Tuesday, December 31

Give me a reason...
به تو قول دادم که ابرت باشم
تو هم قول بده که بارانم باشی !

Monday, December 30

از ميان چيزهايی که به من ياد دادی
ياد دادی که:
در کافه ترياهای کوچک ايتاليا
در کرانه های کومو
و ونيز
و سن ريمو
قهوه اکسپرسو بنوشم
اما پس از اينکه رفتی:
تمدن روم نيز با تو رفت
ژوليوس سزار کشته شد
و بوی اکسپرسو
مانند کارد در کمرم فرو می رود....
انقدر مزه ميده تو خيابون راه بری،آبجو بخوری،بعد هی آروغ بزنی..
سال ۲۰۰۳ بر همگی مبارک!
فردا شب چيکاره ايد؟؟
- اووو اه،نگاه کن..چقدر چمنِ اينجا!
- خوب خره اين هايد پارکِ..اينها کلی بهش مينازن!
- اِ..اگه اونه که يالا بريم توش..واکمن همراته؟
- آره،چطور مگه؟
- من به يه دوستم قول دادم از طرفش بيام تو اين پارک بنشينم رو يه نيمکت
Hot Dog بخورم و Elton John گوش کنم..
- حالا چرا حتما بايد Elton John گوش کرد؟؟؟
- چون اون به اين نتيجه رسيده که فقط تو انگليس ميشه به Elton John گوش کرد!
- اوه ، باشه!
so here it is:I want love..just a different kind

to eat
or not to eat
thats the Question!

Saturday, December 28

It's no fun smoking
when you have to puff all the smoke out of the toilet window
as fast as you can
دلم می خواست می دونستم کلاغ سياه کجاست
می رفتم می ديدمش
يه سوالهايی دارم که دلم می خواست ازش می پرسيدم...
همين روزها
اينجا
من ميرم زير ماشين...
اين راننده های گاری چی
وقتی چپ رو نگاه می کنم از راست ميان
وقتی راست رو نگاه می کنم از چپ ميان

Tuesday, December 24


فقط خواستم بگم
اون بالا همه دعاهايی رو که با ايميل رسيده بود
خواندم
خيالتون راحت باشه!
من اينجام
تو کجايی؟

Sunday, December 22

خوب..ديگه حاظر و آماده ام
که اون بالا،تو هواپيما،بالای ابرها .
با خدا بشينيم و يه عالمه گپ بزنيم.
من هميشه فکر می کنم اون بالا تو آسمون
چون من از خيلی آدمهای ديگه که اون پايينند بالاترم
صدام بلندتر و واضح تر به گوش خدا می رسه
و صدای اون پايينی ها مثل وزوز می مونه...
......
بقيه حرفهامو از شهر بارونی لندن برات می زنم...
تا بعد....

Saturday, December 21

وسط تگرگ،تو اتوبان،ويرمون ميگيره که ببينيم حافظ شب يلدا بهمون چی ميگه.
زنگ ميزنيم به يه دوست حافظ خوان،
که يالا همين الان برامون فال بگير.
تو اين فاصله تا اون کتاب رو باز کنه،
از يه پيرمردترک که داره سرچهارراه تو اين هوا نرگس ميفروشه،يه دسته نرگس ميخريم ،ميگذاريم رو داشبورد،جلو رومون.
انار آبلمبو هامونم که حاظر،تو دستمونِ...
حالا گوش می کنيم که حافظ چی ميگه
زاهد خلوت نشين....
هرچی بگه خوبه..چون حس اين لحظه خوبه..
برگذار کردن مراسم شب يلدا با يه روش نو
با يه هيجان خوب
زير رگبار تگرگ
تو ماشين
تو خيابون
در اولين ساعات بلندترين شب سال....
خوب
لباس گرم گذاشتم
دفتر کوچولو خوشگلم رو که هی دوست دارم توش بنويسم رو برداشتم
دوربين عکاسی
مداد نوک تيز
کتاب خوب برای خوندن رو هم که گذاشتم تو ساکم.
To do list رو هم که برداشتم
يکذره شانس،يکذره هيجان، يکذره ماجراجويی هم برميدارم
همه فکرها و چيزهايی رو هم که دوست ندارم می گذارم همينجا
و حالا ديگه آماده ام برای زدن به قلب يه فضای تازه
و ماجراجويی
آهای اتفاقهای هيچان انگيزِ دل انگيز
آماده باشيد که دارم ميام...
گاه زخمی که به پا داشته ام
زير و بم های زمين را به من آموخته است.

Friday, December 20


You are just a click away from me.
به خودم ميگم
ميشينم
يه دايره گچی قفقازی رو زمين می کشم
تمام اين فکرهای بی رنگ و رنگ و وارنگ رو می ريزم وسطش
هی از اين ور می کِشمِشون
هی از اون ور می کِشمِشون
ببينم آخر حق با کدومشونه؟
اينجوری شايد اين کله ام آروم بگيره!
البته شايد...

من توقع ندارم
کليد ماه را به من بدهی
من توقع ندارم
به خاطر من روی آتش راه بروی
من توقع ندارم
برايم باران هديه بياوری
....
دوست من باش.
همين
خونه بغلی ما عروسیِ.
مبارکشون باشه.
ولی صدای ارکستر و خوانندشون همچين بلنده که انگار تو سالن ما مهمونی گرفتن.
انقدر صدا بلنده که ما دچار جو زدگی شديم
و داريم همين جا، با صدای آهنگ اونها،
واسه خودمون قِر می ديم...
دامبولی...

Thursday, December 19

خشم سيفون!
- بيا بريم آشتيتون بدم،آخه ناسلامتی شما دوستان چندين ساله ايد!
- حتی اگه دوستان دوران ماموتها هم بوده ايم؛
من چيزی رو که بالا آوردم ديگه دوباره نمی خورم!!!
- *%$#@!!!
مهم نيست بگوئی؛
من را دوست داری!
مهم اينست که بدانم؛
چگونه مرا دوست داری؟
آيا زمين که زيرپای تو پوسيده است
تنهاتر از تو نيست؟؟؟
*

Tuesday, December 17

هوا بس ناجوانمردانه سرد است.
و سيستم گرم کننده خونه ما تصميم به اعتصاب گرفته
و کاملا کار نمی کنه!
و من حتی مغزم هم قنديل بسته.
پس کاسه-کوزه مو جمع می کنم ميزنم به چاک
تا فردا
تا اون موقع اگه قنديلهای مغزم آب شدند
يک فکری به حال اين قضيه می کنم.
تو هم اگه اومدی گشنه ات بود
خورش فسنجون تو يخچال هست
بقيشم خودت می دونی...
الفرارررررر....
کی مياد بريم قليون بکشيم؟؟؟
و اين منم،
زنی تنها،در آستانه فصلی سرد
در آغاز درک هستی آلوده زمين
و ياس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی اين دستهای سيمانی.




B52 می خوام
با يه شمينه و يه عالمه هيزم که هی جِرق جِرق بکنه
بيرونم برف بياد لطفا!

Monday, December 16

Sunday, December 15

- بدو بدو پيف پاف رو بيار
يالا زود باش..
- چی شده مگه؟
- عجله کن،باز اين موريانه های مغزخور پيداشون شده!
- *#@%!!
من به طور قطع ديوانه هستم
و شما همگی عاقل.
من از بهشت عقل گريخته ام
و شما اهل دانشيد.
ماههای تابستان ارزانی شما باد
و دگرگونی زمستان را برای من واگذاريد!


شب از من تهی است،
آسمان از ماه.
بارباپاپا عوض ميشه... .
من در عجبم،
چرا هميشه اون خرمالو کپل،آبدار خوش رنگ و روِ،که تُک درخته
نصيب گنجشکک فسقلی ميشه؟

Saturday, December 14

به من گفت:
زنها همچون ماده کانگرو،
عشق و احساسات خودشون رو تو کيسه شکم و دلشون نگهداری می کنند
و با خودشون اينور اونور می برند.
و مردها مثل کودکی ماجراجو،
اونرو همچون نخ بادکنکی،در دستشون می گيرن.

و رفت.
و من همواره در اين نگرانی به سر می برم که؛
نکنه نخ بادکنکش از دستش رها بشه؟
نکنه از آسمان خاری بر روی بادکنکش بيافته؟
نکنه بادِ بادکنکش در بره؟
نکنه...؟
نکنه...؟؟
نکنه...؟؟؟
مشکل بزرگ تو اينست که:
در عصر مارکسيسم،هنوز فئودال هستی.
و در عصر ليبراليسم،هنوز عشيره ای فکر می کنی.
و در عصر جنگ ستارگان،
هنوز افسار شتر خود را از دست نمی دهی!

J'avais une tete qui m'a turne!
يک چيزی کمه،يک چيزی کمه که نمی دونم چيه؟
ولی هرچی هست کمبودش داره تومو می خوره.
بگذار پنج دقيقه
روی شانه تو بخوابم
تا کره زمين توازن پيدا کند.

Wednesday, December 11

يک قيچی می آوريم...
و در يک جشنواره نمايشی،
نوار روابط خود را با يکديگر،قطع می کنيم!
مرا به روش عربی
از راست به چپ مخوان
و نه از چپ به راست
به مانند لاتين
و نه از بالا به پايين
مطابق روش چينی ها
خيلی ساده مرا بخوان
همان گونه که هستم.
نه پيچيده تر،
نه ساده تر!
آيا درختان گذشته خود را به ياد می آورند؟!

Tuesday, December 10


- I saw a super handsome guy on street today.
- o.k,then what?
- i was too surprised to say or do anything !
But i wanted to ask him where he'd been for the last 21 months while i was dating Godzilla & all his brothers &cousins????
دمكراسي

دمكراسي آن نيست كه
مرد ، نظر خود را درباره سياست بدهد
بي اينكه كسي بدو اعتراض كند
دمكراسي آن است كه زن
نظر خود را درباره عشق ابراز دارد ...
بي اينكه كسي او را به قتل برساند !!

Monday, December 9

شب شراب بيارزد به بامداد خمار!
صدای شرشر بارون
حس ضربه های بارون روی صورتت
بوی بارون
آرامش...آرامش..آرامش....
.......
شناختي تازه از جهان سوم
عشق نزد ما
يك حالت انفعالي از درجه سوم دارد ...
و زن ، يك هموطن از درجه سوم است ...
و كتاب هاي شعر ، كتاب هائي در درجه سوم است ...
اينست كه ما را ملت هاي جهان سوم مي نامند..
باده منسوخ شود چون بصفت باده شويم
بنگ منسوخ شود چون همگی بنگ شويم!




Sunday, December 8

می دانم
می دانم
می دانم
اين راه آبی،
از آسمان به زمين
فقط به خاطرِ من باز شده است.....

Is the epileptic always graceful??
هيچکدوم از ما آدمها مثل اون يکی نيستيم،
ولی به نظر من،همه مون يک درد مشترک داريم،
اونم کمی محبتِ !
بعضی هامون اين کمبود رو داريم ولی حاليمون نيست.هی دست و پا ميزنيم نمی فهميم آخرش دردمون چيه؟
بعضی هامون محبت داريم ولی کافيمون نيست.حفره های دلمون رو پر نمی کنه.
بعضی هامون داريم ولی موقتی.
بعضی هامون فکر می کنيم داريم در حاليکه نداريم.
بعضی هامون اين محبت رو دريافت می کنيم ولی انقدر گيجيم که نمی فهميمش و از دستش ميديم.
بعضی هامونم که اصلا نداريم.
و....
وقتی فکرش رو می کنی ميبينی همه مون کمیِ محبت داريم.کمیِ توجه.کمیِ خواسته شدن.کمیِ ديده شدن.
کمبود هرچيزی تو اين زمينه که دست خودت نيست، دست طرف مقابلته.
يا بهت ميده يا نميده.
ولی اگه بده، انرژی بهت ميده که تمام سختی ها برات ديگه سخت نيست....
اگه بده...و اگه بقدر کافی بده...و اگه بفهميم که داره چی بهمون ميده....و اگه بدونيم که دردمون همينه.....
- اتفاقات اين روزها منو ياد سالهای 48-49 می اندازه!
- مگه اون موقع هم بودی؟
- نه بابا .ولی شنيدم.خوندم.
- ولی به نظر من اين روزها مثل روزهای پارسالِ.همون جور که روزهای پارسال مثل سال قبلش بود و روزهای سال قبلش مثل....
- ای بابا ولش کنی تا صبح ميگه...شام خوردی؟
- نه !
- دردت همينه....

Saturday, December 7

پيری تنها از صدای خنده های بلند می ترسد.

Why you keep forgetting that there was a time you loved her.
there was a time you cried for her.
there was a time you dreamed about the sweet smell of her body.
there was a time you weren't able to imagine your world without her.
there was a time all you wanted was her.
there was a time you believed she is the funniest,prettiest,happiest woman.
.....
why you keep forgetting these?
why you keep hurting her?
why you keep ignoring her?
she is who she was then,
are you who you were then?
why you keep doing the things that you do?
why you changed?
why?
why?
why?
do you think its fair?
ساعت 1.5 شب تلفن زنگ ميزنه.
گوشی رو برميداری.
از شنيدن صدای نيمچه آشنا، نيمچه غريبه گيج ميشی.
بعد از چند لحظه می فهمی دوستیِ قديمی که سالهاست ازش بيخبری.
اون اولها که ازش خبر نداشتی، يک خيابون بالاتر،بغل گوش ات بود،
حالا که يادت افتاده،اونطرف نيمکره خاکیِ.
تا جايی که تلفن راه دور اجازه ميده با هم حرف ميزنيد
دوستت با يک عالمه قول و قرار باهات خداحافظی می کنه،
گوشی رو قطع می کنه
و پرتت ميکنه تو دنيای گذشته ها و دريای خاطرات.
زودتر از 5 صبح به خودت نمی آيی !
آدما،آهای آدما؛با شماهام.....
ميشه يکی تون لطف کنه،بزرگواری کنه،محبت کنه به من بگه :
چرا بايد همش همه چيز رو بهتون توضيح داد؟
چرا بايد همش همه کارها،حرفها،اتفاقهای خواسته و نا خواسته رو براتون توجيح کرد؟
چرا بايد هی بهتون گفت،اينطور شد که اونطور شد؟
چرا هی بايد راضيتون کرد؟
چرا هی توقع،توقع،توقع داريد؟؟
چرا هی نمی فهميد،نمی فهميد،نمی فهميد؟؟؟
چرا هی تو دست اندازهای زندگی،چاله درست می کنيد؟؟؟

Friday, December 6

تا حالا شده،بی صبرانه منتظر يک فرصت،يک اتفاق،يک ديداريا انجام يک کار باشی،
جوری که نصفه شبها از خواب بپری و بلند بلند به خودت بگی،می کنم،می کنم،در اولين فرصت اين کار رو می کنم.
؟؟؟؟
بعد يه روزی از روزها، روزگار فرصت انجام اون کار صاف بگذاره تو کاسه ات.
اونوقت هی دست دست کنی.هی دِل دِل کنی.هی بگی بعداً،بعداً،بعداً...
سعی کنی از کله ات بيرونش کنی.
با وجود اينکه بدونی اين فرصت ديگه برات پيش نمی ياد،
مطمئن باشی بعدش مثل سگ پشيمون ميشی.
تا حالا شده؟شده؟شده؟؟!
*****

we have to prove, the differences make no difference.

