Friday, January 31
يک عالمه ابر تو کله ام هست.
سرعت جويدن اين خوره های خود خوره مغزم هم تساعدی بالا رفته.
بدين سان که کنونم؛
شب بی روزنِ هرگز،
چنان نمايد
که کنايتی طنزآلود بوده است !
فکر کنم بهتر باشه برم زودی يک برنامه جشنواره فيلم برای خودم بگيرم،
صدای چرق چرقِ صفحه برنامه وهی از اين ور اون ور کردنش و
دايره رنگی رنگی کشيدن دور فيلمهائی که می خواهم ببينم
و هی برنامه ريزی کردن با دوستان که کدوم فيلم رو بريم کدوم رو نريم،کی بريم،کی نريم و..
ممکنه يکذره حالم رو خوب کنه يا فکرمو مشغول....
ممکنه....
سرعت جويدن اين خوره های خود خوره مغزم هم تساعدی بالا رفته.
بدين سان که کنونم؛
شب بی روزنِ هرگز،
چنان نمايد
که کنايتی طنزآلود بوده است !
فکر کنم بهتر باشه برم زودی يک برنامه جشنواره فيلم برای خودم بگيرم،
صدای چرق چرقِ صفحه برنامه وهی از اين ور اون ور کردنش و
دايره رنگی رنگی کشيدن دور فيلمهائی که می خواهم ببينم
و هی برنامه ريزی کردن با دوستان که کدوم فيلم رو بريم کدوم رو نريم،کی بريم،کی نريم و..
ممکنه يکذره حالم رو خوب کنه يا فکرمو مشغول....
ممکنه....
Thursday, January 30
- کرم همانا سلطان خوش خوراکان است.
زيرا ما همه مخلوقات ديگر را می پروريم تا خودمان را چاق کنيم
و خودمان را می پرويم تا کرمها را چاق کنيم.
دولتمندان فربه و گدايان لاغر با هم فرقی ندارند.فقط دو غذای مختلف هستند که بر سر يک سفره صرف می شوند...و عاقبت همه همين است !!
- باز گير دادی به هملت؟
- آری افيليا..آری!
زيرا ما همه مخلوقات ديگر را می پروريم تا خودمان را چاق کنيم
و خودمان را می پرويم تا کرمها را چاق کنيم.
دولتمندان فربه و گدايان لاغر با هم فرقی ندارند.فقط دو غذای مختلف هستند که بر سر يک سفره صرف می شوند...و عاقبت همه همين است !!
- باز گير دادی به هملت؟
- آری افيليا..آری!
Wednesday, January 29
در امکان من بود که،
قهوه را در بستر گرم خود بنوشم
و در تلفن به روده درازی بپردازم.
بی اينکه به روزها...و ساعتها بينديشم.
در امکان من بود که به هيچ کاری دست نزنم
نه چيزی بخوانم
نه چيزی بنويسم
به روشنائی ها...به لباسها...
و به سفرها خود را سرگرم کنم...
در امکان من بود که
به سوال های تاريخ پاسخ ندهم
و از آزار رسانيدن به خود بگريزم...
ولی من به تمامی قوانين خيانت کردم
و مقابله با کلمات را برگزيدم.....
قهوه را در بستر گرم خود بنوشم
و در تلفن به روده درازی بپردازم.
بی اينکه به روزها...و ساعتها بينديشم.
در امکان من بود که به هيچ کاری دست نزنم
نه چيزی بخوانم
نه چيزی بنويسم
به روشنائی ها...به لباسها...
و به سفرها خود را سرگرم کنم...
در امکان من بود که
به سوال های تاريخ پاسخ ندهم
و از آزار رسانيدن به خود بگريزم...
ولی من به تمامی قوانين خيانت کردم
و مقابله با کلمات را برگزيدم.....
Tuesday, January 28
در حال حاظر من با دنيا در يک صلح مطبوع هستم.
