Tuesday, May 6

ديشب خواب ديدم يکذره ايدز دارم.
بعد داشتم يک جا، با صدام ، لبی تر می کردم و راجع به خصوصيات متولدين ارديبهشت گپ می زديم.
اون داشت به سلامتی هواپيماهای امريکا ،B52 می خورد
منم تکيلا با کرم !
همه فکر و ذکرم اين بود که اگه تف بياندازم تو ليوانش، اين حروم لقمه ايدز می گيره يا نه؟!
که بعدش طبق کليشه با ماتيک رو ليوانش - چون آينه ای اونورا نبود - بنويسم : به جمع ما خوش اومدی !

پلان بعدی من بودم و پاوارتی .
داشتيم روی صحنه ملا ممدجان رو با هم ،دو صدايی می خونديم!
من قسمتهای سوپرانوش رو ، مثل ماه اجرا می کردم و يکذره ايدز داشتم !
بعد از اجرا من از دست طرفدارانم که داشتند دست و پای همديگر رو می شکوندند، فرار کردم پشت صحنه ،تو اتاقم ديدم، به !
وسط سبدهای گل، چه گوارا نشسته داره ، J می پيچه !
نشستيم به گپ زدن و بحث که چه جوری ميشه از اين ايدز من در راهِ آزادی استفاده کرد .
خلاصه کيفم کوک بود که يکهو يکی با صدای داش مشتی داد زد:
خانم، پس اين اشکنه ما چی شد؟
و من از خواب پريدم.... .