Thursday, December 5

امشب شب خوبیِ...
من و نغمه ناجور و نياز و يه عالمه آدم قديمی ديگه.
جای Solar baba هم خيلی خالیِ.
از اون شبهاست که کاش صبح نشه !
جای همه عزيزها که به اينجا سر می زنند ،خالیِ !
به سلامتی همه!
تنهايی رو عشق است.

Wednesday, December 4

مفرح ايم؟
فکر می کنيم مفرح ايم؟
ادای مفرح ها رو در می آريم؟
واقعا مفرح ايم؟
اصلا مفرح بودن يعنی چی؟
نمی دونم.
فقط می دونم می لوليم.
تو خودمون،تو زندگی،تو جمع،تو جامعه؛می لوليم.
می لوليم،می لوليم،می لوليم... .
تو و من
من و تو
نطفه های شيطانيم.
از می تلخ لحظه ها مستيم.
در ديار خدا پرستانيم.
ای دريغ
ای دريغا که بی خدا هستيم.

Tuesday, December 3


- All i wanted,was to live happily useless,
but i turned to live miserably useless!

- Realy?
- humm.guess i have to think it over!
از خانه که بيرون می آيی، ای دوست؛
- يک دستمالی سفيد
- پاکتی سيگار
- گزينه شعر فروغ
و تحملی طولانی بياور

خيلی چيزها ممکنه اتفاق بيافته!

Sunday, December 1

Exhale

Saturday, November 30

گوشه ها سائيده می شود؛
شکلها تغيير می کنند.....

من قطعه گم شده هيچ کس نيستم!
از ساعات عشق هم چيزی نمی ماند.
مگر خلسه محوی در مشام انديشه ام
و کبودی خوش رنگ گوشه لبت
به نشان شوری تابستانه
در يگانگی ملتهب ِمان.

There's too much Dilemma,Runnin' through my veins.

Tuesday, November 26

باز می گردم.
هميشه باز می گردم.
مرا تصديق کنی يا انکار،
مرا سرآغازی بپنداری يا پايان،
من در پايان پايان ها فرو نمی روم.
چه بسيار بارها
در ميانه راه می مانی
گوش هايت را از صداهای مزاحم خط می زنی
تا به آوای دوردستی گوش بگشايی
که شايد از ناکجای هستی برخيزد!
با تنهايی خود،
به تنهايی من سری بزن.
با هم لبی تر می کنيم،
سيگاری دود می کنيم،
از گذشته ها حرف می زنيم،
راجع به آينده روياپردازی می کنيم،
می خنديم،
می گرييم،
از هم جدا می شويم
و باز با تنهايی خود تنها می شويم.


- بزرگترين نيروی فکری پس از بيست و اندی سال انقلاب همچنان حماقت و سفاهت است.
با اين تفاوت که اين هم مثل باقی چيزها به نسبت های نجومی بزرگ شده است.
تنها شکل ممکن اعتراض، شکستن قانون است.
می فهمی؟
- من با شکم گشنه هيچی نمی فهمم!
اگر يک چيز برای او مهم بود،همان هيچ بود.
برای تسکين يافتن،می شود رفت به مسجد.
مسجد هم کم نيست.
هر گوشه ای يکدانه !
ولی مگر آدم بی کار است؟
می رود يک ليوان شيرقهوه (!) می خورد که به همان اندازه تسکين دهنده است.

Monday, November 25


THERE'S A LOT OF SADNESS IN THE WORLD..

Right now, as you read this,
7Million people are having SEX !
And you're on the computer!


فعال ترين دانشگاه در زمينه سياسی دانشگاه ما است.
اگر از اکثر دانشجويان فعال دانشگاه ما در زمينه سياست سوالی بکنی،
مثلا بپرسی: به نظرت آخر کارِ دکتر آقاجری چطور ميشه؟ همچين مثل هالوچهارشنبه نگاهت ميکنند که به عقل خودت شک می کنی.
عوضش کافیِ از دخترها راجع به آخرين مد زمستونی،آرايش،ماشين،جديدترين مد گوشی موبايل يا روشهای شوهريابی
و از پسرها راجع به ماشين،لباس،باحال ترين دختر دانشگاه،عجق وجق ترين مدل مو،دوست دختر تازه شون يا موثرترين روش مخ زدن بپرسی
تا ساعتها بدون وقفه برات حرف بزنند.
يک عده هم مثل من و نغمه ناجور اگه لطف کنيم و سرکلاسهامون تشريف ببريم،
نهايت فعاليت رو از خودمون نشون داديم.

Sunday, November 24

.I Dont need no drugs to calm me
.I Dont need no drugs to calm me
.I Dont need no drugs to calm me

حالا يه پک از اون Joint ات بده ببينم.
يکی دو پک که خيلی فرقی نمی کنه.
- کتاب جديد چی خوندی؟
- هيچی.
- سرکار گذاشتی ها.پس چی هر روز بهت ميگم بيا بريم بيرون ميگی نمی تونم ،
دارم مطالعه می کنم.
- مگه وبلاگ خوندن و آرشيو وبلاگهای جديدالکشف رو خوندن و Comment های
وبلاگها رو خوندن،وقتی برای از خونه بيرون اومدن و حالی برای کتاب خوندن
می گذاره؟؟؟

Thursday, November 21

,And i listen for answers,in the cold wind
for instruction,for comfort
.but all i hear is the infallible promise of winter
*می دانيد بدترين ويژگی مهاجران چيست؟
اين است که چمدانهايشان خالی است.
منظور چمدانهای معنوی است و نه آنهايی که از چرم و مقوا ساخته شده است و تک و توکی يادگاری های معنی باخته در آنها يافت می شود.
ما فقط از زادگاهمان واکنده نشده ايم،از تاريخ و ياد و زمان هم جدا شده ايم.
شايد من هم چنين آدمی باشم و پاکستان هم چنين کشوری ... .

*اينو من نگفتم ها!
سلمان رشدی گفته،
در کتاب آيات شيطانی.

Wednesday, November 20


Je suis mort
البته فعلا

Tuesday, November 19



اون لِگوهای بچگی يادته؟
اون لِگوهای رنگی رنگی که ساعتها سرمون رو گرم می کرد.
ساعتهايی که ساکت می نشستيم و هی سعی می کرديم هرچيز عجيب غريبی رو که تو ذهنمون است، باهاشون بسازيم.
خونه های رويايی.اتاقهای عجيب.پارکهای بی سر و ته.ماشين های من درآوردی...
و از همه معمول تر،ساختن برجهای بلندی بود که تو خيالمون سر به فلک می کشيد.برجهای بلند و بی قواره ای که در نظرمون قشنگ ترين بودند.
و اغلب چون در ساختنشون از همه تيکه های لِگومون استفاده می کرديم،بعضی جاهای برجمون پهن بود بعضی جاها نازک.
و وجه مشترک همه اين برجها اين بود که به يک فوت بند بودند و با کوچکترين تکونی می ريختند.
ولی وقتی برجهامون می ريخت،اصلا ناراحتمون نمی کرد،لجمون نمی گرفت،دلمون نمی شکست،سرخورده ونا اميد و مايوس نمی شديم ،
بلافاصله می نشستيم و يک برج بی قواره ديگه می ساختيم.

حالا بزرگ شديم،ديگه با لِگوها بازی نميکنيم.
ولی قصه هنوز ادامه داره.
بازی هنوز ادامه داره.
ممکنه شکلش عوض شده باشه ولی اصلش همونیِ که بود.
زندگی هم مثل مامان- باباهامون، تيکه های لِگوای در اختيار ما قرار داده.
تيکه هايی که هر کدوم يک اسم دارند.
شانس.موقعيت.بخت.اقبال.عقل.هوش.درک.فهم.شعور.تجربه و موقعيت شناسی...
حالا ما آدم بزرگها،هر روز صبح که از خواب بلند ميشيم
با اين تيکه های لِگو سر و کله ميزنيم وسعی می کنيم به بهترين نحو اين تيکه ها و داده ها رو جوری کنار هم بچينيم که به شکلی که مد نظرمونِ و ايدالمونِ نزديک تر باشه.
غافل از اينکه الان هم،اکثر مواقع، مثل زمان بچگی داريم برجهايی می سازيم که بی قواره اند و به يک فوت بندند.
و تنها فرقی که اين بازی کرده اينه که،با فرو ريختن برجهامون،
ناراحت ميشيم،
لجمون ميگيره،
دلمون ميشکنه،
سرخورده ميشيم،
نا اميد ميشيم،
مايوس ميشيم
.......

Monday, November 18


For every sin, I'll have to pay
I've come to work, I've come to play
I think I'll find another way
It's not my time to go

I'm gonna avoid the cliche
I'm gonna suspend my senses
I'm gonna delay my pleasure
I'm gonna close my body now

I guess, die another day
I guess I'll die another day
I guess, die another day
I guess I'll die another day


ميگم همينه،خودشه؛ نياز به ايمونِ -باور-اعتقاد-باور حق.
ايمان به مبدإ-به خورشيد-به نور- به انرژی.
به يک اصل درست.
شايد اگر باور باشه؛دروغ نباشه.
شايد اگر اعتقاد باشه؛ بدگوئی اين و اون و واسه هم زدن نباشه.
شايد اگر ايمان باشه؛ شرف باشه- عشق باشه- همکاری باشه.
کسی چه ميدونه شايد درمون هر درد بی درمونی باشه !
تا حالا شده ۳ صبح سيگارت تموم بشه
بعد
اعصابت له بشه
و
نطقت کور؟؟؟؟
بی غمی عيب بزرگی است که دور از ما باد.
*ای پدری که در آسمانها هستی،
امروز قتل عام هميشگی را از ما دريغ نکن.
ما را از ترحم،عشق و از اطمينان به بشريت و اطلاعاتی که پسرت مسيح به ما داده
تهی کن.
چون همانطور که هرگز حرفهايش به دردی نخوردند،
حالا هم دردی را دوا نخواهند کرد.
شکرت.
آمين.

*زندگی جنگ و ديگر هيچ:اوريانا فالاچی

Saturday, November 16

memo of the day

بخشنده باش.
فراموش کن.
بگذر.
کينه ها رو خاک کن.
نگذار ريشه هاش عميق و عميق تر بشه و وجودت رو پر کنه.
سعی کن... .
زندگی بدون انگيزه يعنی: مرگ
مرگ
مرگ.

ولی سوال اينه: انگيزه واقعی چيه؟
بعضی حرفها رو نبايد زد.

Friday, November 15

برات تعريف کرده بودم که تصادف کردم و چه اعصابی ازم خرد شد؟
يک ماهِ که مرتيکه منو معطل کرده ،نمی ياد بريم اداره راهنمايی رانندگی کروکی اصلی رو بکشيم و خلاص بشيم
و الانم يک هفته است که تشريف برده کربلا !

خلاصه قورباغه سبزعزيزم همينجور زخمی مونده.
اينم مدرکی از صحنه جنايت !





....Run, Rabbit Run
اِ..deha،می گم Run...يالا
دِ، چِخه.....
پنجره روح مهربان اطاق است.

- بابا بچه اون پنجره رو ببند بيا تو!
الان يک ساعته کله ات رو از پنجره کردی بيرون ميگی داری بارون رو بو می کنی.
هم ما يخ کرديم ،هم نوک دماغت از سرما شده عين گوجه فرنگی !
آخه اينم شد کار؟؟بعد بشين بگو من ابله از نوع رئال نيستم !

Thursday, November 14

! Have a big break,Have a chanky Kit Kat
زندگی يعنی،
نگاه کردن به دنيای اطراف از ورای شيشه خيس از بارانِ ماشين
و اينکه هرچقدر هم که تصاوير جلوت محو باشه،
دلت نياد برف پاکن رو بزنی.

Wednesday, November 13

- ابلهی هستی تو ها!
- من؟جدا؟
- آره،منتهی ابله از نوعِ ابلهِ داستايوسکی نه ، ابله از نوع رئال!
اگر امام جماعت طلب کند امروز
خبر دهيد که نيلگون به می طهارت کرد.
و
Tough times in life
يعنی وقتی که انار آب لمبو يکهو ناغافل تو دستت می ترکه
و گند ميزنه به پيرهن نوِ سفيدت !
زندگی يعنی، انار آب لمبو !

Tuesday, November 12

تا Yahoo messenger است،
زندگی بايد کرد !
دوش رو باز می کنی،
می شينی زير قطرات گرمش
و زانوهاتو بغل می کنی.
همين طور که آرامشِ گرما و بخارِ آب،جسم ات رو در بر می گيره،
فکرت شروع می کنه به دويدن.
می دود و می دود..
به گوشه هايی سر ميزنه که ياد آوريشون متعجبت می کنه.
متعجب از خودت می پرسی:

کی بزرگ شدم؟
کی خاطرات بچگيم به فراموشی سپرده شد؟
کی جوونيم جزو گذشته شد؟
کی خاطرات اون دوران انقدر از من دور شدند؟
کی آدمهای اون دوران در غبار زمان گم شدند؟
کی بغل دستيم در مدرسه،ميز يکی مونده به آخر،رديف وسط يادم رفت؟
کی اون اولين عشق،خاطره عشق شد؟
کی بود که ديگه يادآوری اولين بوسه،تبی در وجودم نيانداخت؟
کی اون شادی ها کم رنگ شدند؟
کی صدای خنده هام ،يواش شدند؟
کی پارتی ها،ولنتاين ها،چهارشنبه سوری ها برام بی مزه و يکنواخت شدند؟
کی نيمه شبها ،ريختن حس هام در نقاشی رو فراموش کردم؟
کی خوابهای رنگی شبهام تبديل به تصويرهای در هم سياه و سفيد شدند؟
کی رويا بافتن رو فراموش کردم؟
کی فرسوده شدم؟
کی بزرگ شدم؟؟
کی ؟
کی ؟؟
کی؟؟؟
- کمی چای درست کن.
خسته ام ،تنم درد می کند.
هليا درد تن،درد روح را سبکتر می کند.
بالش نرم،شراب شبهای خالی زندگی است.
و اما من،
روزها را چون سکه های طلا در خواب گم کرده ام... .
غر زدن هم بعد يه مدت،عادت ميشه.
وقتی عادت شد،خودتم ميشی يکی از همين آدمهايی که هميشه راجع بهشون غر ميزنی.
پس بيا برای يه مدتی هم که شده،
روزه غر بگيريم.
?what's down
بعضی روزها روح من کمرنگه.
امروز از اون روزهاست.

Sunday, November 10

کسی يه خبر خاله زنکی خوب نداره بگه،يه کم دلمون بازشه؟؟؟
اگر ديوار نباشد،پيچک به کجا خواهد پيچيد؟
اسکناسهای کهنه را، نوارهای چسب حمايت ميکنند،
سربازان را،سنگرها.
و ما را هيچکس نخواهد پاييد... .
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار
هرکه در دايره گردش ايام افتاد .
؟
ای نخورده مست،
لحظه ديدار نزديک است.