چقدر خوبه که آدم امتحان نداشته باشه
بيرون گوله گوله برف بياد ،
يک پتو دورش کشيده باشه ،
و کنار شومينه نشسته باشه،
کنترل تلويزيون رو دستش گرفته باشه
و هی چلق چِلِق کانال ها رو عوض کنه.
همه فکرها رو تو يک فايل يک گوشه مغزش Hidden کرده باشه
و تمام فکر و ذکرش، سرنوشت شخصيتهای سريالی باشه که داره تماشا می کنه.
حتی اصلا مهم نيست که سرما خورده ام.
حتی از ديدن ريخت کوه دستمال کاغذيهای کنارم ناراحت نميشم
چون منو ياد آدم برفی ای می اندازه
که اگه اين برف همينجور بياد
فردا ميسازم.
البته قول ميدم حسابی لباس گرم بپوشم،بعد برم تو برفها!
چقدر خوبه که آدم امتحان نداشته باشه
بيرون گوله گوله برف بياد ،
يک پتو دورش کشيده باشه ،
و کنار شومينه نشسته باشه،
کنترل تلويزيون رو دستش گرفته باشه
و هی چلق چِلِق کانال ها رو عوض کنه.
همه فکرها رو تو يک فايل يک گوشه مغزش Hidden کرده باشه
و تمام فکر و ذکرش، سرنوشت شخصيتهای سريالی باشه که داره تماشا می کنه.
حتی اصلا مهم نيست که سرما خورده ام.
حتی از ديدن ريخت کوه دستمال کاغذيهای کنارم ناراحت نميشم
چون منو ياد آدم برفی ای می اندازه
که اگه اين برف همينجور بياد
فردا ميسازم.
البته قول ميدم حسابی لباس گرم بپوشم،بعد برم تو برفها!
Monday, January 27
Sunday, January 26
Saturday, January 25
- به،رفيقِ شفيق،چطوری بابا؟چه خبرا؟؟
- قابل عرض،هيچ ! فقط :
دماغم ناسور شده.
گوشم گرفته.
فردا امتحان دارم.
تب دارم.
يکدقه گرممه،يکدقه يخ کردم.
مهربونی خونم اومده پايين.
غر دارم.
گلوم ورم داره، سيگار نمی شه کشيد.
تمام مغزم به صورت فين از دماغم اومده پايين،
درس تو کله ام نمی ره.
صدام 8رگه شده.
هاپچوووو
...
خلاصه اينکه غرغرغر.
- آهان...باشه ،خدافظ!
- قابل عرض،هيچ ! فقط :
دماغم ناسور شده.
گوشم گرفته.
فردا امتحان دارم.
تب دارم.
يکدقه گرممه،يکدقه يخ کردم.
مهربونی خونم اومده پايين.
غر دارم.
گلوم ورم داره، سيگار نمی شه کشيد.
تمام مغزم به صورت فين از دماغم اومده پايين،
درس تو کله ام نمی ره.
صدام 8رگه شده.
هاپچوووو
...
خلاصه اينکه غرغرغر.
- آهان...باشه ،خدافظ!
پشت يک چراغ قرمز طولانی بودم که يکهو توجه ام رو به خودش جلب کرد.
پيرمرد کوری بود که می خواست از عرض خيابون رد بشه،ولی تراکم رفت و آمد ماشين ها،مرددش کرده بود.
به خودم گفتم،حالا چقدر بايد صبر کنه،سعی کنه،تا آخرش سالم يا نا سالم از اين خيابون رد بشه.
دلم براش سوخت.به اين فکر افتادم که واقعا چقدر سخته آدم نتونه ببينه.چه کارهای ساده ای می تونه برای آدم از معضلات زندگی باشه.
مشکلات من مشکل اند يا مشکلات اين؟
تو همين فکرها بودم که ديدم يک خانم ميانسال با چندتا کيسه خريد که چند لحظه قبل از طرف مقابل خيابون اومده بود،با ديدن پيرمرد،جلو اومد، دستش رو گرفت،ازش پرسيد که می خواهد از خيابون رد بشه؟ بعد از خيابون ردش کرد و دوباره برگشت اين سمت و رفت ...
