Tuesday, March 9

ديشب باران بی وقفه می باريد .
در ميان باغ تنهايی ام ، دختری داشت ميان غم هايش خانه می ساخت .
اين که بر من چه گذشت باشد برای بعد .

امشب که گرد و غبار روياهايم را تکانده ام ،
چشمهايم را شسته ام ،
و پنجره را روی بند پهن کرده ام ،
خانه دلم پاکِ پاک است
و حتما تو را زيباتر خواهم ديد .