Sunday, January 30

كافي ست كه لبي تر كنيم با هم
و نگاه كنيم به چشمهاي هم
كه پر از معجزات به خواب رفته اند .

Wednesday, January 26





Anastacia _ Sick & Tired

I'm Sick & Tired Of Always being sick & tired

Tuesday, January 25

اكنون
فردا اينجاست .
همان گونه كه هميشه بوده .
فقط با تمام شدن ديروز
فصلي از زندگيم تمام شد .
و من ماندم واين سوال كه
حالا چي ؟ چطور ؟
مهم نيست .
فردا راجع بهش فكر مي كنم .

Monday, January 24

ديروز
زمستان بود .

سوار ماشين كه شدم
معجون بوي سيگار و نم
هوايي غيرقابل تنفس بود
و وقتي هواي ديگري براي تنفس هست
اجباري براي تحمل حداقل اين يكي نيست .
پس همچون نقطه اي سياه در زمينه اي سفيد
شروع به قدم زدن در جاده هاي برفي كردم
و در هر قدم
همه بايد ها ، عجله ها و جيره اجباري برنامه روزمره ، را
همراه با صداي قرچ قرچ برفها زير پاهايم
له كردم .
با خودم فكر كردم
مدتهاست كه چيزي ننوشته ام
گرچه براي نوشتن به نور ماه احتياج دارم
و مدتهاست كه ماه ي در آسمان شب نيست .

خدايي كه من به او ايمان دارم ، قدرتمند نيست
ولي چون جريان باد ، شكست ناپذير است .
نفسي عميق و سرد در ريه ها
و اين فكر كه
هميشه مي توان به چيزي تازه ، چيزي غيرمنتظره ، اميد داشت .
هرچه در جيب داشتم بيرون ريختم
چيزي جز چهره هاي دروغين و عقايد پژمرده نبود .
يادم انداخت كه مدتهاست ديگر موقع حرف زدن با آدمها ، به چشمهايشان نگاه نمي كنم .
چشمها يشان حرفهاي ديگري مي زنند كه اگر آنها را نخواني
حداقل در جواب آدمها راحتتر مي تواني لبخند بزني .
بچه كه بودم
برف بوي تازه و شادي مي داد
امروز بويي ندارد
فقط هست كه باشد .
و حتي تو
آن سيبِ سبز ِ ترش ِ خوشمزه را
كه مدتها آرزويش را داشتي ، گاز زده اي
و امروز ديگر آن مزه سابق را نمي دهد .

وقتش است كه فردايي دگرگونه بيايد .

Sunday, January 23

la grenouille aperçut le boeuf
envia sa grosseur
voulut l'imiter
s'enfla et creva !


قورباغه ، گاو رو ديد
به بزرگيش حسوديش شد
خواست مثل اون بشه
باد كرد و تركيد ، مرد !

بپرهيزيد از سرنوشت قورباغه !

Saturday, January 22

اين روزا
اصلا حوصله ريش تراشيدن ندارم.
اگر مرد بودم !
اگر ريش داشتم !

Friday, January 14

Tuesday, January 11



و كمتر كسي به ياد دارد
بالاي اين شهر بزرگ
ماه
هميشه بيدار است .



Friday, January 7

How i Wish
How i Wish
How i Wish
You were here !



Wednesday, January 5

دوباره در سفرم
كودكي در راه ميدود
و من انگار دنبال چيزي گم شده .
كسي گفت :
هيچ سلامي نبايد بي جواب بماند
هيچ راهي نبايد بي مسافر بماند
هيچ خوابي نبايد بي رويا بماند
هيچ آغوشي نبايد تنها بماند
مي خواهم نگاه كنم
به تمام دشتهايي كه نديدم
به تمام كوه هايي كه از من گذشتند
به تمام ابرهاي پر باران
به تمام جاده هاي رو به ماه
بايد مدار زمين را خوب بچرخم
هر گمشده اي شايد در گوشه اي ، پيدا شود
هر سوالي شايد جوابي درست داشته باشد
هر شادي شايد در پس كوچه اي پنهان باشد

چقدر راه نرفته از من مي گذرد !
خوابم گرفته در سكوت زمين
چراغها را خاموش كنيد
ماه را هم .

Tuesday, January 4

وقتي كه من بچه بودم
دنيا انقدر كوچك نبود .
I saw a little boy in street today .
He was Kicking his father's ass !
Made my day !
قصه آن شب كه ديگر نيست .
آنشب خاموش باراني
قصه آنشب كه در گوش من مي گفت :
- كاش ميشد در تمام عمر اين سان زيست .

Sunday, January 2

ماه من
امشب هم
در نگاهت
برق خاطره
را
ديدم.

Saturday, January 1

و جواناني كه به كمك معجزه ecstasy
امتحان تربيت بدني مي دهند .
اهدنا الصراط المستقيم !