Sunday, February 27

دوستي واقعي
نسكافه فوري نيست كه آب جوش روش بريزي و سر بكشي !
براي رسيدن بهش بايد از يك تونل هاي عجيبي بگذري
كه عقل جن هم بهش نمي رسه !

Saturday, February 26

صبح است
از خواب بيدار مي شوم
قهوه اي درست مي كنم
گلدانهايم را آب مي دهم
اين را آنجا و آن را اينجا مي گذارم
به گمانم اتاق مرتب شد .
روي اين مبل گنده نرم ، لم مي دهم
تلويزيون را روشن مي كنم
سيگاري آتش ميزنم
و منتظر ميشوم
تا شب شود
و زندگي آغاز .

Friday, February 25

Tell Me Why I Hate Fridays ?

Monday, February 21

بايد يه جايي توي دنيا حسابي دور باشه !
كه آدم جمع كنه بره اونجا
نفس بكشه !

Sunday, February 20

اينجا
در خلوت خود نشسته ام
و گربه خجول
با چشمهاي گردش
ملتمسانه به من زل زده است .
از او مي پرسم :
تو ديگر چه مي خواهي ؟
ناله اي مي كند و همچنان به من زل مي زند .
صداي اذان در فضا مي پيچد
و من به ياد مي آورم كه
وقت رفتن است !

Thursday, February 17

تمام شب
ريز ريز برف مي آمد
و من تا صبح پاي پنجره بيدار نشستم
و به اين فكر مي كردم
كه صداي خداحافظي تو
مدتها قبل از رفتنت مي آمد .
من چطور نشنيدم
يا شايد
نخواستم كه بشنوم .

دلتنگم
و تو انقدر نيستي
كه گويي هرگز نبودي .

Monday, February 14

اين آسيا چيزهاي خوبي داره .
حرف توش نيست .
آناستازي ، اوتانازي ، مغولستان خارجي .
منتهي
وقتي ديدي داري وسط مغولستان خارجي مي شاشي
اشكالي نداره
فقط يادت باشه
هميشه آدما ، آدمو مي ذارن ميرن
واسه همين بايد سعي كني ،
خودت اول بذاري بري .
اينجوري خاطر جمع تره !
No More Valentine's For Me !

Sunday, February 13





Depeche Mode - Personal Jesus
Lyric

Saturday, February 12

Feeling unknown
And you're all alone
Flesh and bone
By the telephone
Lift up the receiver
I'll make you a believer


Take second best
Put me to the test
Things on your chest
You need to confess
I will deliver
You know I'm a forgiver

Reach out and touch faith
Reach out and touch faith
Your own personal Jesus



مادرم
شايد سهم تو فرزنداني غير از من بودند .
كودكان هرگز به دنيا نيامده .
جنين هايي كه با كمك معجزه LD و HD
نطفه نبسته ، از بين رفتند
و هرگز نيامدند .

Friday, February 11

It Never Rains But It Pours !

Thursday, February 10

درست وقتي به اين نتيجه مي رسي
كه زندگيت خيلي يكنواخت و بي هيجان شده
دوتا دزد حيوون ، آشغال ، كثافت ، گور به گور شده
با چاقو ميان و دست و پا و دهن مامانت رو مي بندن و ..

جناب خدا بابت شنوايي تون ، ممنونم ،
ولي منظور من يه مقدار هيجان mellow تري بود
نه به اون بي نمكي قبل
نه به اين شوري !
چيزي به اسم تعادل تا حالا به گوش ات خورده ؟

Wednesday, February 9


برف
Snow
neige
Schnee
sneeuw
neve
снежок
nieve
χιόνι

Tuesday, February 8

اگه يه تفنگ داشتم
همه اين
برف پارو و و مي كنيم م م م ها رو
مي كشتم !
تصميمم عوض شد
گم نمي شم تو غبارا .
گم ميشم
تو برفها !

Monday, February 7

اون ساعت روز
توي كافه
فقط دوتا مشتري بود .
پشت دوتا ميز
يكي من و يكي اون .
قهوه من آبكي بود
و سر ميزم پر از آدمهاي خيالي .
اون رو نمي دونم
گرچه خيلي غمگين و تو هم به نظر ميرسيد .
ولي چيزي كه جدا از خلوتي و بي سوژه اي كافه باعث ميشد نگاهت روش مكث كنه
خوشگلي بيش از اندازه اش بود .
اونقدر خوشگل بود كه ميشنيدي تو ذهنت يكي داره ميگه :
" اينكه انقدر خوشگله ديگه چه دردي داره ؟ "
يك سيگار روشن كردم
شايد كه مزه اين قهوه آبكي بره پايين .
اونم هميجور كه با چهره ء زيبا گرفته اش
به يك نقطه مجهول در فضا خيره بود ،
سيگار نمي دونم چندمش رو روشن كرد
پكي زد
و دود سيگارش را داد بيرون ،
جوري كه انگار فكر و خيالش رو هم با دوده مي داد بيرون .
دلم براش سوخت
خواستم برم بشينم پيشش و حرفي بزنم يا اگه لازم بود فقط گوش كنم
يا بالاخره يه كاري واسش بكنم . مي فهمي كه !
اون همه زيبايي بدجوري مچاله ء يه مشكلي بود .
از سر ميزم بلند شدم
به ساعت نگاهي كردم
و به جاي همه اينكارها ، پول ميزم رو حساب كردم .
با اين ترافيك ، آدم وقت اضافي واسه مشكلات ديگران نداره .
هميجوري خود آدم هميشه يا ديرشه ، يا عقبه يا اعصابش به صفا رفته .
از در كافه كه بيرون مي اومدم
هنوز در بين مه اي از دود سيگار
به همون نقطه مجهول در فضا
غمگينانه خيره بود .

Sunday, February 6

دانايي به ناداني ، توانايي است .
ناداني به ناداني ، پريشاني .

پريشان از پريشاني ، پريشان نيست .
فرزانه است .

Saturday, February 5

گستاخ نيستم كه هجوم برم ،
دفاع كنم .
بي پروا نيستم كه بتازم ،
پس نشينم .
پيشروي اين است .
قدرتِ ضعف
تسليح بي سلاح .

فاجعه بزرگ ،
خوار شمردن دشمن
گنجينه ها ، به باد دهد .

به هنگام نبرد
چيره كيست ؟
آن كس كه نشورد .

Friday, February 4

Bloody Friday
With Bloody Mary
Passes Bloody Much Better !
I should have known it Bloody Sooner !

Wednesday, February 2

شايد اشتباه ما در اينجا بود
كه از امروز ، خواستار فردايي دگرگونه بوديم .
ندانسته ها ، بيشتر از دانسته ها در ذهنمان بود .
به تن عشق ، لباسي مرموز پوشانديم .
حرفهايمان را در سكوت ، گفتيم .
پنجره مان را به آسمان شبانه گشوديم .
و با وجود آگاه بودن از تمام راههايي كه پدرانمان اشتباه رفتند
پا جاي پاي آنها گذاشتيم .

Tuesday, February 1

گم ميشم
تو غبارا !