Monday, September 25

...و این سقوط عجیب
مرا می برد از خودم
به دوردست خودم که پیدا نیست .
و اگر نیمه شبی به یاد من افتادی
بدان من همان کاسه آبم
که ماه لانه می کند در آن
که خیس می کند
حرفهای ناگفته را.
لغزیده از کودکیهای بی سوال
فراری از دنیای مردمان بی کودکی
مردمانی که در ساحل نشسته به هیچ نگاه می کنند
درخشیده در امروزِ پر از بهانه های زندگی
بهانه های مرگ...
و اگر نیمه شبی به یاد من افتادی
و دیدی نیستم در آن کاسه
که ماه لانه می کند در آن
بدان که رفته ام
، بی آنکه چیزی با خود آورده یا برده باشم
عجیب !
بدان که صورت ماه پر ازچاله هایی از لکه های سیاه ست
که جای نگاه من است
در شبانه های بی کسی
در سحرگاه های سکوت
در روزهایی که خدا نبود.

خواستی اگر
اگر خواستی
مرا مستجاب فرما !