امروز يه بچه کوچولو،
مثل همه بچه کوچولوهای ديگه،کنجکاو
از من پرسيد:
- فاميلی خدا چيه؟
- ؟؟؟!!!* اِم..،فاميلی خدا؟خوب خدا ،اسم و فاميلش خداست ديگه.
- نخيرم،خدا اسمشه،فاميليش چيه؟همه يه فاميلی دارن ديگه!
- ........
حالا کسی ميدونه فاميلی خدا چيه؟
Thursday, October 31
Wednesday, October 30
هوا گرگ ميشِ
داره بارون مياد.
نفس خنکی رو که ميره تو ريه هات دوست داری.
با اومدن بارون يه آرامشی روحت رو پر کرده که کم سابقه و دوست داشتنیِ
پشت يه چراغ قرمز طولانی گير کردی
بر عکس هميشه ، نه عجله داری،نه از اين وضعيت عصبانی.
نوای Leonard Cohen يه جورايی ميره تو اعماق روحت.
به يه صلح با تمام دنيا دست پيدا کردی.
به موسيقی گوش ميکنی،بارون رو بو ميکنی
و به عابرهايی که از جلوت ميگذرند و هر کدوم غرق در دنيای خودشونند، خيره ميشی.
يکدفعه،تصوير آدمها، جلوت محو ميشه
و فقط قطره های بارون رو ميبينی که ميريزند پايين..،پايين..،پايين...
وقتی به خودت ميای،ديگه اون خودِ چند لحظه قبل نيستی
تو همين چند لحظه کوتاه،
انگار بارون هرچی گرد و خاک درونت بوده،
شسته و برده.
سبک شدی .
چه حس عزيزی،حتی اگر برای يک روز باشه!
داره بارون مياد.
نفس خنکی رو که ميره تو ريه هات دوست داری.
با اومدن بارون يه آرامشی روحت رو پر کرده که کم سابقه و دوست داشتنیِ
پشت يه چراغ قرمز طولانی گير کردی
بر عکس هميشه ، نه عجله داری،نه از اين وضعيت عصبانی.
نوای Leonard Cohen يه جورايی ميره تو اعماق روحت.
به يه صلح با تمام دنيا دست پيدا کردی.
به موسيقی گوش ميکنی،بارون رو بو ميکنی
و به عابرهايی که از جلوت ميگذرند و هر کدوم غرق در دنيای خودشونند، خيره ميشی.
يکدفعه،تصوير آدمها، جلوت محو ميشه
و فقط قطره های بارون رو ميبينی که ميريزند پايين..،پايين..،پايين...
وقتی به خودت ميای،ديگه اون خودِ چند لحظه قبل نيستی
تو همين چند لحظه کوتاه،
انگار بارون هرچی گرد و خاک درونت بوده،
شسته و برده.
سبک شدی .
چه حس عزيزی،حتی اگر برای يک روز باشه!
Monday, October 28
ترافيک سنگين صبحگاهی،
ترافيک سنگين ظهرگاهی،
ترافيک سنگين عصرگاهی،
ترافيک سنگين شبانگاهی،
ترافيک سنگين آخرشب گاهی !
ترافيک ...
ترافيک ...
ترافيک ...
بابا ملت،ريختين تو خيابون چيکار؟
بنشينين تو خونه هاتون تلويزيون نگاه کنين.
ماهواره هاتون رو تماشا کنين.
بنشينين پای کامپيوتر،وب لاگ بنويسيد.
با هم چهار کلمه حرف بزنيد.
اصلا بنشينين انار دون کنيد با نمک و گلپر بخوريد که نفغ هم نکنيد
بعد برای هم فال حافظ بگيريد و از اون کارا بکنيد !
ميريزيد تو خيابونها چيکار؟؟!
ترافيک سنگين ظهرگاهی،
ترافيک سنگين عصرگاهی،
ترافيک سنگين شبانگاهی،
ترافيک سنگين آخرشب گاهی !
ترافيک ...
ترافيک ...
ترافيک ...
بابا ملت،ريختين تو خيابون چيکار؟
بنشينين تو خونه هاتون تلويزيون نگاه کنين.
ماهواره هاتون رو تماشا کنين.
بنشينين پای کامپيوتر،وب لاگ بنويسيد.
با هم چهار کلمه حرف بزنيد.
اصلا بنشينين انار دون کنيد با نمک و گلپر بخوريد که نفغ هم نکنيد
بعد برای هم فال حافظ بگيريد و از اون کارا بکنيد !
ميريزيد تو خيابونها چيکار؟؟!
