Tuesday, November 16

شبي
مثل باقي شبها
ولي
باراني
كه ماه
به ديدن باقي دوستانش رفته بود
و زمين خيس بود
و هوا سرد
و خاك باغچه گل آلود
يك كرم خاكي كوچك و معمولي
مثل هزار تا كرم خاكي ديگر
با I.Q يك
خسته از لوليدن
از زير خاك بيرون آمد
سرش رو بالا گرفت
چشمهاش چيزهاي تازه تري ديد
و با خودش گفت
از حالا به بعد بايد كارهاي ديگه اي بكنم
جاهاي ديگه اي بروم
جور ديگري بلولم
و با كساني ديگر معاشرت بكنم
جور ديگه اي نگاه كنم
و تصميم هاي جديدي بگيرم .
پس از باغچه بيرون اومد
سردش بود
تنها بود
و راه رو بلد نبود
ولي
قطره اي بارون كه بهش خورد
جوني گرفت
لوليد و لوليد و لوليد و لوليد
و از باغچه
براي هميشه رفت .