Sunday, June 29





Where is my John Wayne ?
Where is my prairie song ?
Where is my happy ending ?
Where have all the cowboys gone ?

Where is my Marlboro man ?
Where is his shiny gun ?
Where is my lonely ranger ?
Where have all the cowboys gone ?


Lyric / Song

Saturday, June 28

من يک گيتار دارم.
يک گيتار قديمی که خيلی دوستش دارم.
گيتار اصلا ساز عالی ست. می دونم.
ولی اين گيتار من خيلی گيتار مفيدی است
و تا حالا تو زندگيش کارهای بسيار مهم و مفيدی انجام داده.
ميگی نه؟ اينهم دو مثال :

اولی:
می دونی که من يک جونور شب زی هستم ،
يک شبِ خيلی نصفه شب ،
يک فقره سوسک گندهِ سياهِ زشت ،(راستی واحد شمارش سوسک چيه؟ فقره؟ نفر؟ عدد؟ تن؟ ) تشريف آورد به زيستگاه من !
اون موقع هم اصلا وقت جيغ زدن نبود.
جيغ و داد = کشته شدن من و سوسک با هم .
جای فرار هم نداشتم بايد تو همون زيستگاه ، حداقل تا صبح می زيستم.
من و سوسک کشتن؟چه حرفها !
يک متريشم نميرم.(داستان ريشه فوبی اين قضيه باشه واسه بعد)
پس چيکار کردم؟ دمپايی برداشتم؟
دمپايی يعنی اينکه بری تو دهنِ سوسکه ! نه بابا..
گيتار رو برداشتم افتادم به تعقيب و کشتار سوسک!
با فاصله مطمئنی که گيتار عزيزم بين من و سوسک ايجاد می کرد ، موفق به انجام اين مهم شدم.
از اين حادثه يک ترکِ ماندگار در ته گيتارِ فداکار ايجاد شد.

دومی :
يکباردر عهد عتيق
می خواستيم بريم يک مهمونی بالماسکه.
(يادش بخيراون روزها همه چيز، چه هيجان انگيز بود.)
دختر دايی من گير داده بود که يک هيپی بشه.
همه چيزش ظاهرا تکميل بود ولی هی به نظرمون می اومد يکچيزيش کمه .
بعد کلی فکر کردن به اين نتيجه رسيديم که مگه هيپی بدون گيتار ميشه؟
و اين شد که گيتار عزيزِ ترک خورده ء بند زده ام ،اون شب با ما اومد بالماسکه.
ما تا قبل از اين نمی دونستم رقصيدن با گيتاری در دست چقدر سخته !
ولی چقدر باهاش آهنگ زدند و خونديم
and nothing else matters

خلاصه اينکه من يک گيتار دارم که با همه گيتارهای دنيا فرق داره
و مفيدترين گيتار دنياست
و با هيچی عوضش نمی کنم.

*پ.ن :
چيه ؟چرا همچين نگاهم می کنی قورباغه جانِ سبز؟
مگه دروغ گفتم ؟
خب من اگه بلد نيستم دو تا دلنگ دلنگ از تو اين گيتار صدا در بيارم ،
عوضش بلدم چه جوری ازش استفاده بهينه ببرم !
پس هم گيتارم با همه گيتارا فرق داره ،
هم گيتار زدن من !



- وقتی خدا مرد را آفريد ، داشت تمرين می کرد !
- !@#*%
کی مياد بريم قونيه ؟
- من آخرش هم نفهميدم اين حبيبی کدوم شخصيت معروفِ که همه آهنگ عربی ها راجع به اونه !؟
- !!!

Friday, June 27

Hey God, you owe me big ! Remember?

How about starting with a
Great, Big, Superb, Unforgettable, Extraordinary, Remarkable FUN , huh?!

Tuesday, June 24

خوابت نمي بره ؟
هي از اين دنده به اون دنده ميشي ولي فايده نداره.
هي ملافه رو ميكشي روت گرمت ميشه پس ميزني سردت ميشه.
طاق باز مي خوابي خوابت نمي بره
دمر مي خوابي پاهاتو از پشت خم مي كني فايده نداره.
دستت رو از بغل تخت آويزون مي كني
به پهلو مي خوابي پاهاتو جمع مي كني بازم خوابت نمي بره.
مياي گوسفند بشماري خرتو خر ميشه .
برا خودت قصه تعريف مي كني فايده نداره
هي بالشت رو قلمبه مي كني بعد صاف مي كني فرقي تو قضيه نمي كنه.
۷ دفعه آب مي خوري
۴۸ دفعه هم ميري دستشويي
هر غلطي به ذهنت ميرسه مي كني ولي خوابت نمي بره ؟
اصلا خودت رو ناراحت نكن.راه حل كارت دست منه.
با صرف كمترين هزينه !
ديگه بيشتر از اين خودت رو مسخره نكن.
از جات بلند شو.
كتاب ادبيات قرن ۱۸ فرانسه رو بگير دستت.
به عبارت دهن پركن تر
كتاب ايستوآر دو ل ليته قتور آن فقانس او ديز ويت تي ام سي ال !!
از همون صفحه اول كه شروع كني قول ميدم به صفحه ۴ نرسيده همونجور
سيخونكي بيهوش شده باشي.
۱۰۰% garanty
Tested on animals
oops عوضي شد
!! Tested on Nilgoon

Monday, June 23

Cabel Guy رو ديدي ؟
نمي دونم تا حالا دچار آدمهاي اين مدلي شدي يا نه ؟
Its realy hard to get rid of someone who wont go
ولي به نظر من از اين سختتر
Hanging on to someone who dont wanna stay
است .

