Tuesday, December 31
Monday, December 30
- اووو اه،نگاه کن..چقدر چمنِ اينجا!
- خوب خره اين هايد پارکِ..اينها کلی بهش مينازن!
- اِ..اگه اونه که يالا بريم توش..واکمن همراته؟
- آره،چطور مگه؟
- من به يه دوستم قول دادم از طرفش بيام تو اين پارک بنشينم رو يه نيمکت
Hot Dog بخورم و Elton John گوش کنم..
- حالا چرا حتما بايد Elton John گوش کرد؟؟؟
- چون اون به اين نتيجه رسيده که فقط تو انگليس ميشه به Elton John گوش کرد!
- اوه ، باشه!
so here it is:I want love..just a different kind
- خوب خره اين هايد پارکِ..اينها کلی بهش مينازن!
- اِ..اگه اونه که يالا بريم توش..واکمن همراته؟
- آره،چطور مگه؟
- من به يه دوستم قول دادم از طرفش بيام تو اين پارک بنشينم رو يه نيمکت
Hot Dog بخورم و Elton John گوش کنم..
- حالا چرا حتما بايد Elton John گوش کرد؟؟؟
- چون اون به اين نتيجه رسيده که فقط تو انگليس ميشه به Elton John گوش کرد!
- اوه ، باشه!
so here it is:I want love..just a different kind
Saturday, December 28
Tuesday, December 24
Sunday, December 22
خوب..ديگه حاظر و آماده ام
که اون بالا،تو هواپيما،بالای ابرها .
با خدا بشينيم و يه عالمه گپ بزنيم.
من هميشه فکر می کنم اون بالا تو آسمون
چون من از خيلی آدمهای ديگه که اون پايينند بالاترم
صدام بلندتر و واضح تر به گوش خدا می رسه
و صدای اون پايينی ها مثل وزوز می مونه...
......
بقيه حرفهامو از شهر بارونی لندن برات می زنم...
تا بعد....
که اون بالا،تو هواپيما،بالای ابرها .
با خدا بشينيم و يه عالمه گپ بزنيم.
من هميشه فکر می کنم اون بالا تو آسمون
چون من از خيلی آدمهای ديگه که اون پايينند بالاترم
صدام بلندتر و واضح تر به گوش خدا می رسه
و صدای اون پايينی ها مثل وزوز می مونه...
......
بقيه حرفهامو از شهر بارونی لندن برات می زنم...
تا بعد....
Saturday, December 21
وسط تگرگ،تو اتوبان،ويرمون ميگيره که ببينيم حافظ شب يلدا بهمون چی ميگه.
زنگ ميزنيم به يه دوست حافظ خوان،
که يالا همين الان برامون فال بگير.
تو اين فاصله تا اون کتاب رو باز کنه،
از يه پيرمردترک که داره سرچهارراه تو اين هوا نرگس ميفروشه،يه دسته نرگس ميخريم ،ميگذاريم رو داشبورد،جلو رومون.
انار آبلمبو هامونم که حاظر،تو دستمونِ...
حالا گوش می کنيم که حافظ چی ميگه
زاهد خلوت نشين....
هرچی بگه خوبه..چون حس اين لحظه خوبه..
برگذار کردن مراسم شب يلدا با يه روش نو
با يه هيجان خوب
زير رگبار تگرگ
تو ماشين
تو خيابون
در اولين ساعات بلندترين شب سال....
زنگ ميزنيم به يه دوست حافظ خوان،
که يالا همين الان برامون فال بگير.
تو اين فاصله تا اون کتاب رو باز کنه،
از يه پيرمردترک که داره سرچهارراه تو اين هوا نرگس ميفروشه،يه دسته نرگس ميخريم ،ميگذاريم رو داشبورد،جلو رومون.
انار آبلمبو هامونم که حاظر،تو دستمونِ...
حالا گوش می کنيم که حافظ چی ميگه
زاهد خلوت نشين....
هرچی بگه خوبه..چون حس اين لحظه خوبه..
برگذار کردن مراسم شب يلدا با يه روش نو
با يه هيجان خوب
زير رگبار تگرگ
تو ماشين
تو خيابون
در اولين ساعات بلندترين شب سال....
