Wednesday, August 27

من حرف می زدم
- خیلی نه ، ولی می زدم-
تو نمی شنیدی
گفته بودم
خواسته بودم
کاری نکنی تا اژدهای خفته درونم ، بیدار شود
همچون همیشه
گوش نکردی
اژدها
سوار باد
مجمر آتش فشان
به قید قرعه ، بر زمین می زد

دیگر به یاد ندارم
کی بود یا کجا
که پیکر اوراقم
به پیرهن برگشت.

گفته بودم
کاری نکن
تا اژدهای خفته درون
بیدار شود
گوش نکردی