Sunday, October 27
Saturday, October 26
هرچی از عصرهای زمستون که زرتی تا ميای به خودت بجنبی شب ميشه بدم مياد،
از شبهاش خوشم مياد.
از شبهاش خوشم مياد،هوا سرده و وقتی ميری تو تختخواب
خيلی مزه ميده وقتی خودت رو لای پتو لقمه ميکنی،
چمباتمه ميزنی تا رختخوابِ سرد يواش يواش گرم بشه
و هرچی گرمتر ميشه،بيشتر ميری تو يه خلسه لذت بخش.
ولی وای از صبحهای سردش که هيچ انگيزه ای وجود نداره که راضی بشی
حتی شست پاتو از زير لحاف گرم بياری بيرون !
از شبهاش خوشم مياد.
از شبهاش خوشم مياد،هوا سرده و وقتی ميری تو تختخواب
خيلی مزه ميده وقتی خودت رو لای پتو لقمه ميکنی،
چمباتمه ميزنی تا رختخوابِ سرد يواش يواش گرم بشه
و هرچی گرمتر ميشه،بيشتر ميری تو يه خلسه لذت بخش.
ولی وای از صبحهای سردش که هيچ انگيزه ای وجود نداره که راضی بشی
حتی شست پاتو از زير لحاف گرم بياری بيرون !
Friday, October 25
نصفه های شبه
پاميشی ميری ميشينی توبالکن که به صدای شب گوش کنی
يه سيگار روشن ميکنی،خيره ميشی به ماه
در سکوت شب،فکرت شروع ميکنه به دويدن.
همينطور که داری به ماه شب 14نگاه ميکنی که در اوج درخشش خودشه
و به نظرت مياد که مثل چشم خداست که داره نگاهت ميکنه و
نگاهش يه جورايی به اعماق روحت رسوخ ميکنه،
ياد خودت ميفتی
ياد خودت در گذشته ها،ياد خودت در حال
يکهو يه عالمه چرا ميريزه تو کله ات.
با خودت فکر ميکنی:
چقدر دلت تنگه ولی نميدونی تنگ چی؟!
چقدر احساس سنگينی ميکنی و اين حس در تو جديده!
چقدر روياهات که يه زمانی شادت ميکرد،کمرنگ شده !
چقدر چيزهايی که قبلا باعث خنده ات ميشد،الان بی مزه اند !
چقدر قبل ها تصورت از دنيا،رنگی تر بوده!
چقدر...چقدر...چقدر...
چقدر منفی بين شده ام! اه!
پس يه نفس عميق ميکشی،
ريه هاتو پر ميکنی از شب!
پا ميشی،با خودت ميگی:
بايد ختم شب رو برچيد.
خواب را دريابيم که در آن دنيای فراموشی هاست !
start
shut down
save your settings
البته فقط خوبها !
Its now safe to turn off your brain
پاميشی ميری ميشينی توبالکن که به صدای شب گوش کنی
يه سيگار روشن ميکنی،خيره ميشی به ماه
در سکوت شب،فکرت شروع ميکنه به دويدن.
همينطور که داری به ماه شب 14نگاه ميکنی که در اوج درخشش خودشه
و به نظرت مياد که مثل چشم خداست که داره نگاهت ميکنه و
نگاهش يه جورايی به اعماق روحت رسوخ ميکنه،
ياد خودت ميفتی
ياد خودت در گذشته ها،ياد خودت در حال
يکهو يه عالمه چرا ميريزه تو کله ات.
با خودت فکر ميکنی:
چقدر دلت تنگه ولی نميدونی تنگ چی؟!
چقدر احساس سنگينی ميکنی و اين حس در تو جديده!
چقدر روياهات که يه زمانی شادت ميکرد،کمرنگ شده !
چقدر چيزهايی که قبلا باعث خنده ات ميشد،الان بی مزه اند !
چقدر قبل ها تصورت از دنيا،رنگی تر بوده!
چقدر...چقدر...چقدر...
چقدر منفی بين شده ام! اه!
پس يه نفس عميق ميکشی،
ريه هاتو پر ميکنی از شب!
پا ميشی،با خودت ميگی:
بايد ختم شب رو برچيد.
خواب را دريابيم که در آن دنيای فراموشی هاست !
start
shut down
save your settings
البته فقط خوبها !
Its now safe to turn off your brain
Thursday, October 24
Tuesday, October 22
Monday, October 21
فکر کنم آهی که ديروز کشيدم و خودم به خودم لينک دادم خيلی آح بود،
چون امروز اومدم به آمار گيرم يه نگاهی بندازم ببينم چه خبره؛
ديدم يه برج ايفل اونجا سبز شده !!!
