Monday, August 9

از ذهنم
مي گريزم
و در خيمه ء شب پنهان مي شوم .
نفس زنان مي دودم
و ستاره ها پيرامونم مي دوند
آنها را پشت سرم جا مي گذارم
اما رد آنها را پيش از خودم مي بينم .
از گريز بر گريز به گريز مي گريزم
گريز..واي از گريز...واي
چه كسي هست ؟
به صبح پناه مي برم ..
آفتاب اما
دستور مي دهد كه سايه ام تعقيبم كند !