Tuesday, November 5

او مست ميکند
و مشت ميزند به در و ديوار
و سعی ميکند که بگويد
بسيار خسته و مايوس است.
او نااميديش را هم
مثل شناسنامه و تقويم و فندک و خودکارش
همراه خود به کوچه و بازار می برد.
و نااميديش
آنقدر کوچک است که هر شب
در ازدحام ميکده گم ميشود.