Sunday, August 24

به خدا اصلا تقصير من نبود
صبح با اولين بيب بيب ساعت چشمهامو باز کردم ،
و بلافاصله سعی کردم از جام بلند شم
باور کن راستش رو ميگم .
منتهی هرچی کردم نتونستم تکون بخورم.
به خدا اصلا من همچين خواسته ای نداشتم.
نمی دونم چرا امروز صبح که از خواب بلند شدم ،
مثل گره گوار ،تبديل به يک سوسک شده بودم.
تمام تنم مثل زره سخت شده بود ،
يک شکم گنده قهوه ای داشتم با رگه های کمانی شکل .
چندين پای نازکِ ريقو داشتم که اصلا نمی تونستم کنترلشون کنم و از جام حرکت کنم.
سعی کردم فرياد بزنم تا کسی بياد و به دادم برسه
ولی تنها صدايی که ازم در اومد يکجور جيرجيرِ غريب بود،
به خدا اصلا تقصير من نبود
مسخ شده بودم
وگرنه امکان نداشت بخوابم و نيام سرجلسه امتحان !
باور کن راستش رو ميگم !!