همين..
ولی همين،همينِ ساده،همچين منو برد به يه دنيای ديگه،که با صدای فرياد و بوق ماشينهای پشت سر به خودم اومدم.
اين کمک ساده يا حتی وظيفه همگانی اونقدر منو تحت تاثير قرار داده بود که کلی تعجب کردم.
با خودم فکر کردم،يعنی در دنيای ماشينی و گرفتاری های روزمره،انقدر انسان دوستی و دست ياری به هم نوع دادن و به فکر ديگری بودن کم شده ،
که ديدن همچين صحنه ای ساده،به چشم مياد و آدم رو جلب می کنه و نادر به نظر می رسه؟
آره؟
نه؟
شايد آره،
شايدم نه!
فقط می دونم منو تحت تاثير قرار داد.
پيرمرد کوری بود که می خواست از عرض خيابون رد بشه،ولی تراکم رفت و آمد ماشين ها،مرددش کرده بود.
به خودم گفتم،حالا چقدر بايد صبر کنه،سعی کنه،تا آخرش سالم يا نا سالم از اين خيابون رد بشه.
دلم براش سوخت.به اين فکر افتادم که واقعا چقدر سخته آدم نتونه ببينه.چه کارهای ساده ای می تونه برای آدم از معضلات زندگی باشه.
مشکلات من مشکل اند يا مشکلات اين؟
تو همين فکرها بودم که ديدم يک خانم ميانسال با چندتا کيسه خريد که چند لحظه قبل از طرف مقابل خيابون اومده بود،با ديدن پيرمرد،جلو اومد، دستش رو گرفت،ازش پرسيد که می خواهد از خيابون رد بشه؟ بعد از خيابون ردش کرد و دوباره برگشت اين سمت و رفت ...
همين..
ولی همين،همينِ ساده،همچين منو برد به يه دنيای ديگه،که با صدای فرياد و بوق ماشينهای پشت سر به خودم اومدم.
اين کمک ساده يا حتی وظيفه همگانی اونقدر منو تحت تاثير قرار داده بود که کلی تعجب کردم.
با خودم فکر کردم،يعنی در دنيای ماشينی و گرفتاری های روزمره،انقدر انسان دوستی و دست ياری به هم نوع دادن و به فکر ديگری بودن کم شده ،
که ديدن همچين صحنه ای ساده،به چشم مياد و آدم رو جلب می کنه و نادر به نظر می رسه؟
آره؟
نه؟
شايد آره،
شايدم نه!
فقط می دونم منو تحت تاثير قرار داد.
Friday, January 24
Thursday, January 23
Wednesday, January 22
Tuesday, January 21
Sunday, January 19
گاهی؛ وقتی به دور و برم نگاه می کنم،
همه مون به نظرم مثل يک مشت کرم ميائيم که داريم همين جور non-stop می لوليم.
و هرچی می لوليم به جائی نمی رسيم،فقط هر روز غرغرو تر و بدبين تر ميشيم.
هرکی يه مدل لوليدن واسه خودش داره.
يکی؛در به در دنبال يک مثقال اسپرم متعهدِ که فقط بياد و بهش يک موجودی رو بده ،که فکر می کنه اگه داشته باشدش،دنياش تکميله !
يکی ديگه؛آسايش وآرامشش رو ول کرده،رفته يک نقطه کوری در دنيا که شايد از اونجا سرزمين رويائی اش رو،که علامت انحصاريش يک عقابِ ، پيدا کنه !
اون يکی؛بيفتک کوب رو برداشته افتاده به جون 6 سال گذشته زندگی اش که قرار بوده جاده هموار آينده اش باشه و نبوده!
اين يکی هم؛ شجره نامه ای تکميل از همه افيون ها از حشيش و گرس وترياک گرفته تا هروئين و قارچ و کريستال و چه و چه برای خودش درست کرده و آخرش هم به اين نتيجه رسيده که هرچی جلو رفته به هدفی که خودشم آخرش نفهميده چيه؛ نرسيده !
