Tuesday, October 1

امشب نشسته بودم تو بالکن،داشتم تو آسمون دنبال ماه ميگشتم،که يکهو،
يه شهاب ديدم.
يه شهاب واقعی که خيلی هم نورانی بود و ويژی از اون بالا افتاد پايين.
انقدر هول شده بودم که هيچ آرزويی به اين کله پوکم نرسيد!
حتی يه آرزوی ناقابل!
آخه مگه ميشه آدم يه آرزوی دست به نقد نداشته باشه؟؟