خوب
لباس گرم گذاشتم
دفتر کوچولو خوشگلم رو که هی دوست دارم توش بنويسم رو برداشتم
دوربين عکاسی
مداد نوک تيز
کتاب خوب برای خوندن رو هم که گذاشتم تو ساکم.
To do list رو هم که برداشتم
يکذره شانس،يکذره هيجان، يکذره ماجراجويی هم برميدارم
همه فکرها و چيزهايی رو هم که دوست ندارم می گذارم همينجا
و حالا ديگه آماده ام برای زدن به قلب يه فضای تازه
و ماجراجويی
آهای اتفاقهای هيچان انگيزِ دل انگيز
آماده باشيد که دارم ميام...
لباس گرم گذاشتم
دفتر کوچولو خوشگلم رو که هی دوست دارم توش بنويسم رو برداشتم
دوربين عکاسی
مداد نوک تيز
کتاب خوب برای خوندن رو هم که گذاشتم تو ساکم.
To do list رو هم که برداشتم
يکذره شانس،يکذره هيجان، يکذره ماجراجويی هم برميدارم
همه فکرها و چيزهايی رو هم که دوست ندارم می گذارم همينجا
و حالا ديگه آماده ام برای زدن به قلب يه فضای تازه
و ماجراجويی
آهای اتفاقهای هيچان انگيزِ دل انگيز
آماده باشيد که دارم ميام...
Friday, December 20
Thursday, December 19
Tuesday, December 17
هوا بس ناجوانمردانه سرد است.
و سيستم گرم کننده خونه ما تصميم به اعتصاب گرفته
و کاملا کار نمی کنه!
و من حتی مغزم هم قنديل بسته.
پس کاسه-کوزه مو جمع می کنم ميزنم به چاک
تا فردا
تا اون موقع اگه قنديلهای مغزم آب شدند
يک فکری به حال اين قضيه می کنم.
تو هم اگه اومدی گشنه ات بود
خورش فسنجون تو يخچال هست
بقيشم خودت می دونی...
الفرارررررر....
و سيستم گرم کننده خونه ما تصميم به اعتصاب گرفته
و کاملا کار نمی کنه!
و من حتی مغزم هم قنديل بسته.
پس کاسه-کوزه مو جمع می کنم ميزنم به چاک
تا فردا
تا اون موقع اگه قنديلهای مغزم آب شدند
يک فکری به حال اين قضيه می کنم.
تو هم اگه اومدی گشنه ات بود
خورش فسنجون تو يخچال هست
بقيشم خودت می دونی...
الفرارررررر....
Monday, December 16
Sunday, December 15
Saturday, December 14
به من گفت:
زنها همچون ماده کانگرو،
عشق و احساسات خودشون رو تو کيسه شکم و دلشون نگهداری می کنند
و با خودشون اينور اونور می برند.
و مردها مثل کودکی ماجراجو،
اونرو همچون نخ بادکنکی،در دستشون می گيرن.
و رفت.
و من همواره در اين نگرانی به سر می برم که؛
نکنه نخ بادکنکش از دستش رها بشه؟
نکنه از آسمان خاری بر روی بادکنکش بيافته؟
نکنه بادِ بادکنکش در بره؟
نکنه...؟
نکنه...؟؟
نکنه...؟؟؟
زنها همچون ماده کانگرو،
عشق و احساسات خودشون رو تو کيسه شکم و دلشون نگهداری می کنند
و با خودشون اينور اونور می برند.
و مردها مثل کودکی ماجراجو،
اونرو همچون نخ بادکنکی،در دستشون می گيرن.
و رفت.
و من همواره در اين نگرانی به سر می برم که؛
نکنه نخ بادکنکش از دستش رها بشه؟
نکنه از آسمان خاری بر روی بادکنکش بيافته؟
نکنه بادِ بادکنکش در بره؟
نکنه...؟
نکنه...؟؟
نکنه...؟؟؟
Wednesday, December 11
Tuesday, December 10
Monday, December 9
Sunday, December 8
هيچکدوم از ما آدمها مثل اون يکی نيستيم،
ولی به نظر من،همه مون يک درد مشترک داريم،
اونم کمی محبتِ !