و يکی ديگه هم؛ آنچنان در دنيای محدوديت های خانوادگی و روزمرگی و بی انگيزه گی اش دست و پا می زنه که هرلحظه ممکنه خودش رو با طناب نيهيليسم اجباری زندگيش دار بزنه!
و...و...و....
و من هم که؛مرض خوره خود خوره مزمن گرفتم و چشمم برای ديدن داشته هام کوره و به نداشته هام از پشت ذره بين نگاه می کنم !
همه مون به نظرم مثل يک مشت کرم ميائيم که داريم همين جور non-stop می لوليم.
و هرچی می لوليم به جائی نمی رسيم،فقط هر روز غرغرو تر و بدبين تر ميشيم.
هرکی يه مدل لوليدن واسه خودش داره.
يکی؛در به در دنبال يک مثقال اسپرم متعهدِ که فقط بياد و بهش يک موجودی رو بده ،که فکر می کنه اگه داشته باشدش،دنياش تکميله !
يکی ديگه؛آسايش وآرامشش رو ول کرده،رفته يک نقطه کوری در دنيا که شايد از اونجا سرزمين رويائی اش رو،که علامت انحصاريش يک عقابِ ، پيدا کنه !
اون يکی؛بيفتک کوب رو برداشته افتاده به جون 6 سال گذشته زندگی اش که قرار بوده جاده هموار آينده اش باشه و نبوده!
اين يکی هم؛ شجره نامه ای تکميل از همه افيون ها از حشيش و گرس وترياک گرفته تا هروئين و قارچ و کريستال و چه و چه برای خودش درست کرده و آخرش هم به اين نتيجه رسيده که هرچی جلو رفته به هدفی که خودشم آخرش نفهميده چيه؛ نرسيده !
و يکی ديگه هم؛ آنچنان در دنيای محدوديت های خانوادگی و روزمرگی و بی انگيزه گی اش دست و پا می زنه که هرلحظه ممکنه خودش رو با طناب نيهيليسم اجباری زندگيش دار بزنه!
و...و...و....
و من هم که؛مرض خوره خود خوره مزمن گرفتم و چشمم برای ديدن داشته هام کوره و به نداشته هام از پشت ذره بين نگاه می کنم !
Saturday, January 18
Friday, January 17
Thursday, January 16
Wednesday, January 15
Tuesday, January 14
شبهای امتحان چسبناکند.
يه جورائی سنگين و غمناک.
چشمهای آدم عين Bicycle ران هی بسته ميشه.
مصرف سيگار بالا ميره.
ياد هزار تا کار نکرده می افتی که در حالت عادی صد سال اگه انجامشون بدی.
کرم وبلاگ خوندن ميفته تو جونت.
لامپ هميشه خاموشت رو در Yahoo روشن می کنی.
هی زرت و زرت شاشت می گيره
و هر چند دقيقه يکبار بايد بکوبی تو کله ات
تا فکر و حواست که پرواز کرده به آسمونها
برگرده سرجاش!
داستانیِ....
يه جورائی سنگين و غمناک.
چشمهای آدم عين Bicycle ران هی بسته ميشه.
مصرف سيگار بالا ميره.
ياد هزار تا کار نکرده می افتی که در حالت عادی صد سال اگه انجامشون بدی.
کرم وبلاگ خوندن ميفته تو جونت.
لامپ هميشه خاموشت رو در Yahoo روشن می کنی.
هی زرت و زرت شاشت می گيره
و هر چند دقيقه يکبار بايد بکوبی تو کله ات
تا فکر و حواست که پرواز کرده به آسمونها
برگرده سرجاش!
داستانیِ....
Monday, January 13
تو را باز يافتم
پس از پرسه زدن های شبانه بسيار
پس از مزه مزه کردن خاطرات فراوان
پس از بی قراری های نفس گير بی شمار
پس از تنهايی های تمام نشدنی
تو را
از ميان ورق ورق دفتر گذشته ها
باز يافتم.