به همه اونهايی که به خونه ام سر زدن خوش آمد ميگم
و اميدوارم بازم اينورها يه سری بزنی.
و احسان جان از لطفت هزارتا ممنونم.
چون امروز اومدم به آمار گيرم يه نگاهی بندازم ببينم چه خبره؛
ديدم يه برج ايفل اونجا سبز شده !!!
به همه اونهايی که به خونه ام سر زدن خوش آمد ميگم
و اميدوارم بازم اينورها يه سری بزنی.
و احسان جان از لطفت هزارتا ممنونم.
Sunday, October 20
Friday, October 18
Thursday, October 17
Wednesday, October 16
پيرزن تنها بود.
پيرزن تنها بود با يک صندلی ننويی.
تنهايی پيرزن رو جيرجير صندليش و خاطرات جوونيش پر ميکرد.
پيرزن تمام روز رو، روی صندليش می نشست،پتويی روی پاهای رنجورش می کشيد
و به دوردست ها،يه جايی دورتر از افق،خيره ميشد.
افسار فکرش رو رها ميکرد،تا يک خاطره از دوران جوونيش پيدا کنه.
اونوقت پيرزن اون خاطره رو آروم آروم ،مزه مزه ميکرد،بو ميکرد
و از ياد آوريش، قلبش گرم ميشد.
ياد آوری روزهايی که سبک و شاد بود.
روزهايی که انقدر سنگين و تنها نبود.
روزهايی که هنوزغبارزمان وغم،لايه های زيادی روی روح او نکشيده بود.
ولی خاطره ها،هرچه که بودند،فقط خاطره بودند
اونها يکی بعد از ديگری بر اثر تکرار و تکرار شدن،
بو و مزه خودشون رو از دست ميدادند.
و پيرزن اونها رو می انداخت زير پايه های صندليش
و صندلی ننويش بيشتر از قبل جيرجير ميکرد.
جيرجير....جيرجير....جيرجير....
تا اينکه يه روزی رسيد،که پيرزن متوجه شد
ديگه خاطره ای نمونده که مزه وبوش رو از دست نداده باشه !
ديگه هيچی هيچی نداشت.
ديگه چيزی که بتونه باهاش قلبش رو گرم کنه،نداشت.
و حتی جيرجير صندلی ننويش هم کمرنگ شده بود.
اونوقت بود که پيرزن ،
پتو رو تا جايی که ممکن بود روی بدن سرد و تنهايی هايش بالا کشيد
به پشتی صندلی ننويش تکيه داد
چشمهايش را بست
و نفس عميقی کشيد.
جير..جير...جير..جير...جير..جير...
جير.جير.................جير.جير...
...........جير......جير.... ... ... .
و بعد فقط سکوت بود و سکوت .
پيرزن تنها بود با يک صندلی ننويی.
تنهايی پيرزن رو جيرجير صندليش و خاطرات جوونيش پر ميکرد.
پيرزن تمام روز رو، روی صندليش می نشست،پتويی روی پاهای رنجورش می کشيد
و به دوردست ها،يه جايی دورتر از افق،خيره ميشد.
افسار فکرش رو رها ميکرد،تا يک خاطره از دوران جوونيش پيدا کنه.
اونوقت پيرزن اون خاطره رو آروم آروم ،مزه مزه ميکرد،بو ميکرد
و از ياد آوريش، قلبش گرم ميشد.
ياد آوری روزهايی که سبک و شاد بود.
روزهايی که انقدر سنگين و تنها نبود.
روزهايی که هنوزغبارزمان وغم،لايه های زيادی روی روح او نکشيده بود.
ولی خاطره ها،هرچه که بودند،فقط خاطره بودند
اونها يکی بعد از ديگری بر اثر تکرار و تکرار شدن،
بو و مزه خودشون رو از دست ميدادند.
و پيرزن اونها رو می انداخت زير پايه های صندليش
و صندلی ننويش بيشتر از قبل جيرجير ميکرد.
جيرجير....جيرجير....جيرجير....
تا اينکه يه روزی رسيد،که پيرزن متوجه شد
ديگه خاطره ای نمونده که مزه وبوش رو از دست نداده باشه !
ديگه هيچی هيچی نداشت.
ديگه چيزی که بتونه باهاش قلبش رو گرم کنه،نداشت.
و حتی جيرجير صندلی ننويش هم کمرنگ شده بود.
اونوقت بود که پيرزن ،
پتو رو تا جايی که ممکن بود روی بدن سرد و تنهايی هايش بالا کشيد
به پشتی صندلی ننويش تکيه داد
چشمهايش را بست
و نفس عميقی کشيد.
