Wednesday, September 17

بشريت ويرگولی ست در کتاب قطور زندگی .

و خدا مسلما خيلی وقت و حوصله نداره اگه ويرگولی از جاش ناراضی باشه ، پس و پيشش کنه !
درکش می کنم . منم حوصله ويرگولها رو ندارم .
و من برای خوشی و شادی حاضر نيستم کون زندگی را بليسم.
باهاش تعارفی ندارم.گور پدرش کرده !
ولی دلم می خواست ويولونی داشتم تا باهاش سکوت بنوازم .
فردا
بايد کتابهايت را بفروشم
و دختران تازه نفسی را که پرده بکارتشان ، پرده های دو گوش است به سينما ببرم
و پس از آن
بخانه ای بروم.
و پس از آن
پنی سيلين بزنم !