Thursday, April 29





Yesterday when i was young
The taste of life was sweet
Like rain upon my tongue
I teased at life as if it were a foolish game
The way the evening breeze
May tease the candle flame

The thousand dreams i dreamed
The splendid things i planned
I always built to last on weak and shifting sand
I lived by night and shunned the naked light of day
And only now i see how the years have ran away

Yesterday when i was young
So many lovely songs were waiting to be sung
So many wild pleasures that lay in store for me
And so much pain my dazzled eyes refused to see
I ran so fast that time and youth at last ran out
I never stopped to think what life was all about
And every conversation that i now recall
Concerned itself with me and nothing else at all

Yesterday the moon was blue
And every crazy day brought something new to do
I used my magic age as if it were a wand
That never saw the waste and emptiness beyond
The game of love i played with arrogance and pride
And every flame i lit too quickly, quickly died
The friends i made all seemed somehow to slip away
And only now i'm left alone to end the play, yeah

yesterday when i was young
There were So many, many songs were waiting to be sung
So many wild pleasures lay in store for me
And so much pain my eyes refused to see
There are so many songs in me that won't be sung
But I feel the bitter taste of tears upon my tongue
The time has come for me to pay for yesterday When i was young

Wednesday, April 28

اردی بهشت است.
صدای جیرجیرک ها در متن زندگی می آيد.
تن من سبز ولی خواب آلود است .
تن رخوت آلود من ، فرصت جوانه زدن را از دست می دهد.
پلکها سنگين.
خواب پاورچين
ميرسد آرام
با خود اين نجوا
می برم تا دوردست کوچه های خواب .
می توان آيا
دانهء پاک نگاهی را
بر زمين سبز آن غمناک
بارور گرداند ؟
برگ و بالش داد؟
غنچه اش را چيد؟

Tuesday, April 27

عجب ترافيک مامانی يه !
يه جورايی تنظيم کرده ،
هر روز يه جا برام وسط اون محشر خر خيابون نگه ميداره .
دل نازکه ديگه .
طاقت دوریم رو نداره !


+


آقا يه جک باحال بگين ،
خلقمون باز شه !

Monday, April 26

انقدر خوشم مياد
من می شينم تن تن می خونم ، قاه قاه می خندم
تو حوصله ات سر ميره ، قارت قارت آروغ ميزنی !

Sunday, April 25

تو به اندازه تمامی شبهای بی مهتابم به من مديونی .

Saturday, April 24

باد مياد
باد موذی .
بادی که سرش رو تو هر سوراخ فرو می بره و همه چيز رو به هم می ريزه .
حتی چيزهایی که با هزار زحمت تو گوشه های امنی ، به خيال خودت ، پنهان کردی .
بادی که به همه جا سرک می کشه
بادی که سردی جانت رو به يادت می ياره
زوزه کنان به هر سو می دود
همه زيرها رو ، رو می کنه
همه پنهان ها رو عيان می کنه
همه فراموش شده ها رو به ياد می ياره
و همه آرام ها رو نا آرام می کنه .
باد مياد.
باد موذی .


+




اين روزها
زمين چرخش کند و غمگينی دارد .
اين ميان تنها
حبابهای توی ليوان آبجو هستند
که شاد و جيغ کشان
به سمت بالا می جهند.



Friday, April 23

بايد ياد بگيريم
جاده های دلمان را خط کشی نکنيم.
خط ها ما را از هم جدا می کنند.
اين تقصير جاده هاست که آدم ها از هم دور می شوند.
و چه خوب است که هميشه مقصری وجود دارد ..

Monday, April 19

راز شب مهتابی در چيست ؟
...
هيچکس نمی داند در دل مهتاب چه می گذرد.
کسی زخم های زندگی اش را نمی داند
و کسی نيست که آنها را بشناسد و بشمرد.
اين پنجره ها اگر باز شوند ،
هوا پر از صدای مهتاب می شود.


+


من نمی دانم چرا
از اين همه باران ِ پر بار
هيچکدام ،
اين لایه های قديمی و سنگين ِ گرد و غبار تنم را
نمی شورد و نمی برد.


+


بايد امشب بروم.

Sunday, April 18

بگذار امشب دلتنگی حرفی بزند.
ما برای خدا با زبان سکوت حرف می زنيم ، اما سکوتِ بين ما قبر ناگفته هاست .
امشب هم ، موسيقی سکوت شب ، آهنگی سوزناک می نوازد
نوايی پر از سکوت مرداب و سرشار از ماتم ِ نيلوفران .
در قلبم صدای پای تو دور می شود .
اگر ديوار مهرت نباشد ، پيچک احساسم به کجا خواهد پيچيد ؟
باران دلتنگی امشب را نيز به باران ِ ديگر شبهای دل تنگی ام اضافه می کنم .
نمی دانم چه کرده ام که اين همه باران لايق چشمهايم بود ؟!
راهی که به فردا ختم می شود پيدا نيست و دليل اندوه ما همين تاريکی ست .
راه های زيادی را رفتم ، همچون راه های عميق دشت ها
راه های زيادی را نرفتم ، همچون راه های پرپيچ قلب تو
ولی هيچ راهی ، به پايان خوش ِ قصهء شيرين مادر بزرگ ،
ختم
نشد .


