از پشت اين پنجره
به شب نگاه می کنم و سيگار می کشم.
نمی دونم
شايد به سيگار نگاه می کنم و شب را می کشم !
و بازدم دود آلودم را برسر تمام آدمهای درون خانه های اين شهرِ دودی ، فوت می کنم.
غرق اين فکرم ؛
باز کدوم پسربچه شيطون
با سنگ زده لامپ ماه رو شکسته
که شبم انقدر تاريکه !؟