Saturday, November 9

همچون خدايی که هست و نيست.
تو با منی
و
نيستی.
دلم می خواهد،
بچرخم و بچرخم و بچرخم
و باز بچرخم...
بچرخم تا وقتی که چشمها مو که باز کردم،
ببينم همه چی چرخيده و جاش عوض شده.
ببينم تمام اون راههايی که اشتباه رفتم،درست رفتم.
تمام اون لحظه هايی که يادآوريشون حس بدی بهم ميدن،ديگه عاری از حس بد هستند.
تمام اون آدمهايی که ردپای بدی روی دلم گذاشتن،ردپاشون پاک شده باشه.
تمام اون حرفهای که بايد ميزدم و نزدم، زده ام.
تمام اون حرفهايی که نبايد ميزدم و زدم، نزده ام.
تمام اون کارهايی که بايد می کردم و نکردم، کرده ام.
تمام اون ضعفهايی که دارم،ديگه ندارم.
......
, If someone makes himself in to an earthworm
??? can he complain if he is stepped on

Friday, November 8

حقيقت آينه ای بود در دست خداوند،
که از بالا افتاد و شکست.
هرکس تکه ای را برداشت
و گمان کرد که حقيقت را يافته است!

Thursday, November 7

? May i Hug my friend instead of working
?May i fall asleep after a soft Happy kiss
?May i have a Dog for a pet
?May i unfasten my loneliness
?May i pray at all
,I wonder
? Is there a difference in dreaming Geometry & bizarre sex positions

Wednesday, November 6

حاليا
خانه برانداز دل و دين نيست.
تا هم آغوش که می باشد و همخوابه کيست !
- به کدامين سو ميروی چنين شتابان؟
- به سوی موال !
Set the controls for the heart of the sun
Over the mountain watching the watcher
Breaking the darkness waking the grapevine
One inch of love is one inch of shadow
Love is the shadow that ripens the wine

Set the controls for the heart of the sun
...The heart of the sun
...The heart of the sun
...The heart of the sun




Tuesday, November 5

اميدوارم قلب ام بی آنکه ترک بخورد،تاب بياورد.
او مست ميکند
و مشت ميزند به در و ديوار
و سعی ميکند که بگويد
بسيار خسته و مايوس است.
او نااميديش را هم
مثل شناسنامه و تقويم و فندک و خودکارش
همراه خود به کوچه و بازار می برد.
و نااميديش
آنقدر کوچک است که هر شب
در ازدحام ميکده گم ميشود.

Monday, November 4

تصليح

وقتی زير سيگاری ها را شستند و پاک کردند
ما سيگار کشيدن را ترک کرديم.
وقتی به ما گفتند که کتابهای مقدس،قمارکردن را از گناهان شمرده اند،ما ورقها را سوختيم.
با نخستين نسخه سرزنش آميز يک طبيب،
ما شرابخوری خوش شبهايمان را کنار گذاشتيم.
و چون داستان دستگيری بی کسان و يتيمان را در ساده ترين آيه های مذهبی خوانديم،
جيبهايمان را در دست اولين عابر فقير تکانديم،
و جامه هايمان را به دومين عابر برهنه بخشيديم.
و شنيديم که گفتند:
"خوشا به حال فروتنان و پرهيزگاران که شادی دنيا از آن ايشان است."
آنگاه،ابتدايی- برهنه - تهی- غمگين و سلامت رفتيم تا از رودخانه بگذريم،
رود طغيان کرد و همه ما در آب فرو رفتيم !

Sunday, November 3

مردها مثل همه اند،
زن ها مثل هيچکس
!
حنجره Bob Dylan
در کوچه های U.S
آيات اين مذهب را تلاوت می کند.

جمجمه ديرتر از ناف می سوزد،
جمجمه چه کرده است که ديرتر از ناف می سوزد؟؟
Nothing last forever
Even November rain
Deja-Vu




.Objects in the rear view mirror,appear closer than they are

Saturday, November 2



?How was your Holloween,by the way
گاهی خيلی نگران کلاغ های محلمون ميشم.
به نظر ميرسه خيلی غمگينند
و به شدت دچار روزمره گی !
قارقارشون هم خارج نوت، يکنواخت و بی انگيزه شده.

راستی اين همه کلاغ اينجا چيکار ميکنن؟

Thursday, October 31

امروز يه بچه کوچولو،
مثل همه بچه کوچولوهای ديگه،کنجکاو
از من پرسيد:
- فاميلی خدا چيه؟
- ؟؟؟!!!* اِم..،فاميلی خدا؟خوب خدا ،اسم و فاميلش خداست ديگه.
- نخيرم،خدا اسمشه،فاميليش چيه؟همه يه فاميلی دارن ديگه!
- ........

حالا کسی ميدونه فاميلی خدا چيه؟

Wednesday, October 30

- ميدونی،لبخند سياهها،ظاهرا بزرگترِ ، ولی اين فقط برای اينه که لبهای پهن تری دارند.
- ....خوب؟؟؟
.Come in here, dear boy, have a cigar
......You're gonna go far, fly high
هوا گرگ ميشِ
داره بارون مياد.
نفس خنکی رو که ميره تو ريه هات دوست داری.
با اومدن بارون يه آرامشی روحت رو پر کرده که کم سابقه و دوست داشتنیِ
پشت يه چراغ قرمز طولانی گير کردی
بر عکس هميشه ، نه عجله داری،نه از اين وضعيت عصبانی.
نوای Leonard Cohen يه جورايی ميره تو اعماق روحت.
به يه صلح با تمام دنيا دست پيدا کردی.
به موسيقی گوش ميکنی،بارون رو بو ميکنی
و به عابرهايی که از جلوت ميگذرند و هر کدوم غرق در دنيای خودشونند، خيره ميشی.
يکدفعه،تصوير آدمها، جلوت محو ميشه
و فقط قطره های بارون رو ميبينی که ميريزند پايين..،پايين..،پايين...

وقتی به خودت ميای،ديگه اون خودِ چند لحظه قبل نيستی
تو همين چند لحظه کوتاه،
انگار بارون هرچی گرد و خاک درونت بوده،
شسته و برده.
سبک شدی .
چه حس عزيزی،حتی اگر برای يک روز باشه!

کوچه ای هست که در آنجا،
پسرانی که به من عاشق بودند،هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باريک و پاهای لاغر
به تبسم های معصوم دخترکی می انديشند که يکشب او را
باد با خود برد!

کوچه ای هست که قلب من آنرا
از محله های کودکيم دزديده است.
باران !
باران نغمه ساز
ای روشنان موکب، باران نقره پای،
بر بام مه گرفته تهران ، خوش آمدی !

Tuesday, October 29

کلاغ ..... ، پر !

Monday, October 28

ترافيک سنگين صبحگاهی،
ترافيک سنگين ظهرگاهی،
ترافيک سنگين عصرگاهی،
ترافيک سنگين شبانگاهی،
ترافيک سنگين آخرشب گاهی !
ترافيک ...
ترافيک ...
ترافيک ...
بابا ملت،ريختين تو خيابون چيکار؟
بنشينين تو خونه هاتون تلويزيون نگاه کنين.
ماهواره هاتون رو تماشا کنين.
بنشينين پای کامپيوتر،وب لاگ بنويسيد.
با هم چهار کلمه حرف بزنيد.
اصلا بنشينين انار دون کنيد با نمک و گلپر بخوريد که نفغ هم نکنيد
بعد برای هم فال حافظ بگيريد و از اون کارا بکنيد !
ميريزيد تو خيابونها چيکار؟؟!




Sunday, October 27

معتادها يک چيزشون خيلی باحاله،
اونها همواره در زندگی يک هدف دارند،
اون هم ترک اعتيادِ !
آهای جماعت کتابخون،
اگه تا حالا "خداحافظ گاری کوپر" رومن گاری رو نخونديد،
پيشنهاد ميکنم زود بريد بخونيدش.
کتاب خيلی باحاليه !
البته ترجمه فارسی اش رو بخونيد که باحال تره !

Saturday, October 26

هرچی از عصرهای زمستون که زرتی تا ميای به خودت بجنبی شب ميشه بدم مياد،
از شبهاش خوشم مياد.
از شبهاش خوشم مياد،هوا سرده و وقتی ميری تو تختخواب
خيلی مزه ميده وقتی خودت رو لای پتو لقمه ميکنی،
چمباتمه ميزنی تا رختخوابِ سرد يواش يواش گرم بشه
و هرچی گرمتر ميشه،بيشتر ميری تو يه خلسه لذت بخش.
ولی وای از صبحهای سردش که هيچ انگيزه ای وجود نداره که راضی بشی
حتی شست پاتو از زير لحاف گرم بياری بيرون !
- قلبم را در ميان دستم ميگيرم و می فشارمش در چنگ....
- اه،اه،هر کاری ميکنی بکن،فقط زمين رو کثيف نکن.تا همين الان داشتم تميزش ميکردم!
Funny shit
يه روزی بايد بشينم يه مطلب طولانی راجع به دردسرهای من و Blogger بنويسم،
تا دلم خنک بشه!
همين ديشب در حالی که نبوغم داشت شعله ميکشيد،
اومدم هی بنويسم و بنويسم
که اين پيغام خورد تو کله ام:
Blogger مورد نظر،رفته گل بچينه.
!No response to paging

Friday, October 25

جمعه ها، هرگز!
نصفه های شبه
پاميشی ميری ميشينی توبالکن که به صدای شب گوش کنی
يه سيگار روشن ميکنی،خيره ميشی به ماه
در سکوت شب،فکرت شروع ميکنه به دويدن.
همينطور که داری به ماه شب 14نگاه ميکنی که در اوج درخشش خودشه
و به نظرت مياد که مثل چشم خداست که داره نگاهت ميکنه و
نگاهش يه جورايی به اعماق روحت رسوخ ميکنه،
ياد خودت ميفتی
ياد خودت در گذشته ها،ياد خودت در حال
يکهو يه عالمه چرا ميريزه تو کله ات.
با خودت فکر ميکنی:
چقدر دلت تنگه ولی نميدونی تنگ چی؟!
چقدر احساس سنگينی ميکنی و اين حس در تو جديده!
چقدر روياهات که يه زمانی شادت ميکرد،کمرنگ شده !
چقدر چيزهايی که قبلا باعث خنده ات ميشد،الان بی مزه اند !
چقدر قبل ها تصورت از دنيا،رنگی تر بوده!
چقدر...چقدر...چقدر...
چقدر منفی بين شده ام! اه!

پس يه نفس عميق ميکشی،
ريه هاتو پر ميکنی از شب!
پا ميشی،با خودت ميگی:
بايد ختم شب رو برچيد.
خواب را دريابيم که در آن دنيای فراموشی هاست !
start
shut down
save your settings
البته فقط خوبها !
Its now safe to turn off your brain

Thursday, October 24

- بيا بزنيم به دشت و کوه.
- دل خوش سيری چند؟
امشب،شب منِ

Tuesday, October 22

comme ci,comme ca
- wow،خيابونها رو ببين چقدر چراغونی شده!
- بيا بريم منم لامپ تو رو روشن کنم !
گفتمش انگار می شناسمت
گفتمش بيا در ايوان خاطره سيگاری بگيرانيم
گفتمش برايت چای کمرنگی آورده ام.
داشت نگاهم ميکرد.
جور غريبی شبيه ری را بود !
- اوهوی... حواست کجاست؟
- حواسم تو هواست!

Monday, October 21

- چه کسی می گويد من و تو ما نشويم ؟
- من !
- مگه مرض داری؟آخه چرا؟
- اگه من بتونم يه من درست و حسابی باشم کلاهمو ميندازم هوا،
ما شدن طلبم.
- با اين وضع،نيم من هم نميشی.
فکر کنم آهی که ديروز کشيدم و خودم به خودم لينک دادم خيلی آح بود،
چون امروز اومدم به آمار گيرم يه نگاهی بندازم ببينم چه خبره؛
ديدم يه برج ايفل اونجا سبز شده !!!

به همه اونهايی که به خونه ام سر زدن خوش آمد ميگم
و اميدوارم بازم اينورها يه سری بزنی.

و احسان جان از لطفت هزارتا ممنونم.
I'm going to hit the hay now

Sunday, October 20

تا حالا شده به يکی برخوردکنی مثل version II خودت باشه؟
حرفهاش،علايقش،فکراش،ذهنيتش،غمهاش،شادی هاش،خلاصه همه چيزش؟
من برخورد کردم
ايناهاش!
; )
اگه می خواهی يه پيرزن هاف هافو نشی،هر شب مسواک بزن!
من هی به اين سرايداره ميگم بگو شستم
ميگه:ششتم !
بعد بگو درس دادن اعصاب فولادين نمی خواد!
علی کوچولو،علی بونه گير،
بونه نگير!

Friday, October 18


God said to Abraham"kill me a son !"
Abe said:"man you must be puttin' me on"
God said:"NO"
Abe said:"what??"
God said:"you can do what you want Abe,
but the next time you see me comin',you better run !"
well,Abe said:"where do you want this killing down?"
God said: "out on highway 61."

Thursday, October 17



پارسال همين موقع ها،
در کنار رودخانه راين نشستم و camel کشيدم !
و چه حالی کردم.
و چه منظره محشری پشت سرم بود.


احساس ميکنم
در رودهای جهان قايقی است
و من مسافر قايق
هزارها سال است،سرود دريانوردهای کهن را،
به گوش روزنه های فصول می خوانم و پيش ميرانم !

Wednesday, October 16

پيرزن تنها بود.
پيرزن تنها بود با يک صندلی ننويی.
تنهايی پيرزن رو جيرجير صندليش و خاطرات جوونيش پر ميکرد.
پيرزن تمام روز رو، روی صندليش می نشست،پتويی روی پاهای رنجورش می کشيد
و به دوردست ها،يه جايی دورتر از افق،خيره ميشد.
افسار فکرش رو رها ميکرد،تا يک خاطره از دوران جوونيش پيدا کنه.
اونوقت پيرزن اون خاطره رو آروم آروم ،مزه مزه ميکرد،بو ميکرد
و از ياد آوريش، قلبش گرم ميشد.
ياد آوری روزهايی که سبک و شاد بود.
روزهايی که انقدر سنگين و تنها نبود.
روزهايی که هنوزغبارزمان وغم،لايه های زيادی روی روح او نکشيده بود.
ولی خاطره ها،هرچه که بودند،فقط خاطره بودند
اونها يکی بعد از ديگری بر اثر تکرار و تکرار شدن،
بو و مزه خودشون رو از دست ميدادند.
و پيرزن اونها رو می انداخت زير پايه های صندليش
و صندلی ننويش بيشتر از قبل جيرجير ميکرد.
جيرجير....جيرجير....جيرجير....
تا اينکه يه روزی رسيد،که پيرزن متوجه شد
ديگه خاطره ای نمونده که مزه وبوش رو از دست نداده باشه !
ديگه هيچی هيچی نداشت.
ديگه چيزی که بتونه باهاش قلبش رو گرم کنه،نداشت.
و حتی جيرجير صندلی ننويش هم کمرنگ شده بود.
اونوقت بود که پيرزن ،
پتو رو تا جايی که ممکن بود روی بدن سرد و تنهايی هايش بالا کشيد
به پشتی صندلی ننويش تکيه داد
چشمهايش را بست
و نفس عميقی کشيد.
جير..جير...جير..جير...جير..جير...
جير.جير.................جير.جير...
...........جير......جير.... ... ... .

