Monday, July 26

... و بهار ديديم و پائيز و گرمي دستها و نگاه ها .
كه ساختند بهار دوستيها و اخت شديم و غمخوار شديم و لحظه ها چون باراني باريدند و سالها بر ما فرود آمدند .
... و باغ بود و بهار بود و بوي گياه بود و ستاره بود و سپيده بود و سرود بود و چراغ بود .
و گسترده بود راه و خوابيده بود دشت با پيراهني از گياه سبز .
و مي گذشتيم و مي گفتيم حرفمان را و مي خوانديم شعرمان را
و زمان بوسه بود و زمان عشق بود و زمان جواني بود و زمان محبت بود و گريز بود و سايه ابر بود
و شطي بود كه مي گذشت و مي برد و مي برد ...
نه درنگ بود ، نه سكون بود و نه هرگز سكوت .
... و سالها بر ما فرود آمدند و لحظه ها چون باراني باريدند و گذشتند و بردند ،
بهار را و پائيز را و گرمي دستها و نگاهها را و دوستيها را و آشنائيها را
و جدا شديم و جدا مانديم ونيستيم و انگار نبوديم
و ياد ماند و خاطره ماند و دريغ ماند و جدائي ماند و و لحظه ها كه مي بارند و سالها كه بر ما مي گذرند .
و شطي كه مي گذرد و ما كه بوديم و ما كه نخواهيم بود .
و بهار خواهد بود و پائيز كه خواهد بود و خورشيد كه خواهد بود و جاده اي تا بي نهايت ....
......
و ما كه نخواهيم بود ... و ما كه نخواهيم بود .