Tuesday, October 8

حالشو نداشتم ۴ ساعت پشت سرهم برم سر کلاس يک استاد.
تصميم گرفتم ۲ ساعت اول رو به خودم مرخصی بدم.
نشستم تو بوفه دانشگاه و سعی کردم سرخودم رو با نوشتن جزوه های عقب افتاده گرم کنم.
با وجود اينکه ساعت کلاس بود،بوفه خلوت نبود.ميزهای اطرافم پر بود.
وسط جزوه نوشتن،متوجه شدم گوشهام تيز شده برای شنيدن صحبتهای اطرافم.

ميز پهلوييم تعدادی دختر نشسته بودند و داشتند با صدای بلند گپ ميزدند،
يکيشون می گفت: بچه ها امروز ۱۶ مهر ۱۳۸۱ است و ساعت ۳:۱۰
من مينويسم و امضا ميکنم که هانيه زودتر از همه ما ازدواج ميکنه!
حتی شايد سال ديگه همين موقع Diamond Ring به دست پيشمون نشسته باشه !
يکی ديگه که حتما هانيه بود گفت: نه بابا،از اين خبرها نيست،شانس تو بهتر از منه و ... .
اوق.از اينها خسته شدم،توجه ام به ميز پشتی جلب شد.
دوتا دختر بودند و اولی داشت از دومی که چسب به دماغش زده بود می پرسيد:
- دماغت رو گفتی پيش کی عمل کردی؟
- پيش دکتر فلانی.
- بعدش خيلی درد داشتی؟
- وای،اگه ميدونستم اينقدر درد داره صدسال اگه عمل ميکردم.
- ولی من خواب و خوراک ندارم که زودتر عمل کنم.چند گرفت ازت؟پف و کبوديش کی خوابيد؟
... از وقتی عمل کردی،دوست پسرت بيشتر تحويلت نميگيره؟؟؟
اوغ.اوق... .
رديف جلو يک اکيپ پسر داشتند حرف ميزدند...
موضوع بحث سر هيجان زده گيشون بود از اينکه ورودی های جديد چه راهی بهشون ميدهند
و چقدر سرشون گرم شده و رقابت بر سر اينکه کدومشون بازارش گرم تره.
يکيشون شروع کرد به تعريف اينکه،۵شنبه شب با اون دختر مو High light ورودی جديده رفته مهمونی
و چه ex- پارتی بوده و چه وچه حالی کرده و ... .
اوق.اوغ.اوق.
هرچی جزوه نوشتم بسمه.پا شدم کاسه کوزه ام رو جمع کردم،اومدم بيرون
و همش اين فکرتو کله ام ميچرخيد که،يعنی ما جوونها حرف عميق تری نداريم به هم
بزنيم؟اصلا واسه چی،اين همه هزينه ميکنيم،وقت ميگذاريم مياييم دانشگاه ؟؟‌؟
من حال سر کلاس رفتن ندارم.
اون دنبال شوهر مرو مرو ميکنه.
اون يکی دنبال پيدا کردن يک الگو برای up to date بودن،حالا به هر قيمتی.
يکی ديگم فکرش اضافه کردن يک دختر ديگه به ليست مصرف شده هاست،تا تو جمع
مطرح باشه.
و ... .
شايد اين روزها ديدم زيادی منفی شده. نميدونم.