Saturday, June 21


................

And the Germans killed the Jews
And the Jews killed the Arabs
And the Arabs killed the hostages
And that is the news !!

And is it any wonder
That the monkey's confused ?

He said Mama Mama
The President's a fool
Why do I have to keep reading
These technical manuals
And the joint chiefs of staff
And the brokers on Wall Street said
Don't make us laugh
You're a smart kid
Time is linear
Memory is a stranger
History is for fools
Man is a tool in the hands
Of the great God Almighty

And they gave him command
Of a nuclear submarine
And sent him back in search of
The Garden of Eden !


Download

Thursday, June 19

Wanna say something? Say it here!







Wednesday, June 18

فکر کنم همه هر از گاهی يک خل بازی هايی در ميارن.
Its Normal
Its not just me
آره؟
نه؟
آره؟!

Tuesday, June 17

ديدم اوضاع خيلی خرابه.
کاغذهای سفيد همينجور سفيد جلومه.
مدادها همينجور تراشيده اون کناره.
کتابه همينجور رو همون صفحه اول بازه.
و مغزم همينجور تعطيله .
ديدم دکارت ميگه:
" همه چيزهای تو کله ات رو پاک کن.
بعد ببين.
بعد فکر کن.
بعد بپذير!"
پس خودم رو برداشتم زدم تو کوچه ها.
گفتم شايد يکذره پاکسازی کردم.
وقتی حسابی دور شديم تازه فهميدم چه غلطی کردم.
به خودم گفتم من حاليم نبود ، تو چرا نگفتی آدم عاقل اين ساعت صبح تو اين آفتاب نمياد بيرون؟
- گفت غر نزن.حالا که اومديم ..قدم بعدی چيه؟
- هيچی به کله ام نمی رسه.اون يکذره مغز باقی مونده ام هم تو اين آفتاب بخار شد.
- حالا که اومديم بيا بريم يک ويزا بگيريم ، داشته باشيم ، اگه اوضاع خر تو خر شد بريم يک گوشه خواننده بشيم ، يک لقمه نون دربياريم.
رفتيم ويزا رو گرفتيم با نيم کيلو گيلاس آبدار که داشتند فرياد ميزدند بيا ما رو بگير.
ديگه داشتم از گرما و تشنگی سراب ميديم که خودم يک جيگرکی ديد.
عجب جای چرکی بود.
عجب نوشابه تگری و دل و قلوه و نون سنگک چسبيد.
چون جو اونجا خيلی لوطی بود مام دو تا آروغ مشتی زديم که کم نياريم و اومديم بيرون.
بعدش ديگه من بودم وخودم .
قبلا بهت گفته بودم ؟
من هرجا برم ، همراه خودم هستم.
يعنی اصلا ما دو يار جدا نشدنی هستيم !!
خلاصه من بودم و خودم و کوچه های تهرون و موتور سوارها و راننده تاکسی ها و بوق و داد و فرياد
و صد البته آفتاب !

حوصله ندارم باقيش رو تعريف کنم.
همين قدر بگم که الان دوباره برگشتم خونه.
کاغذهای سفيد همينجور سفيد جلومه.
مدادها همينجور تراشيده اون کناره.
کتابه همينجور رو همون صفحه اول بازه.
و مغزم همينجور تعطيله .
و من همينجور توالت رو بغل کردم.
آخه گفت گشنه ست ، منم دارم جيگرهای ظهر رو که نشخوار کردم ، کم کم بهش ميدم بخوره !
اوضاع خيلی خراب تر از اول ماجراست ،
ولی من يک چيز جديد کشف کردم ؛
تابستونها که هوا خيلی گرمه ،
بغل کردن توالت فرنگی که خيلی خنکه ،
کلی ميچسبه !

Saturday, June 14

اصل اول نيلگونيسم:

گفتار مثبت
رفتار مثبت
کردار مثبت !

I'm not Crazy
I just haven't been in Mood for the past 17 years !!
بيست هزار فرسنگ زير نيلگون !
در شرايط آزمايشگاهیِ امتحانات.

Friday, June 13

ميگم که
تا حالا شده تو آينه انقدر بخودت خيره شی
که ديگه فقط يک شکلهای ناآشنای نامفهوم ببينی؟
ميگم که
يک کم سرت رو بلند کن
وقتشه ماه رو نگاه کنی.

