Thursday, October 16

مورچه در تکاپوست .
برگهای رنگين پائيزی قصدِ فرش کردن کوچه را دارند .
بغضِ ابر خيال ترکيدن دارد .
نارنگی در راه است .
پرنده ها بار سفر بسته اند.
باد از سرِ خوشی دنبال برگها می کند.
چنارهای قديمی ، گنجشکهای جديد را پناه می دهند.

پائيز است.

سنگ ريزه ای به پوسته ی خاطره هايم خورده است.
صدای ترک خوردن می آيد .
فکرهايم ، مثل دايره های فرار روی آب ، شکلی ثابت ندارند .
در مکثی بين بينهايتِ گذشته و بينهايتِ آينده ، می پلکم .
پائيز است .
و سنگ ريزه ای به پوسته ی خاطره هايم خورده است .
...