Saturday, August 30







شيش سال دير اينو پيدا کردم
ولی خب چه ميشه کرد ، همينه ديگه !
بايد تو حسش باشی
و همچين گوشش بدی که با سلول هات درکش کنی .
البته الان نه !
الان تو مود زجه موره يا معاشقه با تفاله های گذشته نيستم .
ولی سناريوشو نوشتم
در اولين موقعيت اجراش می کنم.
تو تاريکی ، با نور شمع و وقتی که تا خرخره خوردی و کشيدی ،
تيکه های گذشته و شايد چند تا عکس و دستخط دور و برت باشه
و اين آهنگ .
دوباره و دوباره
و ترجيع بندش رو باهاش بلند بلند بخونی...
Have a nice rest of your life,without me
و واسه خودت حال کنی.



****

شهر آرمانی من
باکره ای است آبستن که
در هر ساعت جنينی را سقط می کند !
در آن جسدم را می فروشم
تا شعرم را بخرم .

****

امروز موش فاضلابی را ديدم
که در باب پاکيزگی سخنرانی می کرد
و کثافتها را به کيفر ، هشدار می داد
و پيرامونش
مگسها کف می زدند !