بعضی هامون اين کمبود رو داريم ولی حاليمون نيست.هی دست و پا ميزنيم نمی فهميم آخرش دردمون چيه؟
بعضی هامون محبت داريم ولی کافيمون نيست.حفره های دلمون رو پر نمی کنه.
بعضی هامون داريم ولی موقتی.
بعضی هامون فکر می کنيم داريم در حاليکه نداريم.
بعضی هامون اين محبت رو دريافت می کنيم ولی انقدر گيجيم که نمی فهميمش و از دستش ميديم.
بعضی هامونم که اصلا نداريم.
و....
وقتی فکرش رو می کنی ميبينی همه مون کمیِ محبت داريم.کمیِ توجه.کمیِ خواسته شدن.کمیِ ديده شدن.
کمبود هرچيزی تو اين زمينه که دست خودت نيست، دست طرف مقابلته.
يا بهت ميده يا نميده.
ولی اگه بده، انرژی بهت ميده که تمام سختی ها برات ديگه سخت نيست....
اگه بده...و اگه بقدر کافی بده...و اگه بفهميم که داره چی بهمون ميده....و اگه بدونيم که دردمون همينه.....
ولی به نظر من،همه مون يک درد مشترک داريم،
اونم کمی محبتِ !
بعضی هامون اين کمبود رو داريم ولی حاليمون نيست.هی دست و پا ميزنيم نمی فهميم آخرش دردمون چيه؟
بعضی هامون محبت داريم ولی کافيمون نيست.حفره های دلمون رو پر نمی کنه.
بعضی هامون داريم ولی موقتی.
بعضی هامون فکر می کنيم داريم در حاليکه نداريم.
بعضی هامون اين محبت رو دريافت می کنيم ولی انقدر گيجيم که نمی فهميمش و از دستش ميديم.
بعضی هامونم که اصلا نداريم.
و....
وقتی فکرش رو می کنی ميبينی همه مون کمیِ محبت داريم.کمیِ توجه.کمیِ خواسته شدن.کمیِ ديده شدن.
کمبود هرچيزی تو اين زمينه که دست خودت نيست، دست طرف مقابلته.
يا بهت ميده يا نميده.
ولی اگه بده، انرژی بهت ميده که تمام سختی ها برات ديگه سخت نيست....
اگه بده...و اگه بقدر کافی بده...و اگه بفهميم که داره چی بهمون ميده....و اگه بدونيم که دردمون همينه.....
Saturday, December 7
Why you keep forgetting that there was a time you loved her.
there was a time you cried for her.
there was a time you dreamed about the sweet smell of her body.
there was a time you weren't able to imagine your world without her.
there was a time all you wanted was her.
there was a time you believed she is the funniest,prettiest,happiest woman.
.....
why you keep forgetting these?
why you keep hurting her?
why you keep ignoring her?
she is who she was then,
are you who you were then?
why you keep doing the things that you do?
why you changed?
why?
why?
why?
do you think its fair?
ساعت 1.5 شب تلفن زنگ ميزنه.
گوشی رو برميداری.
از شنيدن صدای نيمچه آشنا، نيمچه غريبه گيج ميشی.
بعد از چند لحظه می فهمی دوستیِ قديمی که سالهاست ازش بيخبری.
اون اولها که ازش خبر نداشتی، يک خيابون بالاتر،بغل گوش ات بود،
حالا که يادت افتاده،اونطرف نيمکره خاکیِ.
تا جايی که تلفن راه دور اجازه ميده با هم حرف ميزنيد
دوستت با يک عالمه قول و قرار باهات خداحافظی می کنه،
گوشی رو قطع می کنه
و پرتت ميکنه تو دنيای گذشته ها و دريای خاطرات.
زودتر از 5 صبح به خودت نمی آيی !
گوشی رو برميداری.
از شنيدن صدای نيمچه آشنا، نيمچه غريبه گيج ميشی.
بعد از چند لحظه می فهمی دوستیِ قديمی که سالهاست ازش بيخبری.
اون اولها که ازش خبر نداشتی، يک خيابون بالاتر،بغل گوش ات بود،
حالا که يادت افتاده،اونطرف نيمکره خاکیِ.
