ماه را از پشت ابرهای قیرگون می دزدم
به نیلگون ترین آسمان می برم
در میان انگشتانم
در کوچه های شهر می چرخانم
:فریاد می زنم
آی ..
زندگی ... زندگی !
آن قدر ساز می زنم و پای می کوبم
و بلند بلند می خوانم
تا هرچه نرگس و شقایق و پروانه و بهارِ کوچ کرده و کبوتر مفلوج
و هرچه ماهی در آبی دریا
بیدار شوند
و با دخترک ها و پسرکهای غمگین دیوار به دیوار شب
بشنوند و عاشق شوند
عاشق !
چه می گویید
نیلگون رنگم
و از رگبار هیچ زمین و آسمانم
باکی نیست !