جير..جير...جير..جير...جير..جير...
جير.جير.................جير.جير...
...........جير......جير.... ... ... .
و بعد فقط سکوت بود و سکوت .
Tuesday, October 15
Monday, October 14
Sunday, October 13
I lived my life today
resume of today
alcohol units:0
cigarettes:11 (excellent)
calories: unknown
backbiting:2 times
phone talk:4 (3 short-cell phone cost much_/one long )
reading:21 pages of sweet heart deal
studing:non (i'll start from next saturday,i promise)
minutes watching t.v:45 min (normal)
time spend online:1.32'.11" up to now(very excellent)
cafee:4 cups
times getting bored :1
minutes being late on a date:45 (pretty normal)
wake up time: 12 pm (way to go)
Saturday, October 12
Friday, October 11
Thursday, October 10
Wednesday, October 9
Tuesday, October 8
حالشو نداشتم ۴ ساعت پشت سرهم برم سر کلاس يک استاد.
تصميم گرفتم ۲ ساعت اول رو به خودم مرخصی بدم.
نشستم تو بوفه دانشگاه و سعی کردم سرخودم رو با نوشتن جزوه های عقب افتاده گرم کنم.
با وجود اينکه ساعت کلاس بود،بوفه خلوت نبود.ميزهای اطرافم پر بود.
وسط جزوه نوشتن،متوجه شدم گوشهام تيز شده برای شنيدن صحبتهای اطرافم.
ميز پهلوييم تعدادی دختر نشسته بودند و داشتند با صدای بلند گپ ميزدند،
يکيشون می گفت: بچه ها امروز ۱۶ مهر ۱۳۸۱ است و ساعت ۳:۱۰
من مينويسم و امضا ميکنم که هانيه زودتر از همه ما ازدواج ميکنه!
حتی شايد سال ديگه همين موقع Diamond Ring به دست پيشمون نشسته باشه !
يکی ديگه که حتما هانيه بود گفت: نه بابا،از اين خبرها نيست،شانس تو بهتر از منه و ... .
اوق.از اينها خسته شدم،توجه ام به ميز پشتی جلب شد.
دوتا دختر بودند و اولی داشت از دومی که چسب به دماغش زده بود می پرسيد:
- دماغت رو گفتی پيش کی عمل کردی؟
- پيش دکتر فلانی.
- بعدش خيلی درد داشتی؟
- وای،اگه ميدونستم اينقدر درد داره صدسال اگه عمل ميکردم.
- ولی من خواب و خوراک ندارم که زودتر عمل کنم.چند گرفت ازت؟پف و کبوديش کی خوابيد؟
... از وقتی عمل کردی،دوست پسرت بيشتر تحويلت نميگيره؟؟؟
اوغ.اوق... .
رديف جلو يک اکيپ پسر داشتند حرف ميزدند...
موضوع بحث سر هيجان زده گيشون بود از اينکه ورودی های جديد چه راهی بهشون ميدهند
و چقدر سرشون گرم شده و رقابت بر سر اينکه کدومشون بازارش گرم تره.
يکيشون شروع کرد به تعريف اينکه،۵شنبه شب با اون دختر مو High light ورودی جديده رفته مهمونی
و چه ex- پارتی بوده و چه وچه حالی کرده و ... .
اوق.اوغ.اوق.
هرچی جزوه نوشتم بسمه.پا شدم کاسه کوزه ام رو جمع کردم،اومدم بيرون
و همش اين فکرتو کله ام ميچرخيد که،يعنی ما جوونها حرف عميق تری نداريم به هم
بزنيم؟اصلا واسه چی،اين همه هزينه ميکنيم،وقت ميگذاريم مياييم دانشگاه ؟؟؟
من حال سر کلاس رفتن ندارم.
اون دنبال شوهر مرو مرو ميکنه.
اون يکی دنبال پيدا کردن يک الگو برای up to date بودن،حالا به هر قيمتی.
يکی ديگم فکرش اضافه کردن يک دختر ديگه به ليست مصرف شده هاست،تا تو جمع
مطرح باشه.
و ... .
شايد اين روزها ديدم زيادی منفی شده. نميدونم.
تصميم گرفتم ۲ ساعت اول رو به خودم مرخصی بدم.
نشستم تو بوفه دانشگاه و سعی کردم سرخودم رو با نوشتن جزوه های عقب افتاده گرم کنم.
با وجود اينکه ساعت کلاس بود،بوفه خلوت نبود.ميزهای اطرافم پر بود.
وسط جزوه نوشتن،متوجه شدم گوشهام تيز شده برای شنيدن صحبتهای اطرافم.