تا جايی که تلفن راه دور اجازه ميده با هم حرف ميزنيد
دوستت با يک عالمه قول و قرار باهات خداحافظی می کنه،
گوشی رو قطع می کنه
و پرتت ميکنه تو دنيای گذشته ها و دريای خاطرات.
زودتر از 5 صبح به خودت نمی آيی !
آدما،آهای آدما؛با شماهام.....
ميشه يکی تون لطف کنه،بزرگواری کنه،محبت کنه به من بگه :
چرا بايد همش همه چيز رو بهتون توضيح داد؟
چرا بايد همش همه کارها،حرفها،اتفاقهای خواسته و نا خواسته رو براتون توجيح کرد؟
چرا بايد هی بهتون گفت،اينطور شد که اونطور شد؟
چرا هی بايد راضيتون کرد؟
چرا هی توقع،توقع،توقع داريد؟؟
چرا هی نمی فهميد،نمی فهميد،نمی فهميد؟؟؟
چرا هی تو دست اندازهای زندگی،چاله درست می کنيد؟؟؟
ميشه يکی تون لطف کنه،بزرگواری کنه،محبت کنه به من بگه :
چرا بايد همش همه چيز رو بهتون توضيح داد؟
چرا بايد همش همه کارها،حرفها،اتفاقهای خواسته و نا خواسته رو براتون توجيح کرد؟
چرا بايد هی بهتون گفت،اينطور شد که اونطور شد؟
چرا هی بايد راضيتون کرد؟
چرا هی توقع،توقع،توقع داريد؟؟
چرا هی نمی فهميد،نمی فهميد،نمی فهميد؟؟؟
چرا هی تو دست اندازهای زندگی،چاله درست می کنيد؟؟؟
Friday, December 6
تا حالا شده،بی صبرانه منتظر يک فرصت،يک اتفاق،يک ديداريا انجام يک کار باشی،
جوری که نصفه شبها از خواب بپری و بلند بلند به خودت بگی،می کنم،می کنم،در اولين فرصت اين کار رو می کنم.
؟؟؟؟
بعد يه روزی از روزها، روزگار فرصت انجام اون کار صاف بگذاره تو کاسه ات.
اونوقت هی دست دست کنی.هی دِل دِل کنی.هی بگی بعداً،بعداً،بعداً...
سعی کنی از کله ات بيرونش کنی.
با وجود اينکه بدونی اين فرصت ديگه برات پيش نمی ياد،
مطمئن باشی بعدش مثل سگ پشيمون ميشی.
تا حالا شده؟شده؟شده؟؟!
جوری که نصفه شبها از خواب بپری و بلند بلند به خودت بگی،می کنم،می کنم،در اولين فرصت اين کار رو می کنم.
؟؟؟؟
بعد يه روزی از روزها، روزگار فرصت انجام اون کار صاف بگذاره تو کاسه ات.
اونوقت هی دست دست کنی.هی دِل دِل کنی.هی بگی بعداً،بعداً،بعداً...
سعی کنی از کله ات بيرونش کنی.
با وجود اينکه بدونی اين فرصت ديگه برات پيش نمی ياد،
مطمئن باشی بعدش مثل سگ پشيمون ميشی.
تا حالا شده؟شده؟شده؟؟!
Thursday, December 5
امشب شب خوبیِ...
من و نغمه ناجور و نياز و يه عالمه آدم قديمی ديگه.
جای Solar baba هم خيلی خالیِ.
از اون شبهاست که کاش صبح نشه !
جای همه عزيزها که به اينجا سر می زنند ،خالیِ !
به سلامتی همه!
من و نغمه ناجور و نياز و يه عالمه آدم قديمی ديگه.
جای Solar baba هم خيلی خالیِ.
از اون شبهاست که کاش صبح نشه !
جای همه عزيزها که به اينجا سر می زنند ،خالیِ !
به سلامتی همه!
Wednesday, December 4
Tuesday, December 3
Sunday, December 1
Saturday, November 30
Tuesday, November 26
Monday, November 25
فعال ترين دانشگاه در زمينه سياسی دانشگاه ما است.
اگر از اکثر دانشجويان فعال دانشگاه ما در زمينه سياست سوالی بکنی،
مثلا بپرسی: به نظرت آخر کارِ دکتر آقاجری چطور ميشه؟ همچين مثل هالوچهارشنبه نگاهت ميکنند که به عقل خودت شک می کنی.