+


می دونم
بلاخره يه روزی
يه کتابی در اين مورد می نويسم ،
که نه تنها پر فروش خواهد بود
بلکه ، جايزه نوبل را هم خواهد برد.
البته به محض اينکه اون مورد رو
پيدا کنم !


+


They Are So many People You Just Have To Meet , Without Your Clothes !
And everybody knows ...

Saturday, April 17

If you can start the day without caffeine
If you can get going without pep pills
If you can always be cheerful, ignoring aches and pains
If you can resist complaining and boring people with
your troubles
If you can eat the same food everyday and be grateful
for it
If you can understand when your loved ones are too busy
to give you any time,
If you can overlook it when those you love take it out
on you when, through no fault of yours, something
goes wrong
If you can take criticism and blame without resentment
If you can ignore a friend's limited education and
never correct him
If you can resist treating a rich friend better than a
poor friend
If you can face the world without lies and deceit
If you can conquer tension without medical help
If you can relax without liquor
If you can sleep without the aid of drugs
If you can say honestly that deep in your heart you
have no prejudice
against creed, color, religion or politics
Then, my friend, you are almost as good as your dog
!

Friday, April 16

Day after day
Love turns grey.
Like the skin of a dying man.
Night after night
we pretend its all right.
but i have grown older
and you have grown colder
and Nothing is very much fun , Anymore !
and i can feel one of my turns coming on .
I feel cold as a razor blade ,
tight as tourniqet
Dry as a funeral drum .
....
Dont look so frightened
This is just a Passing Phase ,
One Of My Bad Days !

Thursday, April 15

باز هم پاره می کنی
يادداشت هايت را
تا که تو دهنی بزنی
به ماندگار شدن ؟

+

اه
اين عمر هم که هی زرت و زرت ، می گذره!

+

امروز يه بچه باحال ديدم.
قبل از اينکه بزنه زير گريه
خیلی جدی می گفت : می خوام شروع کنم .
بعد عر عرش ميرفت هوا !

حالا به سیستمِ اون
منم يکی از mood هام عود کرده .
خلاصه بگم آ
می خوام شروع کنم !

Wednesday, April 14

ديشب خواب ديدم
که ماهی شده ام
و در آب های شفاف چشمانت شنا می کنم .
تو نگاهت به ماه بود و انعکاس نور ان تن پوش من .
صدای تو در ذهنم می پيچيد که :
" بوسه بر چشمان ، دوری می آورد . "
دوری می آورد
دوری می آورد
دوری می آورد
ولی اين چشمان ميشی برای بوسيدن خلق شده اند و لاغير !
پس فريادی کشيدم ، به اعترض
تو ترسيدی
و چشمانت را بستی .
و من
خفه شدم .

Tuesday, April 13

خدايا
Undo
Undo
خدايا
می مردی يه Option undo هم واسهء ما ، تو اين زندگی می گذاشتی؟؟؟؟!
I'm Having One Of Those Moods....

Monday, April 12

Location داخلی .
با يه خروار عشوه و غمزه جلو مياد .
- اوا ...شما نمی رقصيد ؟
- اون آهنگه هست که ميگه : تو زير دلمی .."
- اهم ..- لبخند -.. منظورتون "تو عزيز دلمی" ِ ؟
- آره همون ..اونو اگه بذارين ، براتون ترقص می کنم .

Sunday, April 11



ماهی ها
در سبد می ميرند
.

Saturday, April 10

پنجره باز است
آسمان آبی است
زمين سبز است
تويی که برهنه می دوی در دشت ؟

باران می بارد
رگبار آبی بی پايان ،
بر همه چيز سرازير است و از همه چيز سرريز می شود
تويی که برهنه می گردی در هوا ؟

شب است
خواب از چشمانم فرار می کند
فضای اتاقم را عطری پر کرده
سکرآور و لذت بخش .
تويی که برهنه می گردی در خانه ؟

Friday, April 9

شب هنگام
از فراز شبح خانه ها
نوای نرم و تاريک سوالی
آرام به درون اتاقم می خزد ،
و چون جويباری رام
در گوشم می خواند :
" آسودگی می خواستی
اکنون می دانی کجاست ؟؟ "

Thursday, April 8

تا چاقاله بادوم هست..چاقاله بادوم بايد خورد..

Wednesday, April 7

چاقاله بادوم بايد خورد .
پشت چراغ قرمز چاقاله بادوم بايد خورد.
چاقاله بادوم را نشسته بايد خورد .
سر کلاس با سه سير چاقاله بادوم بايد رفت .
با نمک زياد چاقاله بادوم بايد خورد.

چه کسی بود صدا زد
چاقاله بادومی يه !

Tuesday, April 6

Si Jeunesse Savait..Si Vieillesse Pouvait..

Monday, April 5

از دريای جنوب
تا دريای شمال
دلبر دلبرم
من بيشتر.
گاهی شادی
گاهی غم
گاهی ريتم موسيقی
گاهی ريتم طبيعت
يه عالمه چرا و اگر و شايد و کاشکی
يه مقدار ناخواسته
کمی هم " بود " ، که کاش " نبود " .
کمی هم " نيست " ، که کاش " هست "بود .
روزگار می گذرد .

Sunday, April 4

مهمانی سال نو ،
چه زود گذر بود .


04-04-04

Saturday, April 3



سگی می چرد ، شايد
!