اين ملافه ها ، خوب می دانند
چه شبهايی که تبدار و بی قرار واز همه جا بريده
لحظه ها را
از پهلوئی به پهلوی ديگر
کشتم.
قرص درخشان ماه ، خوب می داند
چه شبهايی که راهها را به اميد مقصد ، طی کردم.
وتنها او بود که گام به گام
همراه من آمد.
اين دو درخت کهنسال پيچيده در هم ، خوب می دانند
لحظه لحظه های جوانی من چگونه آب شدند.
همانطور که من رفتن و آمدن برگهای آنان را در تکرار سالها شاهد بودم.
و اما تو
تو از اين همه
چه می دانی؟