و بعد فقط سکوت بود و سکوت .
- تو وقتی می خواهی حرف بزنی،به فارسی فکر ميکنی يا به انگليسی يا فرانسه..؟؟
- هيچکدوم.من به يونيکد فکر ميکنم !!

Tuesday, October 15

به گمانم اين Template من،يه نسبتی با
شخص شاخص هودينی داره،
شايدم خودشه !
چون تا حالا دست کم هزار دفعه غيب شده و من ظاهرش کردم
باز غيب شده،باز من ظاهرش کردم ... .

You know that I care what happens to you
And I know that you care for me
So I don't feel alone
Or the weight of the stone
Now that I've found somewhere safe
To bury my bone
And any fool knows a dog needs a home
A shelter from pigs on the wing


Monday, October 14


If you didn't care what happened to me
And I didn't care for you
We would zig zag our way through the
boredom and pain
Occasionally glancing up through the rain
Wondering which of the buggers to blame
And watching for pigs on the wing !

Sunday, October 13

نقطه سر خط .

I lived my life today
resume of today


alcohol units:0
cigarettes:11 (excellent)
calories: unknown
backbiting:2 times
phone talk:4 (3 short-cell phone cost much_/one long )
reading:21 pages of sweet heart deal
studing:non (i'll start from next saturday,i promise)
minutes watching t.v:45 min (normal)
time spend online:1.32'.11" up to now(very excellent)
cafee:4 cups
times getting bored :1
minutes being late on a date:45 (pretty normal)
wake up time: 12 pm (way to go)

Saturday, October 12

من: اينو بخون ببينم ياد گرفتی.
سرايدار افغانی: ب کوچک،ب بزرگ
من: آفرين،حالا می تونی يه کلمه بگی که با ب شروع بشه؟
سرايدار افغانی: بن لادن .
من: ؟؟؟؟!!!!@#*
Tangerine,I love you beaucoup
به خصوص وقتی لباس سبزت رو می پوشی.
چرا اکثرمون وب لاگمون شده غر دونی؟

’ گوش شنوا کم داريم.
’ غر و غم زياد داريم.
’ عادت کرديم که همش غر بزنيم.
’ هر سه مورد.
have a break,have a kit kat

Friday, October 11

Change, everybody's feelin' strange
Never gonna be the same

I've had enough of crying, bleeding, sweating, dying
,Hear me when I say
Gonna live my life everyday

Thursday, October 10

I need a make-over
hard مغزم بدجوری bad sector شده.

Wednesday, October 9

عمر،سقزی است در دهان ساعت
و ساعت لکاته ای است که می جود
تيک..تاک
تيک..تاک
تيک...
تاک !
خوشم مياد ازش.

خيلی دلم می خواهد بروم، رو به آن وسعت بی واژه ... .
مشکل اينجاست که
وسعت بی واژه ،مرا نمی خواند !!!

Tuesday, October 8

راه ميرفتم
تنها
به همراه انديشه ام
و منطقم و شنواييم.
ناگاه
چهره ها دوره ام کردند.
سرکرده شان گفت:ببريدش.
از آنها پرسيدم:
به چه اتهامی؟؟
گفتند:
تجمع مشکوک !
حالشو نداشتم ۴ ساعت پشت سرهم برم سر کلاس يک استاد.
تصميم گرفتم ۲ ساعت اول رو به خودم مرخصی بدم.
نشستم تو بوفه دانشگاه و سعی کردم سرخودم رو با نوشتن جزوه های عقب افتاده گرم کنم.
با وجود اينکه ساعت کلاس بود،بوفه خلوت نبود.ميزهای اطرافم پر بود.
وسط جزوه نوشتن،متوجه شدم گوشهام تيز شده برای شنيدن صحبتهای اطرافم.

ميز پهلوييم تعدادی دختر نشسته بودند و داشتند با صدای بلند گپ ميزدند،
يکيشون می گفت: بچه ها امروز ۱۶ مهر ۱۳۸۱ است و ساعت ۳:۱۰
من مينويسم و امضا ميکنم که هانيه زودتر از همه ما ازدواج ميکنه!
حتی شايد سال ديگه همين موقع Diamond Ring به دست پيشمون نشسته باشه !
يکی ديگه که حتما هانيه بود گفت: نه بابا،از اين خبرها نيست،شانس تو بهتر از منه و ... .
اوق.از اينها خسته شدم،توجه ام به ميز پشتی جلب شد.
دوتا دختر بودند و اولی داشت از دومی که چسب به دماغش زده بود می پرسيد:
- دماغت رو گفتی پيش کی عمل کردی؟
- پيش دکتر فلانی.
- بعدش خيلی درد داشتی؟
- وای،اگه ميدونستم اينقدر درد داره صدسال اگه عمل ميکردم.
- ولی من خواب و خوراک ندارم که زودتر عمل کنم.چند گرفت ازت؟پف و کبوديش کی خوابيد؟
... از وقتی عمل کردی،دوست پسرت بيشتر تحويلت نميگيره؟؟؟
اوغ.اوق... .
رديف جلو يک اکيپ پسر داشتند حرف ميزدند...
موضوع بحث سر هيجان زده گيشون بود از اينکه ورودی های جديد چه راهی بهشون ميدهند
و چقدر سرشون گرم شده و رقابت بر سر اينکه کدومشون بازارش گرم تره.
يکيشون شروع کرد به تعريف اينکه،۵شنبه شب با اون دختر مو High light ورودی جديده رفته مهمونی
و چه ex- پارتی بوده و چه وچه حالی کرده و ... .
اوق.اوغ.اوق.
هرچی جزوه نوشتم بسمه.پا شدم کاسه کوزه ام رو جمع کردم،اومدم بيرون
و همش اين فکرتو کله ام ميچرخيد که،يعنی ما جوونها حرف عميق تری نداريم به هم
بزنيم؟اصلا واسه چی،اين همه هزينه ميکنيم،وقت ميگذاريم مياييم دانشگاه ؟؟‌؟
من حال سر کلاس رفتن ندارم.
اون دنبال شوهر مرو مرو ميکنه.
اون يکی دنبال پيدا کردن يک الگو برای up to date بودن،حالا به هر قيمتی.
يکی ديگم فکرش اضافه کردن يک دختر ديگه به ليست مصرف شده هاست،تا تو جمع
مطرح باشه.
و ... .
شايد اين روزها ديدم زيادی منفی شده. نميدونم.

Monday, October 7

پيرمرد بهارنارنجی ام رو امروز ديدم.
برگشته سرجاش.
Made my day
- آهای اهالی باشتين، مگر خبر نداشتين..؟؟!
- نه،نداشتيم !
- زکی !!!
من معتادم.

معتاد به نسکافه.
معتاد به اينترنت.
معتاد به خواب.
معتاد به سيگار.
معتاد به موسيقی.
معتاد به هوای بارونی.
معتاد به بوهای آشنا.
معتاد به ديدن ماه.
معتاد به خلوت با خودم.
معتاد به با دوستان بودن.
معتاد به معتاد بودن به اعتيادم.
معتاد به يک جفت چشم ميشی رنگ.

Thursday, October 3

و تو چون مصرع شعری زيبا،
سطر برجسته ای از زندگی من هستی... .
شنيدم که روباه شازده کوچولو گفت:
هر کس تن به اهلی شدن داده باشه،بايد پيه اون رو هم به تنش بماله !
ولی گوش نکردم.
اينهم عاقبتش.

Wednesday, October 2

نميدونم اون لحظه ای که تصميم گرفتم به اين سرايدار افغانيمون خوندن و نوشتن ياد بدم،
چی تو کله ام بوده و چه فکری کردم.
چون من نه اعصاب درس دادن به يکی رو دارم،نه عرضه اش رو،نه حالش رو.
فکر ميکنم در اون لحظه يا زيادی اخبار نگاه کرده بودم و تحت تاثير محروميت و بدبختی افغان ها بودم،
يا اينکه در حالت Nirvana بودم!
ولی حالا که شروعش کردم،ميخواهم به هر جون کندنی که هست تمومش کنم.
وقتی فکر ميکنم ميبينم ، من که تا حالا کاری نکردم که اون دنيا يه چهار ديواری برای خودم داشته باشم،
شايد با اين کار،در اون دنيا خدا لطف کنه و حداقل يه پنجره ای..،دريچه ای..،چيزی بهم بده.
يک دريچه که از آن ،
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم.


Tuesday, October 1

- تو کی ميخواهی بزرگ بشی؟کی ميخواهی دست از شلنگ تخته انداختن
و در وصف پاييز و هوای بارونی سخنرانی کردن بر داری؟
کی ميخواهی از اون دنيای رويايی ات بيای بيرون؟
آخه پس کی ميخواهی بزرگ بشی؟
- شايد وقتی ديگر!
امشب نشسته بودم تو بالکن،داشتم تو آسمون دنبال ماه ميگشتم،که يکهو،
يه شهاب ديدم.
يه شهاب واقعی که خيلی هم نورانی بود و ويژی از اون بالا افتاد پايين.
انقدر هول شده بودم که هيچ آرزويی به اين کله پوکم نرسيد!
حتی يه آرزوی ناقابل!
آخه مگه ميشه آدم يه آرزوی دست به نقد نداشته باشه؟؟

Monday, September 30

ياد من باشد،تنها هستم
ماه بالای سر تنهايی است.




Sunday, September 29

يه حس جديد غريب همش با منه.
يه حسی،مثل وقتی که حوصله ات سر رفته،می خواهی بيای بشينی جلوی کامپيوتر و بری خودت رو در دهکده جهانی - اينترنت - گم کنی.
قبل از اينکه بيای بشينی پشت ميز،به خودت ميگی يه چايی دبش با ليمو برای خودم ميريزم و ميرم سراغ کامپيوتر و نم نم چاييم رو می خورم و حال ميکنم.
بعد وقتی نشستی،يه حس غريبی همش آزارت ميده.با خودت ميگی،ای بابا،من که يه ساعته دارم نقشه ميکشم بيام اينجا،پس چرا حالا که اومدم آروم ندارم؟چی کمه پس؟
اين حس چی ميگه ؟؟بعد دهکده جهانی رو ول ميکنی،ميشينی هی فکر ميکنی و هی فکر ميکنی،آخر سر کشف ميکنی که ای بابا،يادم رفته برای خودم چايی رو که قرار گذاشته بودم، بريزم! نگو اين حسه داشته خودش رو ميکشته اينو حاليت کنه.

حالا يه جوری شده که يه همچين حسی همش با منه.مهم نيست که دارم چيکار ميکنم،
هر کاری که بکنم،اين حس با منه و نميگذاره از لحظه ام و اون کاری که دارم ميکنم
لذت ببرم يا اصلا بفهمم اش.همش حس ميکنم يه چيزی کمه،يه جای کار درست نيست.
آروم و قرارم رو ازم گرفته.همش فکر ميکنم حتی بهترين لحظه هامو دارم بطور ناقص حروم ميکنم و دور ميريزم.بدی قضيه اينجاست که هرچی سعی ميکنم ،نميفهمم اين حس ميخواد چی بهم بگه.اصلا نميفهمم چيزی ميخواد بهم بگه يا خوش کرده حالمو بگيره؟؟

اه،از دست اين حس!

Saturday, September 28

برای من هرکسی،هر جايی،هر خاطره ای،هر حرفی،هر چيزی،يک نوع بو رو در ذهنم زنده ميکنه.
و چون هر عملی را عکس العملی است،فلان و بهمان،عکس اين قضيه هم صادقه و گاهی بعضی بوها منو ياد بعضی جاها و اشخاص و خاطرات و... می اندازد.

امروز داشتم تو کابينت مرباها گشت و گذار ميکردم،ببينم چی داريم چی نداريم،که يهو به يه شيشه مربای بهارنارنج فراموش شده برخوردم و تا درش رو باز کردم،ازبوی بهار نارنج، ياد يه پيرمرد چوپوتی ناز سفيد رو افتادم.با وجود اينکه تا حالا اونقدر نزديک اين پيرمرد نرفتم،که بوش کنم ولی ميدونم اگر بوش بکنم،امکان نداره بويی غير از بوی بهارنارنج بده!

بايد بگم من حاظر به لب زدن به مربای بهار نارنج نيستم،اوق،آخه آدم چطوری ميتونه گل رو بپزه بعد بخوره؟؟من يکی که گل خوار نيستم.

ولی وای،از منظره بهارنارنج به درخت و بوش تو هوا ،که مستم ميکنه!

بوی بهارنارنج ،فقط خاص بعضی اشخاص.آدمهای قديمی،مهربون و اصيل.مثل اين پيرمرد من.
پيرمردی که هميشه، به علتی که در سپيده دم عهد عتيق گم شده،در يک نقطه مشخص که دليل انتخابش رو فکر کنم خود پيرمرد بهارنارنجی هم فراموش کرده،ميبينم .
هر وقت دارم از دانشگاه بر ميگردم،سر يه سه راهی باريک،تو کوچه پس کوچه های مسيرم،که به علت کمی ديد خيلی هم تصادف خيزِست،اين پيرمرد بهارنارنجی، کنار يه تير چراغ برق ايستاده وراننده ها رو راهنمايی ميکنه.
اگه سر ظهر از اونجا ردشی،ميبينيش که کنار همون تيرچراغ برق،سفره حقيرانه اش رو پهن کرده و داره نهارش رو می خوره.اگه وقت قيلوله اش باشه،همون جا دراز کشيده و اگه وقت نماز باشه می بينيش که جا نمازش رو پهن کرده و داره نمازش رو می خونه.
تا حالا خيلی نظريه ها برای علت حظور دايمی اش در اونجا ساخته ام ولی نظريه ای که از همه بيشتر قبول دارم اينه که،شايد يک عزيزش،مثلا پسرش،در اين چهار راه،بر اثر تصادف مرده و حالا اين پيرمرد بهارنارنجی، با اون ريش سفيدش و صورت تميز و نورانيش، وظيفه خودش ميدونه که اونجا وايسه و راننده ها رو راهنمايی کنه تا حداقل ديگه پسر عزيز شخص ديگه ای اونجا جونش رو از دست نده....

تا حالا شايد هزار دفعه من و دوستم،نغمه ناجور، به همديگر گفتيم دفعه ديگه دوربين مياريم واز پيرمردمون عکس می گيريم،تا هم هميشه خاطره اش در ذهنمون باشه و هم اينکه خودش جاودانه بشه! ولی هميشه يادمون رفته.

