Friday, February 7

امشب قدری مرده ترم..
پس ليوانم رو برمی دارم،
چند تا تيکه يخ می اندازم توش
پرش می کنم از محلول شب !
شال و کلاه می کنم
ميرم پشت بوم.
هوا سرده..
ولی هر قلپی که از محلولم می خورم
گرمتر ميشم
و بيشتر در سياهی شب،حل ميشم.

من از کجا می آيم؟
من از کجا می آيم،
که اين چنين به بوی شب آغشته ام؟

اين همه آدم،اين همه خونه
اين همه داستانهای مختلف زندگی،
اين همه چراغ که سو سو می کنه،
تعدادشون از ستاره ها هم بيشتره !
ستاره ها،
ستاره هايی که به نظرم ديگه اون نور و جذابيت سابق رو ندارند.

شب انقدر عظيمِ
انقدر حجم داره
که می تونه تو رو
فکرهاتو
دردهاتو
در خودش حل کنه.
و اگه محلول شب هم داشته باشی
ديگه بيشتر حل ميشی....