صندلی ها بر روی پايه هايشان در خوابند.
ميزها هم .
قالی چنگ زده به گل هايش
به پشت خوابيده .
آينه در خواب است .
چشم پنجره ها بسته
بالکن با پاهای آويزان در خواب است .
دودکش خانه های روبه رو در خوابند.
ابر در خواب است
ستاره ای بر سينه اش.
روشنايی در خواب است
هم درون ، هم بيرون .
و من
خوابزده تر از هميشه با خودم فکر می کنم
خسته ام از لبخند دروغين ديگران
از لبخند خودم حتی .
از صورتکها
و از معاشرتهای بی ثمر.
کسی درونم فرياد می کشد
بايد بی آن که به کسی بگويی ،
در شب محو شوی .