اهل غروبم
با شناسنامه ام
صادره از شب
از شب نمی هراسم
انبوهی از ستاره ام
و ماه بالای سرم است
شب تنها نیست
وقتی خاطره هست
باران که می آید
تلخ می شوم
و یاد تو را
در فنجان قهوه ام می ریزم
و سر می کشم
باران که می آید
دلتنگی هایم را می شویم
و با پرده و پشیمانی و پیراهن
روی طناب خالی شب
پهن می کنم
پنجره ای کافی ست
تا مهتاب بتابد