حالا Turning point ماجرا اينجاست که،بعد از تعطيلات تابستونی که رفتيم دانشگاه،ديديم شهرداری هنر به خرج داده و جهت تمام کوچه های اون اطراف رو برعکس کرده،بماند که مردم به علت عدم اطلاع از اين وضع چه گيجی در اين کوچه ها ميزنند و چه خر تو خريه ولی چيزی که منو خيلی ناراحت کرده اينه که، پيرمردبهارنارنجی من به همون بی سروصدايی که اومده بود،رفته !
ديگه اونجا،کنار اون تير چراغ برق نيست و دلم براش خيلی تنگه.

کاش حداقل ازش يه عکس به يادگار داشتم.

Friday, September 27

اگر خواسته ام،خواسته ات است.
باورم کن،که باورت دارم!
- بعضی چيزا اگه بشکنند،ديگه قابل درست کردن نيستند
و حتی بهترين چينی بندزن دنيا هم نميتونه بندش بزنه و درستش کنه.
- مثل چی؟
- مثل دل آدم.مثل اطمينان.مثل اعتماد.مثل اعتقاد.مثل عشق.
مثل روح آدم.مثل ارزشها.مثل حرمت.مثل باور.
- خوب حالا،که چی؟
- هيچی،فقط گفتم،که گفته باشم.

Thursday, September 26



I LEFT A WOMAN WAITING

I left a woman waiting
I met her sometime later
She said, I see your eyes are dead
?What happened to you, lover
?What happened to you, my lover
?What happened to you, lover
?What happened to you

And since she spoke the truth to me
I tried to answer truthfully
Whatever happened to my eyes
Happened to your beauty
Happened to your beauty
What happened to your beauty
Happened to me

We took ourselves to someone's bed
And there we fell together
Quick as dogs and truly dead were we
And free as running water
Free as running water
Free as running water
Free as you and me
The way it's got to be
The way it's got to be, lover






Wednesday, September 25

آی خوشم مياد،آی خوشم مياد،آی خوشم مياد،
از اين آهنگ.
Edith Piaf:non,je ne regrette rien
ميگه:
Non!rien de rien
Non!je ne regrette rien
Ni le bien qu'on m'a fait
!!Ni le mal tout ca m'est bien egal
هی راه ميرم ميخونمش..
آی خوشم مياد،آی خوشم مياد،آی خوشم مياد،
از اين آهنگ.


انتهای راه، برای کرم ابريشم
آغاز راه، برای پروانه است.

Tuesday, September 24

je suis perdu ---------- tu es perdu
il est perdu ---------elle est perdu
nous sommes perdu---------vous etes perdu
ils sont perdu -------elles sont perdu
-----------de Dieu est perdu----------------
...و با اين عکس،
يک لحظه عبث ز زندگی ات را
تثبيت کردم.

اما...،در اين ميان
حماقت خود را نيز،تاييد کردم!



Monday, September 23

!Que sera,sera
گاهی فکر می کنم:
کاش يه جا ،مثل يه دشت وسيع رو يه بلندی،که تا کيلومترها دورش کسی زندگی نکنه وجود داشت،که به هرکی ميخواست بره اونجا،يه ربع،نيم ساعت،اجاره ميدادند،
بعد ميرفتيم اونجا،
تا دلمون ميخواست داد ميزديم و تخليه بارعصبی- الکتريکی ميشديم!
اين کار پر از فايده است،
چون وقتی اينجوری خودمون رو تخليه بکنيم،ديگه نه هميشه عصبی هستيم،
نه اينکه ديگه الکی ،سر يه موضوع الکی،به يه آدم بی ربط و بی تقصير،گير ميديم و داد و فرياد راه می اندازيم
و هم اينکه به روحمون انقدر فشار نمی اومد که خودمون رو کنترل کنيم و مغز ملت رو هم با غرغرهامون نمی خورديم...
آغاز سال نو،با شادی و سرور
همدوش و هم زبان
حرکت به سوی نور...


اوق..اوق...
چقدر هميشه از اين سرود بدم ميامد.
اوق..اوق...

Sunday, September 22

The child is grown
The dream is gone
I have become &
...Comfortably numb
ميشنوی صدای باد رو؟
داره داد ميزنه که اومدم،
پاييز رو آوردم...
بارون رو آوردم...
اومدم غمهات رو با خودم ببرم...
بو بکش،بوی نم..
بوی خاک....
بوی مهربونی...
اندکی صبر،سحر نزديک است....
شاد باش دخترک...
درست اونجايی
که آسمون نيلگون
رسيده به دريای نيلگون،
تو اون خط افق
خدا برات
يه عالمه شادی و مهربونی گذاشته...
بايد تا اون افق بری...
و اونجا فقط کافيه يکذره.....
.....................
يکذره چی؟؟يکذره چی؟؟
نرو ...تو رو خدا بهم بگو..چی کار بايد بکنم؟؟يکذره چی؟؟؟

Saturday, September 21



به سلامتی!
رويا هايم،
روياهايم کجا هستند؟
آنها را دزديده اند؟
شايد آنها را گم کرده ام
يا شايد آنها را برای رفع گرسنگی در راه درازی که طی کرده ام،
خورده ام؟؟
و شايد......
با آنها چه کرده ام؟؟؟

Friday, September 20

Autour de moi
Je ne vois pas
Qui sont des anges
Surement pas moi
Encore une fois
Je suis cassée
Encore une fois
Je n'y crois pas
Merde
اين ليوان لعنتی که تا چند روز پيش نصفش پر بود!!!
کی نصفه پر ليوان ام رو خورد؟؟؟؟؟
اوهوووی،بهانه های ساده خوشبختيت هر جا باشه ،
مسلما تو اين خورشت بدبخت نيست!!!
اگه ۲دقيقه ديگه به اين هم زدن وحشيانه اش ادامه بدی،
نهار عوض خورش بادمجون،حليم بادمجون تحويل جامه ميدی ها!!!!
بهانه های ساده خوشبختي ام رو نديدی؟؟
آهای ...بهانه های ساده خوشبختيم،
کجا قايم شدين؟؟؟

آخه الان که وقت قايم موشک بازی نيست،جانم...
You look lost...
:remember
There are signs every where.....
عاشق اينم که :
با يه کتاب خوب ،بخزم يه گوشه
و هی بخونم و بخونم و بخونم...
و هی به يه سيب سبز خوشمزه گاز بزنم.

حالا سيب سبز خوشمزه دارم
ولی کتاب خوب ندارم
....
چرا هميشه بايد يه جای کار بلنگه؟؟

Wednesday, September 18



آقايون عاشق،
زود تند سريع يا اين آهنگ رو برای عشقتون بگذاريد
يا متن اش رو براش بفرستيد.
شما حاليتون نيست
من ميدونم ..اين خيلی برای رمانتيک دون خانوما خوب و مهربونانه است.
دعا به جون من فراموش نشود.

فردا ميرم يه جايی،
دنبال يه کاری.
دعا کن جورشه
و نتيجه بده
اونوقت فکر کنم حالم خوب بشه!
Blogger is one
تست اعصاب.
آگهی همه پرسی:

اگه براتون ممکنه و حال و حوصله اش را داريد
۳ تا از مطالب اين وب لاگ رو که به نظرتون جالب وخوب بوده-اگه بوده-
تا حداکثر ۴روز ديگه،با نامه به اطلاع ام برسونيد
تا من ببينم اصلا ۳ تا مطلب به درد بخور دارم برای اين کتاب وب لاگ بفرستم يا نه؟؟
ممنونم.

ديگران را هم غم هست به دل،
غم من ليک،
غمی غمناک است.

Monday, September 16

کسی به فکر گلها نيست
کسی به فکر ماهيها نيست
کسی نمی خواهد
باور کند که باغچه دارد می ميرد
که قلب باغچه در زير آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود...



يادم مياد در زمان ماموت ها،
که مدرسه می رفتم،
وقتی آخرهای تابستون ميشد
خانم مجری برنامه کودک،
هر روز از اول برنامه تا آخرش
يه جورايی انگار با غرض،
يک ضرب به هر بهانه ای می گفت:
۶روز ديگر تا شروع مدرسه ها مونده...
۵روز ديگر مانده تا مدرسه ها...
۴روز ديگر مانده...
۳روز ديگر...
۲روز...
۱روز.......
و دل کوچک من،سخت از اين Countdown می گرفت.
از اون دل گرفتنهايی که جنسش
از جنس غم شب امتحان و عصر جمعه است.
يه جورايی ياد کارهای نکرده،
جاهای نرفته و
All the nothings that i was planed to do
می افتادم.
دلم برای خوابيدن تا لنگ ظهر ،
بيدار شدن با اين حس که مشقی برای نوشتن ندارم
و.....
تنگ ميشد.
و اصلا اون هفته آخر،جزو تعطيلات تابستون بنظر نمی آمد و بهم مزه نميداد!

ولی حالا،
آخر تابستون که ميشه،
بوی مهر
از در و ديوار و کوچه و خيابون ميباره و دلم براش پر ميکشه!
بوی مهر
بوی دفتر و کتاب نو
کتا بهای نويی که اول سال با دقت تموم جلدش رو تا ميکرديم
و آخر سال اصلا جلد نداشت!
بوی مدادهای نوک تيز و آماده نوشتن،
خودکارها و روانويس های رنگی،
پاک کن های خوشگلی که جون ميداد برای جويدن!
بوی کيف نو،
بوی کفش نو،
بوی لباس نو...

الان بوی مهر برام يعنی:
بوی پاييز
بوی هوای ابری
بوی زمين های خيس
بوی خاک نم خورده
خش خش برگها زير پاهام.....

دلم تنگه
دلم برای زنگهای تفريح مدرسه
که آزاد از هر فکر و غم
با شنيدن زنگ
به حياط مدرسه يورش می برديم
دست همديگر رو ميگرفتيم
می چرخيديم
و صدای خنده هايمان
ابرها را پاره ميکرد
تنگه...
زنگهای تفريح مدرسه زندگی
دير به دير و کوتاه و خاکستری است
و دوستان
گرفتارتر و بيروح تر از اونند که دستت رو بگيرند
و بجهند و بچرخند و بخندند.......

Sunday, September 15

اگه عجله نداشته باشم،
وقتها يی که تو ترافيک گير کردم رو دوست دارم.
چون يه فرصتی که به آدمای اطرافم با دقت نگاه کنم.
نميدونم تا حالا اين کار رو امتحان کردی يا نه؟
ولی خيلی سرگرم کننده و جالبه:
آدمای سرزنده،
آدمای خوابالو،
آدمای جدی،
آدمای معاشرتی،که جواب نگاهت رو با يک شکلک ميدن،
آدمايی که دارن با هم دوا می کنن،
آدمايی که حسابی تو فکرهاشون غرق اند،
اگه خوب دقت کنی
بر اساس وقت روز
کاملا ميشه فهميد کی داره از جايی مياد،
کی داره جايی ميره.
کی سرحاله،
کی بيحال.
و.......
هر کدوم از اين آدمها يک وب لاگند!
يه آهنگ فمينيستی خوب!

Saturday, September 14

با عرض معذرت از تو،
به دليل اينکه مجبوری اين نوشته های تکراری رو تحمل کنی.

ولی راستش اينه که ،
اين Blogger فلان فلان شده
يک هفته از آرشيو منو قورت داده،
الان مدتهاست دارم باهاش سروکله ميزنم
هزارتا کلک سوار کردم بلکه
اين يک هفته بی زبون رو از حلقومش بکشم بيرون،
ولی زبون خوش سرش نميشه.

و چون من نسبت به اين قضيه شرطی شدم،
و می خواهم روی Bloggerرو کم کنم،
و يک هفته ام رو از انقراض نجات بدم،
تا به سرنوشت دايناسورها مبتلا نشوند،
نوشته های اون يک هفته قورت داده شده رو دوباره اينجا Publishمی کنم.
***



[8/11/2002 6:49:11 PM | Nilgoon *]
دلم يه جور هيجان می خواهد،ولی نمی دونم چی؟!
دلم اون حسی رو می خواد که خيلی وقته نداشتم.
!I wanna feel the butterfly in my stomach
يه انگيزه،يه تنوع،يه هيجان مثبت!
يه حس جديد که از اين روزمره گی در بيام!
آخه اون چيزی که ميتونه منو از اين حال در بياره چيه؟کجاست؟؟؟؟؟
***

[8/12/2002 1:02:20 AM | Nilgoon *]
Obsession
***

[8/12/2002 1:13:53 AM | Nilgoon *]
- پادشاه اسپانيا ،با ده هزار مرد جنگی ازتپه بالا رفت.
پادشاه اسپانيا ،به قله رسيد
و بعد دوباره پايين آمد!


- حاليته چه فلسفه و معنايی پشت همين جمله های ساده است؟؟
- والا،دروغ چرا؟تا قبر، آ..آ..آ..آ....
- يالا اون کله پوکت رو کار بنداز.يکذره عميق فکر کن!
- هوووووم.......
***

[8/12/2002 1:55:25 PM | Nilgoon *]
خر که مکرر نميشه.
***

[8/12/2002 4:46:49 PM | Nilgoon *]
- خوب...چی شد،به معناش پی بردی؟؟؟؟
- راستش،من وقتی نا مفرح ام،مغزم کار نميکنه!
- اصلا تو فکر هم می کنی؟؟
- اِ ..اِ ..اِ ،حالا ميگم چی فکر ميکنم.به گمانم اين آقای پادشاه اِسپانيا ، بيکار بوده.برای اينکه خودش و سربازاش سرشون گرم بشه،هی زرت و زرت ميرفته تپه نوردی!
- ..................
- حالا چرا همچين نگاهم ميکنی؟اگه راست ميگی خودت بگو،اِنقدرهم مخِ منو کار نگير!!
- اگه اينقدر سطحی نبودی و يکذره عميقتر فکر می کردی،می فهميدی که اين يعنی : پوچی...
- ای بابا،باز شروع کردی ها...
- اين داره ميگه،ممکنه به بزرگترين آرزوهات برسی و حتی کارهای گنده ای هم بکنی ولی اونها هم بلاخره ميگذرند و تموم ميشن.اونوقت بر ميگرديم سر خونه اولمون!
- خوب،يکباره بگو سرمون رو بگذاريم بميريم ديگه!چرا طفره ميری؟
***

[8/13/2002 12:38:09 AM | Nilgoon *]
:One Of My Obsessions

<.Wanna Dance 'Naked' Under The Rain >
***

[8/13/2002 1:03:22 AM | Nilgoon *]
ميخوام خوابی رو که ديشب ديدم،
بردارم و تو فريزر بذارم!
اونوقت يه روزی در آينده دور،
وقتی پيرمردی مو خاکستری شدم،
درش ميارم و گرمش می کنم
و پاهای پير و سردمو
با گرمی خوبش مداوا می کنم!