ميز پهلوييم تعدادی دختر نشسته بودند و داشتند با صدای بلند گپ ميزدند،
يکيشون می گفت: بچه ها امروز ۱۶ مهر ۱۳۸۱ است و ساعت ۳:۱۰
من مينويسم و امضا ميکنم که هانيه زودتر از همه ما ازدواج ميکنه!
حتی شايد سال ديگه همين موقع Diamond Ring به دست پيشمون نشسته باشه !
يکی ديگه که حتما هانيه بود گفت: نه بابا،از اين خبرها نيست،شانس تو بهتر از منه و ... .
اوق.از اينها خسته شدم،توجه ام به ميز پشتی جلب شد.
دوتا دختر بودند و اولی داشت از دومی که چسب به دماغش زده بود می پرسيد:
- دماغت رو گفتی پيش کی عمل کردی؟
- پيش دکتر فلانی.
- بعدش خيلی درد داشتی؟
- وای،اگه ميدونستم اينقدر درد داره صدسال اگه عمل ميکردم.
- ولی من خواب و خوراک ندارم که زودتر عمل کنم.چند گرفت ازت؟پف و کبوديش کی خوابيد؟
... از وقتی عمل کردی،دوست پسرت بيشتر تحويلت نميگيره؟؟؟
اوغ.اوق... .
رديف جلو يک اکيپ پسر داشتند حرف ميزدند...
موضوع بحث سر هيجان زده گيشون بود از اينکه ورودی های جديد چه راهی بهشون ميدهند
و چقدر سرشون گرم شده و رقابت بر سر اينکه کدومشون بازارش گرم تره.
يکيشون شروع کرد به تعريف اينکه،۵شنبه شب با اون دختر مو High light ورودی جديده رفته مهمونی
و چه ex- پارتی بوده و چه وچه حالی کرده و ... .
اوق.اوغ.اوق.
هرچی جزوه نوشتم بسمه.پا شدم کاسه کوزه ام رو جمع کردم،اومدم بيرون
و همش اين فکرتو کله ام ميچرخيد که،يعنی ما جوونها حرف عميق تری نداريم به هم
بزنيم؟اصلا واسه چی،اين همه هزينه ميکنيم،وقت ميگذاريم مياييم دانشگاه ؟؟؟
من حال سر کلاس رفتن ندارم.
اون دنبال شوهر مرو مرو ميکنه.
اون يکی دنبال پيدا کردن يک الگو برای up to date بودن،حالا به هر قيمتی.
يکی ديگم فکرش اضافه کردن يک دختر ديگه به ليست مصرف شده هاست،تا تو جمع
مطرح باشه.
و ... .
شايد اين روزها ديدم زيادی منفی شده. نميدونم.
Monday, October 7
Thursday, October 3
Wednesday, October 2
نميدونم اون لحظه ای که تصميم گرفتم به اين سرايدار افغانيمون خوندن و نوشتن ياد بدم،
چی تو کله ام بوده و چه فکری کردم.
چون من نه اعصاب درس دادن به يکی رو دارم،نه عرضه اش رو،نه حالش رو.
فکر ميکنم در اون لحظه يا زيادی اخبار نگاه کرده بودم و تحت تاثير محروميت و بدبختی افغان ها بودم،
يا اينکه در حالت Nirvana بودم!
ولی حالا که شروعش کردم،ميخواهم به هر جون کندنی که هست تمومش کنم.
وقتی فکر ميکنم ميبينم ، من که تا حالا کاری نکردم که اون دنيا يه چهار ديواری برای خودم داشته باشم،
شايد با اين کار،در اون دنيا خدا لطف کنه و حداقل يه پنجره ای..،دريچه ای..،چيزی بهم بده.
يک دريچه که از آن ،
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم.
چی تو کله ام بوده و چه فکری کردم.
چون من نه اعصاب درس دادن به يکی رو دارم،نه عرضه اش رو،نه حالش رو.
فکر ميکنم در اون لحظه يا زيادی اخبار نگاه کرده بودم و تحت تاثير محروميت و بدبختی افغان ها بودم،
يا اينکه در حالت Nirvana بودم!
ولی حالا که شروعش کردم،ميخواهم به هر جون کندنی که هست تمومش کنم.
وقتی فکر ميکنم ميبينم ، من که تا حالا کاری نکردم که اون دنيا يه چهار ديواری برای خودم داشته باشم،
شايد با اين کار،در اون دنيا خدا لطف کنه و حداقل يه پنجره ای..،دريچه ای..،چيزی بهم بده.
يک دريچه که از آن ،
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم.
Tuesday, October 1
Subscribe to:
Posts (Atom)