وقتی که باران
بر واژه های مشکوک شعری سرگردان
یکریز و بی امان بارید
در اتاقی
پر از فکر و کتاب و کلمه
و پنجره ای که مرا تا آسمان...
دستم را
به دستهای خیس خیالی سپردم
که باد با خود می برد
از این همه فکر
این همه رویا
این همه باران
این همه مهربانی و بو
که بگذریم
پاسخ این دوستت دارم ِ زخمی ِ بی بهانه را
چه گونه می توان داد ...