Thursday, June 12

يک نخ ديگه روشن کرد
و همونطور که صورتش پشت دود غليظ محو ميشد ،
او هم در فکرهايش غرق شد.
با خودش فکر کرد ؛
پيرمردی ست در صفحه آخر کتاب زندگی
کتاب زندگی ای که صفحات زيادی داشته
بعضی صفحات بسيار سياه و پر از نوشته
و بعضی خلوت تر.
صفحه..صفحه...صفحه...
صفحه ای پشت صفحه ای ديگر
ورقی بعد ورقی ديگر
سياه و پر از نوشته.
اين جای خود.
ولی
ولی
ولی همه صفحات يک تيتر داشت.
يک تيتر درشت و يکسان.
" او تنها بود."
تنها.
وقتی به دنيا آمد تنها بود.
وقتی زندگی می کرد تنها بود.
حالا که داشت می مرد هم تنها بود.
و او تازه اين تيتر را ديده بود.
با وجود آنکه صفحات زندگيش از
بودن با فاميل
بودن با دوستان
بودن با عشاق
بودن با همکاران
بودن با رهگذرها
بودن با آدمها - انواع و اقسام - پر بود ،
او تنها بود.
وقتی در حياط مدرسه بازی می کرد ، تنها بود.
وقتی عشق می ورزيد ، تنها بود.
وقتی در مجالس و مهمانيها بود ، تنها بود.
وقتی با دوستان قهقهه خنده سر می داد ، تنها بود.
وقتی تصميم گرفت با همسرش ازدواج کند ، تنها بود.
وقتی اولين جيغ بچه اش را شنيد ، تنها بود.

سيگار ديگری روشن کرد و به خودش گفت: اين چندميته؟
اصلا مگه مهمه چندميه؟ چی ديگه می تونه مهم باشه؟
وقتی اين مهم را بفهمی که هميشه تنها بودی و تنها هستی و داری تنها می ميری.
اين صورت - بدن - دستها يا چشمهايش نبود که در تمام اين مدت هفتاد و دو سال تنها بوده،
خودش ، خودِ خودش
اونی که در درون اين جسمِ پوسيدنی چروکش بوده
روحش بوده که هميشه واقعا تنها بوده !

ت ن ه ا

يک سيگار ديگه روشن کرد.
من در زندگی فقط به يک مکتب فکری ، اعتقاد راسخ دارم .
اونم
نيلگونيسم
می باشد !!

Wednesday, June 11

هميشه چيزی توی افق هست
که می شود پيدايش کرد....

Tuesday, June 10

گفت:
زنده مردن بدترين دردست !
و من هيچی نداشتم به او بگم .

Monday, June 9

زين خلق پرشکايتِ گريان
شدم ملول.
آن های و هوی
و
خنده مستانم آرزوست .
بگو تا برايت گريه کنم
بگو بخند
تا برايت بخندم
به گونه دريايی سپيد
بگو برقص
تا برايت برقصم و بيدار بمانم ای ماه .

در شب تلخی از جهان
تنها دو چشم بيدار می ماند
که برقصد و ماه را به خانه ها بياورد
چرا که دختران زمين
از خانه های تاريک
بيرون می جهند.
کودکی روشن
که در تاريکترين مهتابی ماه
به دنيا می آيد .
اِم...
اومدم بگم که...
می خواستم بگم که....
؟!!؟ اِم...
يادم رفت !

?And i cant forget,i cant forget..But i dont remember what

Saturday, June 7

اگر روحيه کودکانه سرکش من تعليم داده شود
ديگر از من چه باقی می ماند؟

Wednesday, June 4






آخيش..گاهی اين آهنگ انقدر دلم رو خنک می کنه...
در کجای آخرين قدم ها
در کجای فراموشی
خانه ام را از دست دادم
و حرف هايم را
که ماه ، بی ترانه از تمام شب هايم گذشت ؟

حالا کنار آخرين قهوه تلخ
کنار همه فراموشی ها
به ياد آن صبح و شب
تمام کودکی هايم را به تو می سپارم
يعنی تمام روزهای آفتاب در آب
يعنی تمام روزهای ماه در چشم
يعنی تمام ديوارها را
که کودکان
عصرها بر آن آفتاب می کشند
و خانه ای ، کنار درختی.
يعنی تمام آمدنم را به تو می سپارم
به تو که امروز
نخستين قهوه تلخ را می نوشی
کنار آخرين قهوه تلخ.*
Beneath this chaos is a really big mess!

Tuesday, June 3




If not me,
Who?
If not now,
When?

Monday, June 2

- موضوع چيه؟
- نمی دونم
يک چيزی جا گذاشتم !
نه
يک چيزی سرِ جاش نيست !
نه
يک چيزی گم کردم !
نه
يک چيزی نيست !
نه
يک چيزی کمه !
نه
يک چيزی...
نه
نمی دونم...
شايد هيچی نيست .
پس چيه؟
چرا اين حس ولم نمی کنه ؟
چرا؟

Sunday, June 1