Friday, September 6

يه خانمی در همسايگی ما است،
که تنها زندگی ميکنه و
پنجره اتاق خوابش صاف جلوی پنجره کتابخونه ماست.
منم که جغد شبم!
تابستون هم که در و پنجره همه بازه!
بماند که وقتی اين خونه داشت ساخته ميشد ما چقدر شرط بندی کرديم
که آيا تو اتاق خوابهای فسقلی اين آپارتمان
يه تخت دو نفره جا ميشه يا نه؟
فکر کنم آخرش چون جا نميشد،
همه همسايه ها يا مجردن يا با هم قهرن و اتاقاشون جداست!
خلاصه....
نکته ای که در اينجا برای من جالبه،
همت وعادت ترک ناپذير کتاب خوندن شبانه اين خانم است.
هر شب راس ساعت ۱۲،(۱۲هيچوقت ۱۱.۵يا ۱۲.۵ نميشه!)
اين خانم با يه کتاب مياد،
دمر رو تخت ميخوابه،
پاهاشو ميبره بالا،
يه آباژور بالای سرش روشن ميکنه،
و ميخونه و ميخونه و ميخونه و ميخونه.....
تا ۴ يا ۵ صبح!
روزای اول گفتم حتما يه کتاب خوب دستشه
خود من هم گاهی اينجوری به کتابی گير دادم
ولی بعد ديدم نه،اگه کل سری،
قبل از طوفان و غرش طوفان و ژوزف بالسامو وبعد از طوفان رو هم ميخواند
تا حالا تموم شده بود.
حالا پروژه بعديم اينه که برم باهاش از در دوستی در بيام
بعد ازش خواهش کنم يه ليست کتاب به من بده،بخونم
ببينم اين همه کتاب پر کشش رو از کجا مياره آخه؟؟؟