با هم؛
دوستی کرديم،عاشقی کرديم
ساعات بی شماری حرف زديم،روزها از هم بی خبر بوديم
نزديک بوديم،دور بوديم
با هم خنديديم،گريستيم
با هم شادی کرديم،بی حوصلگی و غرغر کرديم
هرچه بود،همه چيز نبود
ولی خيلی چيزها بود.
دنگ ..دنگ..دنگ
ناگهان زمان با هم بودن تمام شد.
بدون هيچ اخطاری-بدون مقدمه ای-بدون دليلی-بدون حتی اتفاقی!
فقط يکباره متوجه شدم،سايه تو،کمرنگ و کمرنگ تر می شود...
آن نور کوچکی که در تاريکی شب دلم،
در دنيای روياهای شبانه روحم،روزنه ای باز کرده بود،
ناگاه ناپديد شد.
حال من،
باز تنها مانده با شبِ بی روزن
موهايم را به باد می سپارم
و چشم به دل شب می دوزم،تا شايد
باز
تو را
باز يابم .
پس از پرسه زدن های شبانه بسيار
پس از مزه مزه کردن خاطرات فراوان
پس از بی قراری های نفس گير بی شمار
پس از تنهايی های تمام نشدنی
تو را
از ميان ورق ورق دفتر گذشته ها
باز يافتم.
با هم؛
دوستی کرديم،عاشقی کرديم
ساعات بی شماری حرف زديم،روزها از هم بی خبر بوديم
نزديک بوديم،دور بوديم
با هم خنديديم،گريستيم
با هم شادی کرديم،بی حوصلگی و غرغر کرديم
هرچه بود،همه چيز نبود
ولی خيلی چيزها بود.
دنگ ..دنگ..دنگ
ناگهان زمان با هم بودن تمام شد.
بدون هيچ اخطاری-بدون مقدمه ای-بدون دليلی-بدون حتی اتفاقی!
فقط يکباره متوجه شدم،سايه تو،کمرنگ و کمرنگ تر می شود...
آن نور کوچکی که در تاريکی شب دلم،
در دنيای روياهای شبانه روحم،روزنه ای باز کرده بود،
ناگاه ناپديد شد.
حال من،
باز تنها مانده با شبِ بی روزن
موهايم را به باد می سپارم
و چشم به دل شب می دوزم،تا شايد
باز
تو را
باز يابم .
بوی نرگس هميشه منو ميبره به يه عالمه سال قبل.
يه عالمه سال قبلی که،از تو صافی رد شده
و اگه روزگار بدی داشته
تو صافی مونده و رد نشده!
حالا با بوی نرگس،
ياد يه عالمه سال قبل می افتم
که بوی خالص سبک بودن و شاد بودن ميده!
ولی اين يه عالمه سال قبل کی بوده؟
مگه زمان بوجود آمدن نسل من(نسل ماموتها)
کی بوده؟؟
يه عالمه سال قبلی که،از تو صافی رد شده
و اگه روزگار بدی داشته
تو صافی مونده و رد نشده!
حالا با بوی نرگس،
ياد يه عالمه سال قبل می افتم
که بوی خالص سبک بودن و شاد بودن ميده!
ولی اين يه عالمه سال قبل کی بوده؟
مگه زمان بوجود آمدن نسل من(نسل ماموتها)
کی بوده؟؟
Sunday, January 12
Saturday, January 11
Wednesday, January 8
Monday, January 6
تو اين کافی نتی که من نشستم،
سرعت انقدر بالاست که حوصله ام سر رفته!
همه کارهايی که معمولا هزار ساعت وقت می گرفت،سر سه سوت تموم شده و من همين جور نشستم دارم فکر می کنم که ......
يه عالمه پسر يوگوسلاوی اينجان ، يکيشون که مخ منو کار گرفته خيلی موشِ،
ولی من هيچوقت فکر نمی کردم اينها راجع به مملکت ما انقدر عجيب و در عين حال عميق فکر می کنند.