***

[8/13/2002 1:39:51 AM | Nilgoon *]
- داری چيکار می کنی؟
- دارم تو سوراخ موريانه هايی که مغزم رو می خورند،نفت می ريزم.
- از بالای تپه يا زير تپه؟؟
***

[8/13/2002 5:05:38 PM | Nilgoon *]
رنگ و گم رنگی و هم رنگی و يک رنگی و رنگارنگی،بی رنگند!
***

[8/13/2002 5:31:51 PM | Nilgoon *]
غم ما هم غم نيست،
غم ما را از دل
استکان عرقی
شيشه آبجويی می شويد
غم ما هم غم نيست
گرچه پيوسته به هم می گوييم :
که غم ما هم کم نيست!
***

[8/14/2002 12:12:32 AM | Nilgoon *]
خوشم مياد هی در ماشين رو باز کنم،اونجا بنويسه:
!La porte - Avant - Gauche - Ouvert

فقط ببين آدم از نا مفرحی کارش به کجاها که نميکشه!!
***

[8/14/2002 2:15:16 AM | Nilgoon *]
امشب،ديروقت، داشتيم از مهمونی بر ميگشتيم که ديدم 2 تا دختر،نهايتا 17 ساله،با يه عالمه آرايش و سر و وضع آنچنانی،تو کوچه فرعی برهوتی که ما داشتيم ازش رد ميشديم وايسادن!
منتظر....
يه لحظه زد به سرم که بزنم کنار،برم فقط ازش بپرسم،آخه چرا؟؟چرا؟؟چرا؟؟
حيف اين زيبايی تو نيست که اين ساعت شب،اونم اينجا ،بدون شک فقط نصيب يه عمله چرک، کثافت، زبون نفهم ،وحشی ميشه؟؟؟
بعد به خودم گفتم :Hey,Hey,Hey..Cool Down,It's Non of Your Business"
هرکس برای کاری که ميکنه،حتما دليلی داره.اگه با هر قماش آدمی،آدم دزد،آدم قاتل،آدم کلاش،آدم خراب،آدم... حرف بزنی،ميبينی که برای کاری که کرده يا داره ميکنه يه دليلی داره که با منطق خودش موجه!
حالا کی يا کدوم معيار گفته که منطق تو صحيح و درسته؟"
ولی به تو ميگم...،با تمام اين حرفها،طبق منطق و معيارهای درست يا غلط من،از ديدن اين صحنه که همچنان جلوی چشممه و متاسفانه نميشه گفت تو جامعه امروز ما کمِ ،
دلم سخت گرفته!
***

[8/14/2002 6:04:19 PM | Nilgoon *]
:One Other Obsession Of Mine

<.Having a Black- Gay- Friend>
***

[8/14/2002 6:50:02 PM | Nilgoon *]
سرما خوردم و گلوم حسابی درد ميکنه و تب دارم.
احساس ميکنم کله ام اندازه کل کره زمين شده!
و از همه بد تر اين سرفه فلان فلان شده است!
اصلا اعصاب سرما خوردگی اونم تو چله تابستون رو ندارم.
حالا تو اين هير وير،اين آهنگ افتاده تو دهنم و هی ميگم:
Giggley Wigglies,Wiggley Gigglies
فکر ميکنی اينها اثرات تبه؟؟؟؟؟
***

[8/14/2002 7:06:04 PM | Nilgoon *]
!Set The Control 4 The Heart Of The Sun
***

[8/15/2002 12:35:05 AM | Nilgoon *]
- اگه قرار باشه رضايت صدا داشته باشه،فکر ميکنی صداش چه جوريه؟
- اين از اون فکراييه که فقط به کله تو ميرنه!
- صدای خُرخُرگربه!!
- **%$#!#@×÷^!!!!
- نه جدا ايندفعه خوب گوش کن،اصلا صدای خُرخُرگربه ،غير رضايت هيچ معنی نميده!
***

[8/15/2002 12:53:17 AM | Nilgoon *]
Sneeze
Cough
Sternutation
Sniff
Whoop
***

[8/15/2002 1:04:31 AM | Nilgoon *]
گير دادم،دارم کتابهای کوچه مرحوم شاملو رو ميخونم.
اگه بدونی،شاهکاره...
مجموعه ای از مثل و اصطلاح و داستان وحکايت!
خودش ۱۰۰تا کتابه!
حالا ديگه نميتونم ۴ کلمه با يکی حرف بزنم،۶۰ تا ضرب المثل و اصطلاح و تکه کلام بکار نبرم!
***

[8/15/2002 1:55:19 AM | Nilgoon *]
Fever in the morning
.......Fever all through the night

***

[8/15/2002 2:29:17 AM | Nilgoon *]
گاهی ماهی ها نيز،راه خانه را گم ميکنند....


***
[8/15/2002 12:53:40 PM | Nilgoon *]
پاهايم،پاهايم
کجا هستند؟
من آنها را همين جا
کنار رختخواب
گذاشته بودم.....
***

[8/17/2002 11:06:04 PM | Nilgoon *]
تمام راه به يک چيز فکر ميکردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم ميبرد!
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.......
***

[8/17/2002 11:31:16 PM | Nilgoon *]
- بيا يه بچه بياريم.
- اونوقت کی ما رو بزرگ کنه؟؟

***





Friday, September 13

انقدر تو کله ام شلوغه که نمی توانم،
حتی يه جمله درست سر هم کنم.
يه خونه تکونی ميکنم و زودی ميام.

مثل شاعر شهر قصه شدم
که آخرش از عجله و...
فقط می گفت:
هکم من...
هکم من...
هکم من.....
....
Peace

Thursday, September 12

دوستم دعوام کرد،که چه نشسته ای کنج خانه هی غر ميزنی؟!!
منم ديدم راست ميگه ...
گفتم :Lets go outside
و امروز يه ملاقات سالم هيجان انگيز داشتم...

Wednesday, September 11

چه ميشود کرد،
رنگ ديوار به پرده ها نمی خورد.
رنگ قالی به هيچ کدام!
شکر که اگر تو نيستی،
تنهايی هست
!
ميدونی وقتی فکرش رو ميکنم
از همه غم انگيزتر کجای کاره؟
وقتی که در اون لحظه غمناک ودردآور
بين اينکه بمونی و در اون حرارت بالا بسوزی
ويا اينکه،
خودت رو از اون همه ارتفاع پرت کنی
يکی رو انتخاب کنی.....

Tuesday, September 10

امشب دوستم منو ياد اين شعر و حرف حساب انداخت:

...و اين جهان به لانه ماران مانند است.
و اين جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی است،
که همچنان که تو را می بوسند
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند!!
merde

Monday, September 9

...Dazed & Confused
خوشا صفای صبوحی
صدای نوشا نوش
ز جمله می خواران
خوشا شرارشراب
و
ترنم باران!



حالت گرفته؟
حوصله ات سر رفته؟
?Not in the mood
دنبال يه سرگرمی هستی؟

يه پيشنهاد برات دارم:
برو Kazaa
اين آهنگ رو Download کن
Stop it ,i like it BY: Rick guard
تا آهنگ داره Downloadميشه
بيا قشنگ،يه آبجوی تگری برای خودت باز کن
بعداين آهنگ رو با صدای بلند بگذار
و واسه خودت حسابی برقص.
&
فکر کن داری تو دهه شصت زندگی ميکنی
و
آدمها آدمند...

Sunday, September 8

قلندر و مست و ديوانه
با هم رفتن تجريش
گردو بخورن....
به منم زنگ زدن
در دسترس نبودم...
- چته باز؟؟
- هيچی.
- باز گفتی هيچی! ميگم چته؟؟
- خوره خود خوره گرفتم.
- اين که چيز تازه ای نيست هدايت جان،ديگه چته؟؟
- نفتم هم تموم شده!!
- %#@*&**!!!!!

Saturday, September 7

احساس آليس در سرزمين عجايب رو دارم.
آدمها،چرا انقدرخودخواه و نفهم و بی احساس و غيرقابل پيش بينی هستيد؟؟
اوق
اوق
اوق
....
The moment I wake up
Before I put on my make up
I say a little prayer for you
While combing my hair now
And wond'ring what dress to wear now
I say a little prayer for you
Forever, and ever you'll stay in my heart
....And I will love you

دوستم،چقدر برات خوشحالم که عاشقی!
.....
آه،دوست من!
ای قديمی!
مگر عاشق باشی
ور نه
به هر شيوه که نگاهت ميکنم،
پريشان حالی بيش نيستی!
( ;

:The best feeling in the world is
To be in love
&
.To love somebody



Johnny Depp
Johnny Depp
.........
Johnny Depp
Johnny Depp
Johnny Depp
.........
..I think I have a thing 4 Johnny Depp
hummmmm

Friday, September 6

۶ - ۷.۵ عصر جمعه
ميدان نيلوفر
مسجد الرضا
ختم فرهاد در حالی برگذار شد
که مردم بيرون مسجد يک صدا
با سوت،آهنگ جمعه رو ميزدند....

جمعه ها خون جای بارون ميچکه......
اه به عصر جمعه
که هر کاری هم که بکنی،باز عصر جمعه است.
چه برسه به اينکه به فيض اجباری تماشای کشتی هم نايل بشی!
Each morning,as soon as we get up
:we all have to take a doze of
Impetus
Incentive
Incitation
Inducement
Stimulant
Motivation
,Or what ever you name it
In order to make the show of life
!!...Go on
يه خانمی در همسايگی ما است،
که تنها زندگی ميکنه و
پنجره اتاق خوابش صاف جلوی پنجره کتابخونه ماست.
منم که جغد شبم!
تابستون هم که در و پنجره همه بازه!
بماند که وقتی اين خونه داشت ساخته ميشد ما چقدر شرط بندی کرديم
که آيا تو اتاق خوابهای فسقلی اين آپارتمان
يه تخت دو نفره جا ميشه يا نه؟
فکر کنم آخرش چون جا نميشد،
همه همسايه ها يا مجردن يا با هم قهرن و اتاقاشون جداست!
خلاصه....
نکته ای که در اينجا برای من جالبه،
همت وعادت ترک ناپذير کتاب خوندن شبانه اين خانم است.
هر شب راس ساعت ۱۲،(۱۲هيچوقت ۱۱.۵يا ۱۲.۵ نميشه!)
اين خانم با يه کتاب مياد،
دمر رو تخت ميخوابه،
پاهاشو ميبره بالا،
يه آباژور بالای سرش روشن ميکنه،
و ميخونه و ميخونه و ميخونه و ميخونه.....
تا ۴ يا ۵ صبح!
روزای اول گفتم حتما يه کتاب خوب دستشه
خود من هم گاهی اينجوری به کتابی گير دادم
ولی بعد ديدم نه،اگه کل سری،
قبل از طوفان و غرش طوفان و ژوزف بالسامو وبعد از طوفان رو هم ميخواند
تا حالا تموم شده بود.
حالا پروژه بعديم اينه که برم باهاش از در دوستی در بيام
بعد ازش خواهش کنم يه ليست کتاب به من بده،بخونم
ببينم اين همه کتاب پر کشش رو از کجا مياره آخه؟؟؟

Thursday, September 5

- هوس يه آبجوی تگری کردم.
- من دلم از اون شربتهای سکنجبينی می خواد که توش دونه داره و اصولا شبهای عاشورا ميدن!!
- قربون اون تفاهم ات بشم،همينته که منو کشته!


يادته اولين چيزی که شازده کوچولو به خلبان گفت چی بود؟
"بی زحمت..يک گوسفند برای من بکش!"

من اين آهنگ رو خيلی دوست دارم.اسمش هست:
Dessine-moi un mouton(برام يه گوسفند بکش)
خواننده اش هم، Mylene Farmer است.
اين آهنگ رو اگه خواستی ميتونی از Kazaa بگيری.

Wednesday, September 4

يه مارمولک کوچولو،خونه ما رو برای زندگی انتخاب کرده.
درسته که هر وقت می بينمش ميپرم رو بلندترين و نزديکترين جای ممکن ولی عملا نه اون به من کار داره،نه من به اون.
به اين ميگن همزيستی مسالمت آميز!
هوا بس ناجوانمردانه،گرم است.
ميزی برای کار
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای ياد
يادی برای سنگ

اين بود زندگی!!!

Tuesday, September 3

Its not good looking back,because time is a thief



دلم گرفته...
? Do you want anything out of your life or you just live day by day-
!!! Hummm,that makes me wonder-

Monday, September 2

بياييد همه مان
برای فرهاد
فاتحه ای بخوانيم.
Salut
به مادرم گفتم:«ديگر تمام شد»
گفتم:«هميشه پيش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد.»
اه.قول می دم ديگه تو هيچ مراسم بله برون يا هر کوفتی که اسمشه شرکت نکنم.
هر دو طرف ميگن،کی داده ،کی گرفته ولی هيچ کدوم حاظر نيستن يه قرون کوتاه بيان.
عين بقالی چونه می زنن.
بابا، اين بد بختايی که دارِين راجع بهشون حرف می زنين،آدمن نه يه شونه تخم مرغ!!!
- دخترکهای کولیِ گردوفروشِ کندوان:
گردوتون چند؟
خودتون چند؟؟

Friday, August 30

مزاحم شما شدم
می دانم!
تنها چراغ را روشن می کنم
گلها را در گلدان می گذارم
پنجره را باز می کنم
و بعد ،می روم..........
وقتی اتوبان خلوته،من هار ميشم.
خيلی تند،بد،بی کله و ويراژی رانندگی می کنم.
جنون اين رو پيدا می کنم که برای همه چراغ بزنم و از سر راهم بکشمشون کنار!
بزن کنار دماغ دراز ۴پا!
به خصوص اگه Garbage هم گوش بدم!
امشب ديگه خودم از رانندگی کله خری خودم ترسيدم.
اصلا به ما اتوبان خلوت نيومده.من يکی که جنبه اش رو ندارم.
قربون همون ترافيکهای فس فسوی خودمون!
جماعت، تعطيلات تابستان خود را چطور می گذرانيد؟؟
.....اما من
آن ستاره ام
که بی طلوع گرم تو در زندگانيم
خاموش گشته ام .
با وفا ترين جفتهای عالم کفشهای آدميانند.
ميگی نه؟ثابت کن!!!


عادت دارم هميشه وقتی يک کتاب رو ميخونم زير اون جاهاييش رو که دوست دارم خط بکشم ويا حتی نظر يا فکرم رو تو حاشيه کتاب بنويسم و اصولا هر جا ميرم کتابی رو که دارم ميخونم با خودم ميبرم...(به همين خاطر خوندن کتاب قرضی،که آدم نمی تونه توش خط بکشه،هيچوقت بهم مزه نميده!) کتابی به نظر من خونده شده وخوب بوده که زير جملاتش حسابی خط کشيده شده باشه . وقتی بعدها دوباره ميرم سر همچين کتابی با خوندن اون جاهايی که زيرش خط کشيده شده،زودی ماجرای کتاب يادم ميفته و از روی حاشيه ها ،مثل دفترچه خاطرات يادم مياد که در زمان خوندن کتاب در چه حال و روزی بودم.
امروز ياد کتاب ابله،داستايوسکی ام افتادم،ابلهی که از همه عاقل ها عاقل تر بود و دوباره نگاه کردن کتابش کلی مزه داد.
اينها چند تا از اون جاهايی که زيرش خط کشيده بودم:

....يقين بدانيد کريستف کلمب هنگامی که آمريکا را کشف کرد غرق در شعف نشد،بلکه خوشحالی او محدود به همان موقعی بود که در شرف کشف امريکا بود!

