نتيجه مي گيريم ،
مارها به طريقه گرده افشاني ،
ادامه نسل مي دهند.
Thursday, September 30
Wednesday, September 29
Tuesday, September 28
Monday, September 27
Wednesday, September 22
Monday, September 20
Friday, September 17
Thursday, September 16
Wednesday, September 15
من با قبور كهنه ، نشستم
من با قبور كهنهء خالي
از روز و روزگارمان گله كردم
من با قبور تشنه ، نشستم
و اشك را ، سيلاب وار
بر سنگ هايشان يِله كردم .
با آنكه خوب مي دانستم
از جسم ها - آن لقمه ها كه اينان
با اشتها تناول كردند
چيزي نمانده است .
از جسم ها - اگر هست - اينهاست
و از اسمهايشان :
نقشي به روي سنگي
واين "اسم"ها كه با ماست !
با اينهمه
من با قبور كهنه نشستم به گفتگو
با گورهاي خالي
از روزهاي خالي گفتم .
گفتم كه : روزهاتان
- اي جسم هاتان با خاك
- اي اسم هاتان با ما
روزان خرمي بود .
و غم هاتان كوچك ، چون عشق هاي ما .
- گر با شما غمي بود -
گفتم ،
با گورهاي خالي گفتم
از روز و روزگار
گفتم .
*
Tuesday, September 14
Sunday, September 12
برداشت اول
صحنه داخلي
بعد مهماني
كلوز آپ مامان
: مردم از خستگي . يكيتون پاشه اين ظرفها رو بشوره !
- كمي مكث و بعد با يه لبخندي كه قراره دل ما رو نرم كنه -
مگه نشنيدين شاعر ميگه ، زندگي شستن يك بشقاب است !
ما ولو روي مبل ، همصدا :
اون ننه مرده گفته يك بشقاب ! نه اين ظرفشويي تا سقف پر !
مرده بياد اينا رو بشوره ، ببينيم چي مي سروره بعدش
صحنه داخلي
بعد مهماني
كلوز آپ مامان
: مردم از خستگي . يكيتون پاشه اين ظرفها رو بشوره !
- كمي مكث و بعد با يه لبخندي كه قراره دل ما رو نرم كنه -
مگه نشنيدين شاعر ميگه ، زندگي شستن يك بشقاب است !
ما ولو روي مبل ، همصدا :
اون ننه مرده گفته يك بشقاب ! نه اين ظرفشويي تا سقف پر !
مرده بياد اينا رو بشوره ، ببينيم چي مي سروره بعدش
Saturday, September 11
Friday, September 10
Thursday, September 9
خوابم نمي برد
گوشم فرودگاه صداهاي بيصداست .
باور نمي كني
اما
من پچ پچ غمگين تصاوير عشق را
- مبحوس و چارميخ به ديورا سالها -
پيوسته باز مي شنوم در درون شب .
من رويش گياه و رشد نهالان
پرواز ابرها ، تولد باران
تخميرهاي ساكت و جادويي زمين
گريه هاي ماه را
من نبض خلق را
از راه گوش مي شنوم ، آري
همواره من تنفس درياي زنده را
تشخيص مي دهم .
آنگاه
از ميان صداهاي گوناگون
ابن له له ، آن تنفس
هردم بلندتر
بنهفته صدايي ديگر
تا آستان قلبم بي تاب
نزديك مي شوند
نزديك مي شوند و خوابم نمي برد .
مي ترسم
اما
مي ترسانم .
گوشم فرودگاه صداهاي بيصداست .
باور نمي كني
اما
من پچ پچ غمگين تصاوير عشق را
- مبحوس و چارميخ به ديورا سالها -
پيوسته باز مي شنوم در درون شب .
من رويش گياه و رشد نهالان
پرواز ابرها ، تولد باران
تخميرهاي ساكت و جادويي زمين
گريه هاي ماه را
من نبض خلق را
از راه گوش مي شنوم ، آري
همواره من تنفس درياي زنده را
تشخيص مي دهم .
آنگاه
از ميان صداهاي گوناگون
ابن له له ، آن تنفس
هردم بلندتر
بنهفته صدايي ديگر
تا آستان قلبم بي تاب
نزديك مي شوند
نزديك مي شوند و خوابم نمي برد .
مي ترسم
اما
مي ترسانم .
Saturday, September 4
Friday, September 3
ابر كپل
تو آسمون نيلگون
بهم گفت :
به جمعه سخت نگير .
اصلا هيچ چيز رو سخت نگير .
يكنفر آن بالا ،
همانجا كه هيچكس نيست ،
هست
كه همه را دست مي اندازد و تفريح مي كند .
تو هم تو اين بازي
سعي كني بازي كني
نه اينكه بازي داده شوي .
بهش گفتم :
هي تو
هي كپل ،
از اون بالا گفتن ابن حرفها آسونه داداش .
همچين يه ذره تو هم پيچيد و رنگش تيره شد
پريد دستش رو گرفت به ميله اتوبوس باد
و همينجور كه داشت دور مي شد داد زد :
گفتم سعي كن ..فكر مي كني چي شد كه من اين بالام و تو اون پايين ؟
تو آسمون نيلگون
بهم گفت :
به جمعه سخت نگير .
اصلا هيچ چيز رو سخت نگير .
يكنفر آن بالا ،
همانجا كه هيچكس نيست ،
هست
كه همه را دست مي اندازد و تفريح مي كند .
تو هم تو اين بازي
سعي كني بازي كني
نه اينكه بازي داده شوي .
بهش گفتم :
هي تو
هي كپل ،
از اون بالا گفتن ابن حرفها آسونه داداش .
همچين يه ذره تو هم پيچيد و رنگش تيره شد
پريد دستش رو گرفت به ميله اتوبوس باد
و همينجور كه داشت دور مي شد داد زد :
گفتم سعي كن ..فكر مي كني چي شد كه من اين بالام و تو اون پايين ؟
Thursday, September 2
Wednesday, September 1
Subscribe to:
Posts (Atom)