چيزی که داره حسابی اذيتم می کنه،اين بوی Joint ای ِ که اينجا می ياد،يه جورايی
آزادِ و اينها دارن فرت فرت می کشند،اصلا فکر نمی کنند آدمهای ديگه هم دل دارن!
بهترِ کاسه کوزمو جمع کنم برم!
wish you all a very good night ,with lots of Sex
سرعت انقدر بالاست که حوصله ام سر رفته!
همه کارهايی که معمولا هزار ساعت وقت می گرفت،سر سه سوت تموم شده و من همين جور نشستم دارم فکر می کنم که ......
يه عالمه پسر يوگوسلاوی اينجان ، يکيشون که مخ منو کار گرفته خيلی موشِ،
ولی من هيچوقت فکر نمی کردم اينها راجع به مملکت ما انقدر عجيب و در عين حال عميق فکر می کنند.
چيزی که داره حسابی اذيتم می کنه،اين بوی Joint ای ِ که اينجا می ياد،يه جورايی
آزادِ و اينها دارن فرت فرت می کشند،اصلا فکر نمی کنند آدمهای ديگه هم دل دارن!
بهترِ کاسه کوزمو جمع کنم برم!
wish you all a very good night ,with lots of Sex
Friday, January 3
Thursday, January 2
اين بيگ بن مادرقحبه هر يه ربع يه دفعه يه وقی می کنه
تمام مردم،حداقل تو اينجا ،ساعت هاشون رو با اين تنظيم می کنند
اونوقت درست در لحظه تحويل سال بايد خفه خون بگيره جوری که هيچکس نفهمه کی سال تحويل شد!
ولی ديدن ريخت اينها با شامپاين هايی که تو دستشون باد کرده بود خيلی خنده دار بود.
و دلم خنک شد،فقط تو مملکت ما نيست که Proxy برای شادی وجود داره!
تمام مردم،حداقل تو اينجا ،ساعت هاشون رو با اين تنظيم می کنند
اونوقت درست در لحظه تحويل سال بايد خفه خون بگيره جوری که هيچکس نفهمه کی سال تحويل شد!
ولی ديدن ريخت اينها با شامپاين هايی که تو دستشون باد کرده بود خيلی خنده دار بود.
و دلم خنک شد،فقط تو مملکت ما نيست که Proxy برای شادی وجود داره!
Wednesday, January 1
مارتينی می خوريم
به سلامتی همه کسانی که دوستشون داريم و نمی دونند.
مارتينی می خوريم
به سلامتی همه کسانی که دوستمون دارند و نمی دونيم.
مارتينی می خوريم
به سلامتی همه دوستان و فاميلی که هستند و نيستند.
مارتينی می خوريم
به سلامتی خدا!
مارتينی می خورم
به سلامتی George Michael !
مارتينی می خوريم
به سلامتی يه سال نو ديگه (که مال ما نيست..)
مارتينی می خوريم
به سلامتی روزهای خوبی که تموم شدند.
مارتينی می خوريم
به سلامتی همه روزهای خوبی که قرارِ بيان.
و
آروغ می زنم به ياد امتحانهايی که در راهند و من اصلا چيزی بارم نيست!
به سلامتی همه کسانی که دوستشون داريم و نمی دونند.
مارتينی می خوريم
به سلامتی همه کسانی که دوستمون دارند و نمی دونيم.
مارتينی می خوريم
به سلامتی همه دوستان و فاميلی که هستند و نيستند.
مارتينی می خوريم
به سلامتی خدا!
مارتينی می خورم
به سلامتی George Michael !
مارتينی می خوريم
به سلامتی يه سال نو ديگه (که مال ما نيست..)
مارتينی می خوريم
به سلامتی روزهای خوبی که تموم شدند.
مارتينی می خوريم
به سلامتی همه روزهای خوبی که قرارِ بيان.
و
آروغ می زنم به ياد امتحانهايی که در راهند و من اصلا چيزی بارم نيست!
Subscribe to:
Posts (Atom)