست داشته باشد
هر شادي شايد در پس كوچه اي پنهان باشد
چقدر راه نرفته از من مي گذرد !
Tuesday, January 4
Monday, January 3
Sunday, January 2
Subscribe to:
Posts (Atom)