Friday, December 28
Thursday, December 27
Wednesday, December 26
Friday, December 21
Wednesday, December 12
Monday, December 10
Sunday, December 9
Thursday, November 22
Monday, November 19
Friday, November 16
Sunday, November 11
Friday, November 2
Tuesday, October 9
Monday, October 8
khob
khastam begam in avalin baroon paeezi bad joori hal dad!
ye shoroo e taze vase man mitoone bashe
hese ajibi ba mane ke nemishe goft
vali hes mishe.
baroon hamishe ba man yar boode
adama ashghal boodan
vali hamashoon ro mishe rikht too recycle bin
va az tajrobiyati ke be gheymaty geroon bedast miyad estefade kard!
anyway
baroon o daryabid!
Tuesday, July 24
Thursday, July 19
جوانها عجولانه عجله دارند که به یه جایی برسند.
کجاش خیلی مهم نیست
برعکس پیرترها ، همچین گاماس گاماس میرن که انگار حالا حالا ها قصد ندارند به مقصد برسند
باقی هم معتقدند که هرکی از اونها تندتر میره ، دیوانست
و هرکی از اونها یواش تر میره ، روانیِ
چیزی که بین همه مشترکه اینه که
هیچکس علاقه ای به اونهایی که کنار جاده ایستادند و کاری نمی کنند نداره
و برای اونهای دیگه ای که در حرکتند، تره هم خورد نمی کنه
هرکس سرش به کاره خودش مشغوله
هیچکس تعریف مشترکی از مقصد نداره
و کسی تحمل سد راه ، دست انداز ، چراغ قرمز و لاک پشتی رو نداره
کمتر کسی پیدا میشه که بزنه کنار و به منظره توجه کنه
و وقتی من سعی میکنم عکسی بگیرم ، فقط ردِ کج و معوجِ چرخی که گذشته رو می تونم ثبت کنم
Saturday, July 14
Wednesday, July 11
Friday, June 29
Wednesday, June 27
Tuesday, June 19
Wednesday, June 13
Wednesday, May 30
Saturday, May 26
Wednesday, May 23
عده ای از عشایر
با ، بار و احشام و بچه هایشان از کنارم گذشتند
بزغاله ای سوار بر خری بود تا خسته ی راه نشود
دختر بچه ای جلو آمد و مظلومانه گفت : کِرِم داری؟
ناخودآگاه به صورت و دستهایش نگاه کردم
از سوز و سرمای کوهستان همه صورتش خشکی زده و ترک خورده بود
دست در کیفم کردم و نیمه قوطی کرمی را که داشتم بهش دادم
پسرکی جلو آمد
پرسید: خودکادر داری؟
گفتم : خودکار برای چی می خواهی ؟
گفت : می خواهم مشق هایم را بنویسم
گفتم : نه مداد ، نه خودکاری دارم .متاسفم.من مدتهاست که مشق هایم را نوشته ام .
و خیلی وقت است که دیگر هیچ یادداشتی نمی نویسم
چرا که دوباره خوانی آنها غمگین ترم می کند
با رد شدن و دور شدن آنها از کنارم باز تنهایی یارم شد.
Thursday, May 17
تمام تابستون عین ماهی تو تابه ، روغن مالیده از این رو به اون رو شدم
اما پاییز...تمام مدت رو به پنجره نشستم و پاییز خودم رو دیدم
زمستون قرص هامو خوردم،هم آبی ها ، هم قرمزها ، هم سفید ها
سعی کردم به خواب زمستونی یا اغما برم ولی نشد ، لعنتی!
الانم که وسط جاده منتظر نمی دونم چی ام و بهار نیومده داره می ره!
Monday, May 14
Wednesday, May 9
Tuesday, May 1
Monday, April 30
Monday, April 16
Friday, March 30
Monday, March 12
Sunday, February 11
Saturday, February 10
Friday, February 9
Wednesday, February 7
Tuesday, February 6
Tuesday, January 30
تو قطار نشستم و از پنجره محو زیبایی طبیعت بیرون هستم نزدیک غروب ِ و آسمان از هزاران رنک ترکیب شده که حتی نمی تونم اسمی براشون بگذارم.
گاهی دوربینم رو در می یارم و عکسی می گیرم.
پیرزنی که کنارم نشسته ساعتی ِ که یک صفحه از کتابش رو نخونده ... گویی مطالعه من براش جالب تر به نظر می رسه.
نود سالی رو شیرین باید داشته باشه. ولی از اون پیرزن های شیک ماتیک زده تمیز ِ با چروک هایی مهربون دور لبها و گوشه چشم ها .
از اون تیپ ها که آدم آرزو داره وقتی پیر شد این مدلی بشه .
آخر طاقت نمی یاره و می پرسه: Are You a Professional Photographer ?
می گم نه ، واسه خودم عکس گیرم.
میگه : Its a lovely Day,isn't it?look at the variety of colors .its like heaven
با سر جواب مثبت می دم
میگه : خیلی خوب صحبت می کنی ، اینجا بزرگ شدی ؟
- نه . من برای مدتی اینجام . دیدار دوستان و فامیل .تغییر محیط .کاری هم دارم .. و شاید تحولی در خودم ...
میگه : من هم در سن تو به همین نتیجه رسیدم. هفته قبل سالگرد پنجاهمین سال ازدواجم رو با شوهرم جشن گرفتم. ,the 50Th anniversary.The Golden Year
الان از دیدن دخترم میام . پسرم تو یک شهر دیگه زندگی می کنه و.........................................
دیگه چیزی از زندگیش نمونده که واسه من تعریف نکنه .
الان من حتی میدونم نوه اش خیلی با تلفن حرف میزنه و دخترش تمام مدت داره از پدر دختره لاپوشونی می کنه که مشکلی پیش نیاد .مثل همه مادر ها .
شیرین زبون و مهربونِ ولی یک ایستگاه زودتر از من باید پیاده بشه
یکهو یادش می افته و می پرسه راستی اهل کجایی ؟
می گم ایران
می گه کجا ؟
میگم :Persia
Persia wow , a lady from Persia !همچین با هیجان میگه که معلومه ایران سی سال پیش تو ذهنشه یا چی نمی دونم ..
.بازم تکرار می کنه a Persian Lady...very nice meeting you
با هم خداحافظی میکنیم و برام آرزو میکنه همه روزهام مثل امروز رنگی و زیبا باشه .
وقتی میره زیر صندلیش چشمم به سمعک اش می افته که افتاده و جا مونده .
هی روزگار. همه چی ازش می دونستم الا آدرسش!
!a lady from Persia می مونه و یک سمعک !