Friday, November 14

به سايه ام گفتم :
دوستت دارم ، می دانی چرا ؟
جوابی نداد . مثل هميشه .
چون : نگاه می کنی . چيزی نمی پرسی . غر نمی زنی . نيش نمی زنی . توضيح نمی خواهی .
ميان دم کردن چای
و وقت تکاندن خاکستر سيگار
در سکوتِ تنهای شب
با چشمهای خواب زده ات ، بدون کلامی
به چشمهای خواب زده ام نگاه می کنی و
همان جا ، به ديوار تکيه می دهی و مثل هميشه همراهيم می کنی .