در یک لحظه مغموم
چشمهای مست سرشارش
قصه هایی خواند :
قصه تنهایی گم رنگ طاقت سوز !
لحظه
گرمای داشته ها را
چون شراب کهنه ای
نوشید .
باد هر آنچه را که بود
برد .
Wednesday, August 31
Wednesday, August 24
LightHouse Family - It's Beautiful Day
There's nothing wrong with me, I'm OK
It's only because recently been kind of Grey that I feel down
I know what I'm aiming for
Don't think so much about everything and let the day take over
It ain't that hard to do
It's a beautiful day outside
But you don't know how to fly
Hey what you waiting for?
Don't think so much about everything and let the day take over
It ain't that hard to do
There's nothing wrong with me, I'm OK
It's only because recently been kind of Grey that I feel down
I know what I'm aiming for
Don't think so much about everything and let the day take over
It ain't that hard to do
It's a beautiful day outside
But you don't know how to fly
Hey what you waiting for?
Don't think so much about everything and let the day take over
It ain't that hard to do
Tuesday, August 23
Saturday, August 20
Friday, August 19
Thursday, August 18
" مردان پوشالی را
بدار آویزید . "
مستی در کوچه های جویهای متعفن
صادقانه می خواند .
و نگاههای دیر باور
مشکوکانه
در انبوه مداوم ابرها
روزنه ای به سوی افق می جویند.
مردان بندگی
با دستهای کوچک و بی مایه
بر سر
و سینه های خشک
پیوندهای ترد شبانه را
در سرزمین خواب
از یاد برده اند !
مردان سجده کننده
در برابر مجسمه های رنگین عروسکها
ستایشگران هیاکل
مردان صامت
مردان از سکوت سرشار
مردان چون حباب تو خالی
زاده گان خیالهای شبانگاهی ..
مردان پیمانهای رسوا
که انبوه بی تفاوت سستی
در رنگهاشان
فریاد می کشند .
مردان بی ستاره
بی نیاز
به دوست ، برادر !
مردان شب را
در راه
فانوس نشانید !
مردان خیرگی
مردان پای بسته
مردان سرزمین ماده آهوان تشنه
در خیال جفت !
هوای گنگ و تیره را
بهانه کرده اند
مردان " نوش.....نوش "
انبوه بی کاران
انبوه بیماران
در کوچه های مفلوک
مردان لحظه ها
مردان یاوگی
مردان مرز پوچ
عشقهای خیابانی
دیوارهای سست و نگون پایه
بیگانه با یگانگی !
...
می ترسم
مست گریست :
" از نوسان هر برگ
و نفس هر لحظه
از غروب ویرانگر
بر بامهای تشنه باران
از رقص سبز شبنم بر گل
از عطر جنگل شب
تا نیاز روز
از شاخه های خسته اندوه
ریشه های بیمار
صورتکهای شبنما
و دوزخیان
عصر بی تلئلو مهتاب
.....
مردان پوشالی را
بدار
آویزید ! "
*
بدار آویزید . "
مستی در کوچه های جویهای متعفن
صادقانه می خواند .
و نگاههای دیر باور
مشکوکانه
در انبوه مداوم ابرها
روزنه ای به سوی افق می جویند.
مردان بندگی
با دستهای کوچک و بی مایه
بر سر
و سینه های خشک
پیوندهای ترد شبانه را
در سرزمین خواب
از یاد برده اند !
مردان سجده کننده
در برابر مجسمه های رنگین عروسکها
ستایشگران هیاکل
مردان صامت
مردان از سکوت سرشار
مردان چون حباب تو خالی
زاده گان خیالهای شبانگاهی ..
مردان پیمانهای رسوا
که انبوه بی تفاوت سستی
در رنگهاشان
فریاد می کشند .
مردان بی ستاره
بی نیاز
به دوست ، برادر !
مردان شب را
در راه
فانوس نشانید !
مردان خیرگی
مردان پای بسته
مردان سرزمین ماده آهوان تشنه
در خیال جفت !
هوای گنگ و تیره را
بهانه کرده اند
مردان " نوش.....نوش "
انبوه بی کاران
انبوه بیماران
در کوچه های مفلوک
مردان لحظه ها
مردان یاوگی
مردان مرز پوچ
عشقهای خیابانی
دیوارهای سست و نگون پایه
بیگانه با یگانگی !
...
می ترسم
مست گریست :
" از نوسان هر برگ
و نفس هر لحظه
از غروب ویرانگر
بر بامهای تشنه باران
از رقص سبز شبنم بر گل
از عطر جنگل شب
تا نیاز روز
از شاخه های خسته اندوه
ریشه های بیمار
صورتکهای شبنما
و دوزخیان
عصر بی تلئلو مهتاب
.....
مردان پوشالی را
بدار
آویزید ! "
*
Wednesday, August 17
من لپ تاپ مجانی نمی خوام
تخت تو بیمارستان روانی نمی خوام
جوینت باب مارلی نمی خوام
جاده بارون زده نمی خوام
دیگه حتی مهتاب ام نمی خوام !
من خوابِ عمیقِ واقعیِ راحت می خوام .
بابا
I'm gettin' slightly Mad !
This insomnia is
killing me
Killin' me
Killin' me
kill me
..
already killed !
تخت تو بیمارستان روانی نمی خوام
جوینت باب مارلی نمی خوام
جاده بارون زده نمی خوام
دیگه حتی مهتاب ام نمی خوام !
من خوابِ عمیقِ واقعیِ راحت می خوام .
بابا
I'm gettin' slightly Mad !
This insomnia is
killing me
Killin' me
Killin' me
kill me
..
already killed !
Tuesday, August 16
Sunday, August 14
Saturday, August 13
Tuesday, August 9
جشن بزرگ مرداب
و ما مهمانان افتخاری آن .
و تو ای مهتاب
نزدیکی ولی چه دور !
و انقدر نبودی
که حتی یادم رفته منتظرت باشم
و باید فکر کنم تا یادم بیاید
وقتی که بودی دنیا چطور بود ؟
بهانه های ساده خوشبختی
حس های گنگِ گم گشده
و منی که همیشه ، مثل همیشه ام .
تنها روزی بیدار شدم
و تو دیگر پشت پنجره ام نبودی
فریاد زدم
نشنیدی
خیال تو پر زد
و شب ادامه گرفت
و من ادامه گرفتم
به همین سادگی
و به همین دلگیری .
و ما مهمانان افتخاری آن .
و تو ای مهتاب
نزدیکی ولی چه دور !
و انقدر نبودی
که حتی یادم رفته منتظرت باشم
و باید فکر کنم تا یادم بیاید
وقتی که بودی دنیا چطور بود ؟
بهانه های ساده خوشبختی
حس های گنگِ گم گشده
و منی که همیشه ، مثل همیشه ام .
تنها روزی بیدار شدم
و تو دیگر پشت پنجره ام نبودی
فریاد زدم
نشنیدی
خیال تو پر زد
و شب ادامه گرفت
و من ادامه گرفتم
به همین سادگی
و به همین دلگیری .
Saturday, August 6
Wednesday, August 3
Subscribe to:
Posts (Atom)