....آنچه مهم است زندگی و اکتشاف دايمی و خستگی ناپذير زندگی است،نه کشف آن!

....ميل ابراز ابتکار و خروج از دايره عرف و زندگی معمولی جوانان را در دوران جوانی وادار به ارتکاب اقدامات جنون آميز ميکند.

....برای نيل به کمال،نخست بايد از نفهمی شروع کرد،
کسی که زود می فهمد،بدون شبهه بد می فهمد!

از اين آخری خيلی خوشم مياد!

Wednesday, August 28

خوان اول، قسمت برگه انتخاب واحد:
گواهیِ..فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ...
خوان دوم، قسمت تاييد واحد:
گواهیِ..فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ...کپیِ...امضاِ...فرم...
- جا پر شده.....
- التماس....،قربون صدقه.....،داد......
خوان سوم، دفتر رييس گروه:
- دليل.. منطق...گريه ...زاری...التماس...
خوان چهارم، قسمت تاييد واحد:
گواهیِ..فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ..
فرم...کپیِ...امضاِ...گواهیِ...فيشِ...برگهِ...
.کپیِ...کارتِ..تاييديهِ...کپیِ...امضاِ...فرم...
خوان پنجم، گروه عمومی:
گواهیِ..فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ...کپیِ...امضاِ...
- جا پر شده!
- التماس....،قربون صدقه.....،داد......
- فايده نداره!
- يه واحد ديگه ، يه ساعت ديگه بر می دارم،سگ خور!
خوان ششم، بانک:
صف..گرما..عرق..صف...صف..فرم...امضا...

علاف زير آفتاب به علت: ساعت ناهار،ساعت نماز،ساعت دستشويی،ساعت قيلوله!!

خوان هفتم، قسمت کامپيوتر:
گواهیِ..فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ....فرم...کپیِ...امضاِ...گواهیِ...
فيشِ...پرينتِ ....برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ...کپیِ...امضاِ...فرمِ...کپی پرينتِ...
خوان هشتم، امور مالی:
گواهیِ..فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ..
فرم...کپیِ... برگ سابقهِ ..امضاِ...گواهیِ...
فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ...کپیِ...امضاِ...فرم...
خوان نهم، بايگانی:
گواهیِ..فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ....فرم...کپیِ...امضاِ...گواهیِ...
فيشِ...پرينتِ ....برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ...کپیِ...امضاِ...فرمِ...کپی پرينتِ...پروندهِ....

اين بود يک روز پربار تابستانی من.

Monday, August 26

بعد از هفته ها جنگ داخلی با خودت،
بالاخره تصميم می گيری بری بانک و پول برداری.
پا ميشی شال وکلاه می کنی و حاظر ميشی ميری به سوی عابر بانک.
در راه هی با خودت فکر می کنی که خوب چون اين پول يه چيزه اضافه بر سازمانِ،پس چه کارا که نمی تونی باهاش بکنی ..
وصف العيش،نصف العيش
ميرسی به عابر بانک،کارتت رو در مياری، در جای مربوطه فشار ميدی،عمليات رو انجام ميدی، ميشينی منتظر که از توی جعبه جادو برات پول بريزه بيرون.
يکهو اونجا مينويسه: با عرض پوزش، برقراری ارتباط با رايانه مرکزی و انجام عمليات ممکن نيست.برويد کشکتان را بسابيد.
و کارتت رو تف می کنه بيرون.
از رو نمی ری،هی زرت وزرت کارتت رو می کنی اون تو،اونم هی فرت و فرت تفش می کنه بيرون.
دست از پا دراز تر بر می گردی خونه!
???Isn't It Ironic
امروز، از همه لحظه ها واز همه جاها،جايی بودم که شاهد ناخواسته ،تشنج وحشتناک يک معتاد در حال ترک بودم.صحنه ای بود بس وحشتناک که هرگز فکر نمی کردم روزی همچين چيزی ببينم و هنوز اون ده دقيقه تمام نشدنی جلوی چشممه.ده دقيقه ای که از همه ده دقيقه های تمام نشدنی سر کلاس درس هم طولانی تر بود.زمانی که به نظر می رسيد هرگز تموم نميشه!زمانی که نمی دونستم واقعا بايد چيکار کنم؟زمانی که مرگ درست جلوی چشمم بود و می ديدم که مرگ چقدر سريع و ساده می تونه اتفاق بيفته!
خيلی ساده،نشسته بوديم و داشتيم می خنديديم و سعی می کردم بهش بگم که به نظرم از دفعه قبل که ديدمش چقدر بهتر شده و اونم داشت برامون تعريف می کرد که چه حالات و دردها و شب زنده داری هايی کشيده.... که يک دفعه بدون هيچ آهی و مقدمه ای از پشت افتاد..هشت ثانيه اول من اصلا باور نکردم که اين اتفاق واقعا داره ميفته،فکر می کردم اين ادامه تعريف اش از حالات گذشته اش است..
ولی بعد،تنها چيزی که در کادر ديد، چشمهای وحشت زده ام بود،تشنج بود و دستها و پاهای قفل شده و بدن مچاله،فک قفل شده و تشنج وحشتناک بدن وصدای خس خسی که در اون لحظه بنظرم کر کننده و تمام نشدنی بود و در واقع تلاش نا ميدانه ای بود برای يک نفس از لای دندانهای کليد شده و چشمهايی که هر کدوم در يک گوشه حدقه چشم گم شده بود....
شنيدم يکی به من گفت:"يالا پاهاش رو تا حد ممکن بالا بگير،تا خون به مغزش برسه..."
پاهايی که بالا گرفتنشون برای من تا حدی غير ممکن بود،چرا که اين بدن نحيف ۴۲ کيلوای گويی صاحب پاهايی به وزن ۸۰کيلو شده بود...
و اين لحظات عمری طول کشيد و اثری عميق روی من داشت.لحظاتی که مرگ کنار ما ايستاده بود وزندگی بسيار پوچ و احمقانه وساده وکوتاه به نظر ميرسيد...
...............................
و من به اين فکرم که جدا از همه نتايج ديگه،اگر هر کس فقط يکبار از نزديک شاهد همچين زجر ملموس و درد عميقی باشه هرگز راضی نخواهد شد طرف اعتيادی اينگونه بره و راضی بشه که به جسم و روحش يک همچين درد و عذابی تحميل کنه....
هرگز..هرگز....هرگز.....

Sunday, August 25

- اِ...چرا همچين می کنی؟؟تمام اطاق رو ريختی به هم..
- عوض اونجا وايسادن وغر زدن بيا کمک کن،تو هم بگرد.
- آخه داری دنبال چی می گردی؟همه جا رو زير و رو کردی...
- دارم دنبال خوشحالی ام می گردم،همه جا رو گشتم ولی انگار آب شده رفته زير زمين ،پيدا نميشه که نميشه..
- ؟؟؟!!!!!!!!!؟!
بدين وسيله به اطلاع کليه بستگان و دوستان عزيز می رسانم که همستر عزيز و ناکامم طبق مراسم آبرومندی به خاک سپرده شدوخرج باقی مراسم صرف امور خيريه خواهد شد.
باشد که روح وی در آرامش باشد.
از همدردی و همراهی همگی شما بی نهايت سپاسگزارم.

Saturday, August 24

ميزان طبيعت خونم اومده پايين.
دلم می خواد،يه شب مثل امشب که ماه کاملِ،برم يه جا بالای کوه،تو جنگل...
آتيش روشن کنم و سر فرصت و با خيال راحت،بشينم هی به ماه نگاه کنم و به صدای طبيعت گوش کنم و گوش کنم و گوش کنم...
و فکر کنم....

Friday, August 23

امروز همسترم مرد.
همگی کلاهاتون رو برداريد.
3 دقيقه سکوت......



فال ايچينگ، گاهی شاهکار و خيلی با حال جواب ميده.
در هر حال امتحانش ضرر نداره،داره؟؟؟


من که امشب از فال خودم خوشم اومد!

Les hommes ont oublie cette verite,dit le renard.
Mais tu ne dois pas L'oublier.
Tu deviens responsable pour toujours de ce que tu as apprivoise.....

Thursday, August 22

ما،
چون ماهيان دريا،
بر آبها رها،
با ضربه های موج ز هم دور می شويم،
با بازوان باز،
امواج آب را،
تسخير می کنيم،
مغرور می شويم.
اگر دوباره به هذيان شود دچار،
دريای نيلگون
ای وای
ما ماهيان دريا!؟
امروز مردی ديدم.
مردی مختصر،
که خلاصه خود بود.

Wednesday, August 21

اين آهنگ خيلی خوب و دوست داشتنی است،
به شدت پيشنهادش می کنم.

I've been waiting
I'm still waiting
I've been waiting
I've been waiting
I'm still waiting
It's always one step too far
One step too far

- کاش Love Parade اومده بودی،خوش ميگذشت!
- شما چی کارا کردين؟
- اوووممم .....يادم نمياد!!!

Tuesday, August 20

پا ميشم، شروع می کنم بلند بلند با خودم حرف ميزنم.
من که در نقطه صفر تاريخ به دنيا نيومدم..،دنيا که به همين جا ختم نميشه...همينطوری که نميمونه...به قول شاعر چنان نماند و چنين نيز نخواهد ماند!
زانوی غم به بغل گرفتن،تحت تاثير جعبه جادو ناخن جويدن،زير فشار جامعه ماشينی،سر خم کردن،خون دل خوردن...دردی رو دوا نميکنه!
بايد ساخت.بايد سازنده بود.بايد زندگی کرد.بايد شاد بود.
مثل کودکی که آب تو حوض شنی می ريزه،بايد فعال بود.چه باک اگه حوض، آب رو می بلعه؟
چه هراس ازجاده های دراز و يک شکل و بی معنا؟
زنده باد آفتاب.زنده باد نسيم.زنده باد بوی ياس.حالا چه عيبی داره اگه ديگه پيچ امين الدوله نيست؟
بر قرار باد نظام طبيعت.نظام عشق.عشق به زندگی،شور در سر.اميد به فردای بهتر.
با خودم ميگم ،سيگار رو ترک می کنم...ورزش می کنم...لباسهای رنگی می پوشم...به همسايه ها سلام می کنم...فکرهای خوب خوب می کنم...کتابهای خوب خوب می خونم.
ميخندم..،به انرژی مثبت فکر می کنم.
همين فردا،اين نيم بيت حکيم رو،با خط درشت سياه می نويسم روی ديوار خونه ام:
" انگار که نيستی،چو هستی، خوش باش! "

Monday, August 19

Well life has a funny way of sneaking up on you
When you think everything's okay and everything's going right
.......
A traffic jam when you're already late
A no-smoking sign on your cigarette break
It's like ten thousand spoons when all you need is a knife

? isn't it ironic....don't you think
....A little too ironic





Sunday, August 18

زندگی تکرار نگاه آسانسورچی است،
بالا
پايين
پايين
بالا
پايين
پايين
بالا
پايين
بالا
پايين
..........
?Well,The Summer Is Almost Over.It Sure Went Quick,Didn't It -
!Heck,There's Never Enough Time To Do All The Nothing You Want -

:The Other Obsession Of Mine

,Driving So Fast
,In a Not Crowded Highway
,In My B.M.W-Z3
رنگش يا سورمه ای باشه يا نقره ای
يه بارون پودری هم بايد بياد،
!Listening 2 My Favorite Song &

- بيا يه بچه بياريم.
- اونوقت کی ما رو بزرگ کنه؟؟

Saturday, August 17

تمام راه به يک چيز فکر ميکردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم ميبرد!
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.......

Thursday, August 15

پاهايم،پاهايم
کجا هستند؟
من آنها را همين جا
کنار رختخواب
گذاشته بودم.....
گاهی ماهی ها نيز،راه خانه را گم ميکنند....



Fever in the morning
.......Fever all through the night






گير دادم،دارم کتابهای کوچه مرحوم شاملو رو ميخونم.
اگه بدونی،شاهکاره...
مجموعه ای از مثل و اصطلاح و داستان وحکايت!
خودش ۱۰۰تا کتابه!
حالا ديگه نميتونم ۴ کلمه با يکی حرف بزنم،۶۰ تا ضرب المثل و اصطلاح و تکه کلام بکار نبرم!
Sneeze
Cough
Sternutation
Sniff
Whoop
Snivel
- اگه قرار باشه رضايت صدا داشته باشه،فکر ميکنی صداش چه جوريه؟
- اين از اون فکراييه که فقط به کله تو ميرنه!
- صدای خُرخُرگربه!!
- **%$#!#@×÷^!!!!
- نه جدا ايندفعه خوب گوش کن،اصلا صدای خُرخُرگربه ،غير رضايت هيچ معنی نميده!

Wednesday, August 14

!Set The Control 4 The Heart Of The Sun
سرما خوردم و گلوم حسابی درد ميکنه و تب دارم.
احساس ميکنم کله ام اندازه کل کره زمين شده!
و از همه بد تر اين سرفه فلان فلان شده است!
اصلا اعصاب سرما خوردگی اونم تو چله تابستون رو ندارم.
حالا تو اين هير وير،اين آهنگ افتاده تو دهنم و هی ميگم:
Giggley Wigglies,Wiggley Gigglies
فکر ميکنی اينها اثرات تبه؟؟؟؟؟
:One Other Obsession Of Mine

<.Having a Black- Gay- Friend>
امشب،ديروقت، داشتيم از مهمونی بر ميگشتيم که ديدم 2 تا دختر،نهايتا 17 ساله،با يه عالمه آرايش و سر و وضع آنچنانی،تو کوچه فرعی برهوتی که ما داشتيم ازش رد ميشديم وايسادن!
منتظر....
يه لحظه زد به سرم که بزنم کنار،برم فقط ازش بپرسم،آخه چرا؟؟چرا؟؟چرا؟؟
حيف اين زيبايی تو نيست که اين ساعت شب،اونم اينجا ،بدون شک فقط نصيب يه عمله چرک، کثافت، زبون نفهم ،وحشی ميشه؟؟؟
بعد به خودم گفتم :Hey,Hey,Hey..Cool Down,It's Non of Your Business"
هرکس برای کاری که ميکنه،حتما دليلی داره.اگه با هر قماش آدمی،آدم دزد،آدم قاتل،آدم کلاش،آدم خراب،آدم... حرف بزنی،ميبينی که برای کاری که کرده يا داره ميکنه يه دليلی داره که با منطق خودش موجه!
حالا کی يا کدوم معيار گفته که منطق تو صحيح و درسته؟"
ولی به تو ميگم...،با تمام اين حرفها،طبق منطق و معيارهای درست يا غلط من،از ديدن اين صحنه که همچنان جلوی چشممه و متاسفانه نميشه گفت تو جامعه امروز ما کمِ ،
دلم سخت گرفته!
خوشم مياد هی در ماشين رو باز کنم،اونجا بنويسه:
!La porte - Avant - Gauche - Ouvert

فقط ببين آدم از نا مفرحی کارش به کجاها که نميکشه!!

