Saturday, October 31

هر کدوم ما هر روز در لباس صد نفریم
صبح به صبح قبل از بیرون رفتن
انواع و اقسام ماسک ها رو میزنیم
ما هر روز، هر کجا ، جلوی هرکس
آدم متفاوتی هستیم
آدم خوشبخت
آدم خوشحال
آدم بی غم
آدم بی تفاوت
آدم موفق
آدم فهمیده
آدم مهم
آدم ای که تنها نیست
آدم ای که دل تنگ نیست
آدم ای که دل شکسته نیست
آدم ای که آرزوهاش رو گم نکرده
آدم ای که حق اش تو گلوی دیگری گیر نکرده
....

همه این آدمهایی که ما هستیم
هر روز در هالووینی شرکت می کنیم
مثل امروز
و به همدیگه دندون هامون رو به نشانه لبخند نشان می دهیم

Friday, October 30

هشت هشت هشتاد هشت

Thursday, October 22

آدمی دیگه
شب که از خانه بیرون میروی
مسواک و عینک آفتابی ات را هم همراه ببر
یک پاکت اضافه سیگار هم ضرری ندارد
کسی چه می داند
شاید صبح بعد از اذان کله پاچه
به خانه بازگشتی

Tuesday, October 20

تف تو روح این پاییز قلابی

Monday, October 19

دقیقا 8 ساعت می گذشت از وقتی که لوله ترکیده و آب قطع بود
خانم همسایه یک سینی چای با پولکی گرفت دستش ،رفت پایین
خیلی جدی به اونهایی که مثلا مشغول کار بودند گفت:
من دوست دارم فکر کنم که شما هشت ساعته دارین سخت کار می کنید"
پس خسته نباشید"

نیم ساعت بعد آب وصل شد

Wednesday, October 14

رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا می بیند
از دور می گوید :
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!
اما
من مثل هر روزم
با آن نشانیهای ساده
و با همان امضا ، همان نام و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام
این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
....
این روزها گاهی
از روز و ماه و سال ، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم
حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم
.....
از جمله دیشب هم
دیگر تر از شبهای بی رحمانه دیگر بود :
من کاملا تعطیل بودم
اول نشستم خوب
جورابهایم را اتو کردم
تنها - حدود هفت فرسخ - در اتاقم راه رفتم
با کفشهایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم
رفتم تمام نامه ها را زیر و رو کردم
و سطر سطر نامه ها را
دنبال آن افسانه ی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چیزی ندیدم
.....
دیشب پس از سی سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
....
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ و هیبت آور نیست

این روزها دیگر
تعداد موهای سفیدم را نمی دانم
گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک
یک روز کامل جشن می گیرم
گاهی
صد بار در یک روز می میرم
حتی
یک شاخه از محبوبه های شب
یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است

گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی می کند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی می کند

اما
غیر از همین حس ها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم

رفتار من عادی است


قیصر امین پور *
من آدم خیلی مهم و پر مشغله ای هستم

روزی یکی و نصفی کار دارم
از اولی خواب می مونم
و دومی رو یادم میره