هیچی معنا نداره
هیچی سر جای خودش نیست
هیچی اونی که بود نیست
هیچی شبیه عادت های من نیست
این تخت کیه ؟
این دیوار ها غریبه اند
این لیوانی نیست که من قهوه ام رو توش می خوردم
این لباسهای گشاد کیه که تن منه ؟
این خیابون ها غریبه اند
راه خونه از کدوم طرفه؟
کلاغهایی که پشت پنجره ام قار قار می کردند کجان؟
این چشمهای بی نگاه مال کیه که تو آینه به من زل زده؟
همه چیز عجیبه
بیشتر شبها
صدای گریه زنی رو می شنوم
از جام می پرم
دنبال صاحب صدا می گردم
ولی پیداش نمی کنم
می خوام کمکش کنم
یا حداقل شانه ای باشم برای گریه هاش
چون صدای گریه هاش تنهاست
صداش رو می شنوم
ولی نمی تونم پیداش کنم
می شنوی ؟
باز صداش می یاد
و من باز پیداش نمی کنم
و نمی فهمم دردش چیه
نمی تونم کمکش کنم
نمی دونم چه کاری از دست من براش بر میاد
همه چیز به اندازه کافی
این روزها
عجیب هست
دیگه به این صدای گریه بی صاحب
واسه فهمیدنش ، احتیاجی ندارم