Wednesday, July 30

ما بر زمينی هرزه روئيديم...

****

شب
جاده
ستاره ها
کوه ها ، اون دورها .
نسيم خنک
موهات در آغوش باد.
اکسيژن در ريه هات .
بطری بغلی در دستت.
معجون انرژی زا در گلوت.
گوشهات پر از آهنگی که روحت رو مرتعش می کنه .
ديگه چی می خوای ؟
دستت رو از پنجره بيرون می بری
قطره های بارون می شينه رو دستت.
بارون ؟
آره ، بارون !
سعی کن ذهنت رو از همه چيز خالی کنی .
سعی کن جای همه چيز ، بوی خاک نم خورده رو تو ذهنت ثبت کنی .
سعی کن باشی.
سعی کن نفس بکشی.
سعی کن در شب حل بشی.
سعی کن زنده گی کنی !

ديگه چی می خوای ؟