Tuesday, August 13

غم ما هم غم نيست،
غم ما را از دل
استکان عرقی
شيشه آبجويی می شويد
غم ما هم غم نيست
گرچه پيوسته به هم می گوييم :
که غم ما هم کم نيست!
رنگ و گم رنگی و هم رنگی و يک رنگی و رنگارنگی،بی رنگند!
- داری چيکار می کنی؟
- دارم تو سوراخ موريانه هايی که مغزم رو می خورند،نفت می ريزم.
- از بالای تپه يا زير تپه؟؟

ميخوام خوابی رو که ديشب ديدم
بردارم و تو فريزر بذارم!
اونوقت يه روزی در آينده دور،
وقتی پيرمردی مو خاکستری شدم،
درش ميارم و گرمش می کنم
و پاهای پير و سردمو
با گرمی خوبش مداوا می کنم!





:One Of My Obsessions

<.Wanna Dance 'Naked' Under The Rain >

Monday, August 12

- خوب...چی شد،به معناش پی بردی؟؟؟؟
- راستش،من وقتی نا مفرح ام،مغزم کار نميکنه!
- اصلا تو فکر هم می کنی؟؟
- اِ ..اِ ..اِ ،حالا ميگم چی فکر ميکنم.به گمانم اين آقای پادشاه اِسپانيا ، بيکار بوده.برای اينکه خودش و سربازاش سرشون گرم بشه،هی زرت و زرت ميرفته تپه نوردی!
- ..................
- حالا چرا همچين نگاهم ميکنی؟اگه راست ميگی خودت بگو،اِنقدرهم مخِ منو کار نگير!!
- اگه اينقدر سطحی نبودی و يکذره عميقتر فکر می کردی،می فهميدی که اين يعنی : پوچی...
- ای بابا،باز شروع کردی ها...
- اين داره ميگه،ممکنه به بزرگترين آرزوهات برسی و حتی کارهای گنده ای هم بکنی ولی اونها هم بلاخره ميگذرند و تموم ميشن.اونوقت بر ميگرديم سر خونه اولمون!
- خوب،يکباره بگو سرمون رو بگذاريم بميريم ديگه!چرا طفره ميری؟
خر که مکرر نميشه.
- پادشاه اسپانيا ،با ده هزار مرد جنگی ازتپه بالا رفت.
پادشاه اسپانيا ،به قله رسيد
و بعد دوباره پايين آمد!

- حاليته چه فلسفه و معنايی پشت همين جمله های ساده است؟؟
- والا،دروغ چرا؟تا قبر، آ..آ..آ..آ....
- يالا اون کله پوکت رو کار بنداز.يکذره عميق فکر کن!
- هوووووم.......
Obsession

Sunday, August 11

دلم يه جور هيجان می خواهد،ولی نمی دونم چی؟!
دلم اون حسی رو می خواد که خيلی وقته نداشتم.
!I wanna feel the butterfly in my stomach
يه انگيزه،يه تنوع،يه هيجان مثبت!
يه حس جديد که از اين روزمره گی در بيام!
آخه اون چيزی که ميتونه منو از اين حال در بياره چيه؟کجاست؟؟؟؟؟

Saturday, August 10



Il a allume
Une cigarette
Il a fait des ronds
Avec la fumee
Il a mis les cendres
dans le cendrier
Sans me parler
sans me regarder
Et il est parti
Sous la pluie
Sans une parole
Sans me regarder
Et moi j'ai pris
Ma tete dans ma main
!Et j'ai pleure

دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
منم من،ميهمان هر شبت،لولی وش مغموم،
منم من،سنگ تيپا خورده رنجور،
منم،دشنام پست آفرينش،نغمه ناجور.
نه از رومم نه از زنگم،همان بيرنگ بيرنگم،
بيا بگشای در،بگشای،
دلتنگم....
I always loved you from the start
But I could not figure out
That I had to do it everyday

So I put away the fight
Now I'm gonna live my life
Giving you the most in every way

I belong to you
And you
You belong to me too
مرگ گاهی ريحان می چيند.
مرگ گاهی ودکا می نوشد.
گاه در سايه نشسته است و يک "بست"می زند.
مرگ گاهی Online است.
گاه Invisible.
و همه می دانيم:
اين برای تو و من،زندگی نمی شود!!

Friday, August 9



پنهانيم
مثل مضمونی پيچيده در بيتی
مثل دو نام ممنوع
در پشت نقطه چينها.....

Eddie..Eddie..
Eddie says;he'll lose some weight
..............
Eddie,Eddie
I wish you were mineeeeeee

اين Eddie طفلکی نخ نما شد،از بس گوشش کردم.
ولی خدا پدرش رو بيامرزه،خيلی حالم رو خوب ميکنه.
خدا پدر معرفش رو هم بيامرزه!
دريای نيلگون ،بايد هميشه آروم باشه.
گاهی حتی يه موج کوچولو،خيلی خرابم می کنه.
شايد اگه موج سواری ياد بگيرم،بهتر بتونم با اين قضيه کنار بيام.
شايد....

Thursday, August 8

- چی اين روزا اينقدر مخت رو کار گرفته،که حتی نميشه باهات ۴ کلمه حرف حساب زد؟
- هيچی.
- هيچی،يعنی چی؟بگو ببينم چيه آخه!مهمه؟معموليه؟مشکل کوچيکيه ، بزرگه؟
- يه هيچی بزرگه!
- بزرگه؟خوب بگو چيه،بشينيم مثل دو تا "معقول آدم"حلش کنيم!
- هيچی ،اسمش کوچيکه ولی خودش بزرگه،درکش وسيعه و تحملش بی نهايت نا ممکن!
-۲۰ سواليه؟؟**@#$%_×*&!!!!!
- هيچی،پوچيه! پوچی ،خوره است،خوره ،مرگه!
- باز شروع کردی کافکا و هدايت و... خوندن؟؟مگه صد دفعه بهت نگفتم از اين........
- دلا،ديوانه شو!ديوانگی هم عالمی دارد!
- ...اگه آدم شدی يه زنگ بهم بزن ،يه برنامه مفرح بگذاريم.
- اهداف پوچ،افکار پوچ،زندگی هيچ و پوچ......
- !So go **** your self

Wednesday, August 7

ازکل" بوف کور"،تنها جاييش که حسابی يادمه و تو کله ام رسوخ کرده ،اينجاشه که ميگه:
«هيچ وقت نه مسجد ونه صدای اذان و نه وضو واخ وتف انداختن و دولا و راست شدن در مقابل يک قادر متعال وصاحب اختيار مطلق،که بايد به زبان عربی با اواختلاط کرد در من تاثيری نداشته است!»

اين يه جورايی حرف منم هست.
نه اين که سعی نکردم،چرا،خيلی ام تلاش کردم ولی آخرش به اين نتيجه رسيدم که بابا،زوری که نيست،اين راه من نيست.
حالا با اين روش خودم،خيلی هم با خدای خودم جورم وخيلی هم گپ ميزنيم!
امشبم،يکی از اون شبامون بود!
سلام تو رو هم رسوندم!

Tuesday, August 6

شب بود و من
غم بود وشب
غم مست ومن مست
.....
غر،غر،غر،غر....
غر،غر،غر........
غر،غر............
غر................

آخيش،حالم بهتر شد!

Monday, August 5

Etre ou ne pas etre
....C'est la question
خسته شدم،بس که دلم،دنبال يک بهونه گشت....

Sunday, August 4

تابستان يعنی:
دراز کشين زير آفتاب،
حس داغی آفتاب رو بدن
Sun Oil
مايو
Margirita با يه چتر توش
لباسهای رنگی
با دوستان،به بهانه های الکی خنديدن و خوش بودن
شب کنار دريا ،آتيش روشن کردن
به آسمون پر ستاره و ماه نگاه کردن
آهنگ خوب گوش دادن
و رويا بافتن....
And I'm Only Here
To Bring You Free Love
Let's Make It Clear
That,This Is Free Love
No Hidden Catch
No Strings Attached
!Just Free Love

!!One Of These Days,Gonna Bring,Some Hope To me
,Give me something I can hold
,Give me something to believe in
,I am frightened for my soul
,please, please
,Make love to me
, send love through me
!! heal me with your crime
به نگاهم،خوش آمدی!

Thursday, August 1




زندگی شايد افروختن سيگاری باشد،در فاصله رخوتناک دو هماغوشی!


وقتی که من بچه بودم،
غم بود،
اما ،
کم بود.
وقتی که من بچه بودم،
زور خدا بيشتر بود!

Wednesday, July 31

Ah we're lonely, we're romantic
and the cider's laced with acid
"?and the Holy Spirit's crying, "Where's the beef
And the moon is swimming naked
and the summer night is fragrant
with a mighty expectation of relief
So we struggle and we stagger
down the snakes and up the ladder
to the tower where the blessed hours chime
:and I swear it happened just like this
a sigh, a cry, a hungry kiss
the Gates of Love they budged an inch
I can't say much has happened since
but CLOSING TIME


بيا دست همديگر رو بگيريم،اين آهنگ رو بخونيم و بچرخيم،ببينيم حالمون بهتر ميشه؟؟؟
آخه پس من چه جوری ميتونم،Link دوستانم رو بگذارم اينجا؟؟؟؟؟

Monday, July 29

آدم گاهی می تونه ،انرژی و هاله عشق رو،از فرط قوی بودن ،دور يک نفر ببينه
و ديدن وحس کردن اين هاله،حتی اگه مربوط به خود آدم هم نباشه،بی نهايت قشنگه!

بماند که خود من با اين آهنگ چه خاطراتی دارم!!


بارون مياد
به به!!!
نفس عميق بکش....
ريه هاتو پر کن از بوی نم ،بوی خاک خيس
گوشاتو پر کن،از صدای بارون.


!!!I'm Only Happy When It Rains
خوب است گاهی هم بنشينيم
از سينمای تارکوفسکی و امام زاده داوود حرف بزنيم،
به حماقت های کوچک بخنديم
و با سر خوشی ،در مورد بی پولی مضحکمان شوخی کنيم.
خوب است گاهی هم بنشينيم
و در سوراخ موريانه هايی که مغز ما را می خورند نفت بريزيم!




بگو که اين شاهکاره ، يالا اعتراف کن.......


Sunday, July 28

هورا.... بلاخره ، ويرگول ،رو ،يافتم!!!!
،،،،،،،،،،،،،،، ،، ،،،،، ،،،،،،،، ،،،،،،، ، ، ،
??? Voulez Vous Couchez Avec Moi
داغی است بر يک دست
از يک دست بر يک دست
يک سيگار
يک زن
يک لحظه
يک داغ
شعر نيلگون را تنها« يک تن » خواند
و خواست که خواننده آن تنها « يک تن » باشد
وهمين است که جای نيلگون در اين مجموعه تهی است.
هله پوک

Friday, July 26

امروز داشتم می رفتم که به بانک دستبرد بزنم.تو افکار خودم حسابی غرق بودم و داشتم نقشه دستبرد رو برای بار آخر تو ذهنم مرور می کردم و به خودم تبريک می گفتم که نقشه ام چيزی از نقشه Ocean 's 11 کم نداره که يکهو.....اين وسط هر اتفاقی افتاد يادم نمياد.فقط می دونم که ازصدای بوق ملت به خودم اومدم وديدم دارم تقريبا از روی ملت می رم تو جدول و وسط بيلبورد «پوشاک ايکات»...
ديگه بانک و نقشه و دستبرد و Ocean 's 11 و همه چيز يادم رفت.فقط تمام مدت عين هيپنوتيزم شده ها تصوير تبليغ پوشاک ايکات جلو چشمم بود و داشتم يه ضرب به خودم فحش می دادم که چقدر دوران دبيرستان احمق بوديم که هی اين« م.گ» رو دو در می کرديم و هی به هم غر می زديم که «اه.اين پسر کاکلی وير فسقلی چی از جون ما می خواد هی خودش رو ميچسبونه به ما!!!»
اه ای روزگار ....فقط اگه می دونستيم.........
حالا اگه اين همه زيبا يی دست پخت عکاسه ِ دستش درد نکنه.اگر هم شاهکار خلقت خداست که ناز شستش.واقعا چقدر برای بعضی ها وقت گذاشته!!
خلاصه اينکه از من که گذشت و امروز هم از کار و زندگی افتادم.شما يادتون باشه که از پوشاک ايکات خريد کنيد چرا که اونها «استاندارد بدن را می شناسند!!»




نان و ستاره
نان در کنارم و ستاره ها دور
آن دورها
به ستاره ها نگاه می کنم و نان می خورم
چنان غرق شده ام
که گاهی اشتباه می کنم
و ستاره می خورم به جای نان!!!!



Thursday, July 25

بيا ۷ دفعه پشت سرهم بگيم :
Le ver vert va vers la verre vert
ببينيم حالمون بهتر ميشه؟؟؟
هايکوی تابستاني:
سکوت
سکوتي عميق تر
وقتي جيرجيرکها ترديد می کنند.

Wednesday, July 24

"?Sometimes,i lie awake at night & i ask:"is life a multiple choice test or is it a true or false test
".Then a voice comes to me out of the dark &says:"we hate to tell you this,but life is a Thousand word essay
عاشق اين تيکه شازده کوچولوام.البته تقريبا عاشق همه جاشم ولی اين تيکش خيلي توکله ام پر رنگه.ِوقتی فکرشو ميکنم ِمی بينم اين يه جورايی داستان هممونه....
توی سياره سوم شازده کوچولو می رسه به يه ميخواره:
?Que fais_tu la-
.Je bois-
?Pourquoi bois_tu-
.Pour oublier-
?Pour oublier quoi-
.Pour oublier que j'ai honte-
?Honte de quoi-
!Honte de boire-


so,cherie my dear
?could you leave the way clear for sex tonight
:tell him
"!Tony,Tony,Tony,i know that you're horny,but there's somthin bout that Bush ain't right"


نمی دونم چرا از صبح که بيدار شدم هی اين آهنگ توکله ام می چرخه..

Tuesday, July 23

نفسها حبس..امتحان مي کنيم.....



و اين هم کفشهاي خسته من ....


و اين هم شعرش:

کفشهای من
پيامبران خستگی اند
با فروتنی بر درگاه خانه نشسته،
انگار پاداشی نوازش گرانه را انتظار می کشند
من به سوراخی کوچک در هر کدام می نگرم
و اندوهگين پوزخند ميزنم!


آه ای حلزون:
بالا برو از کوهستان فوجي
اما آرام آرام........

حالا اين حکايت منه در اين قضيه وب لاگ سازي.
يه قدم فيلي برداشتم و پيشرفت قابل تحسيني داشتم.حالا ميدونم :الف=H
و مي تونم حس کريستف کلمب رو موقع کشف قاره امريکا درک کنم.

Monday, July 22

هوووم...فکر کنم تا اطاع ثانوي اينجا چيزي ننويسم...
چرا؟؟
خوب... چونکه تازه به اينجا اسباب کشي کردم و فعلا سرم با کشف جاهاي جديدش و دکوراسيونش گرمه !!

Saturday, July 20

سلام. من متولد شدم.....