عوضش کافیِ از دخترها راجع به آخرين مد زمستونی،آرايش،ماشين،جديدترين مد گوشی موبايل يا روشهای شوهريابی
و از پسرها راجع به ماشين،لباس،باحال ترين دختر دانشگاه،عجق وجق ترين مدل مو،دوست دختر تازه شون يا موثرترين روش مخ زدن بپرسی
تا ساعتها بدون وقفه برات حرف بزنند.
يک عده هم مثل من و نغمه ناجور اگه لطف کنيم و سرکلاسهامون تشريف ببريم،
نهايت فعاليت رو از خودمون نشون داديم.
اگر از اکثر دانشجويان فعال دانشگاه ما در زمينه سياست سوالی بکنی،
مثلا بپرسی: به نظرت آخر کارِ دکتر آقاجری چطور ميشه؟ همچين مثل هالوچهارشنبه نگاهت ميکنند که به عقل خودت شک می کنی.
عوضش کافیِ از دخترها راجع به آخرين مد زمستونی،آرايش،ماشين،جديدترين مد گوشی موبايل يا روشهای شوهريابی
و از پسرها راجع به ماشين،لباس،باحال ترين دختر دانشگاه،عجق وجق ترين مدل مو،دوست دختر تازه شون يا موثرترين روش مخ زدن بپرسی
تا ساعتها بدون وقفه برات حرف بزنند.
يک عده هم مثل من و نغمه ناجور اگه لطف کنيم و سرکلاسهامون تشريف ببريم،
نهايت فعاليت رو از خودمون نشون داديم.
Sunday, November 24
Thursday, November 21
*می دانيد بدترين ويژگی مهاجران چيست؟
اين است که چمدانهايشان خالی است.
منظور چمدانهای معنوی است و نه آنهايی که از چرم و مقوا ساخته شده است و تک و توکی يادگاری های معنی باخته در آنها يافت می شود.
ما فقط از زادگاهمان واکنده نشده ايم،از تاريخ و ياد و زمان هم جدا شده ايم.
شايد من هم چنين آدمی باشم و پاکستان هم چنين کشوری ... .
*اينو من نگفتم ها!
سلمان رشدی گفته،
در کتاب آيات شيطانی.
اين است که چمدانهايشان خالی است.
منظور چمدانهای معنوی است و نه آنهايی که از چرم و مقوا ساخته شده است و تک و توکی يادگاری های معنی باخته در آنها يافت می شود.
ما فقط از زادگاهمان واکنده نشده ايم،از تاريخ و ياد و زمان هم جدا شده ايم.
شايد من هم چنين آدمی باشم و پاکستان هم چنين کشوری ... .
*اينو من نگفتم ها!
سلمان رشدی گفته،
در کتاب آيات شيطانی.
Wednesday, November 20
Tuesday, November 19
اون لِگوهای بچگی يادته؟
اون لِگوهای رنگی رنگی که ساعتها سرمون رو گرم می کرد.
ساعتهايی که ساکت می نشستيم و هی سعی می کرديم هرچيز عجيب غريبی رو که تو ذهنمون است، باهاشون بسازيم.
خونه های رويايی.اتاقهای عجيب.پارکهای بی سر و ته.ماشين های من درآوردی...
و از همه معمول تر،ساختن برجهای بلندی بود که تو خيالمون سر به فلک می کشيد.برجهای بلند و بی قواره ای که در نظرمون قشنگ ترين بودند.
و اغلب چون در ساختنشون از همه تيکه های لِگومون استفاده می کرديم،بعضی جاهای برجمون پهن بود بعضی جاها نازک.
و وجه مشترک همه اين برجها اين بود که به يک فوت بند بودند و با کوچکترين تکونی می ريختند.
ولی وقتی برجهامون می ريخت،اصلا ناراحتمون نمی کرد،لجمون نمی گرفت،دلمون نمی شکست،سرخورده ونا اميد و مايوس نمی شديم ،
بلافاصله می نشستيم و يک برج بی قواره ديگه می ساختيم.
حالا بزرگ شديم،ديگه با لِگوها بازی نميکنيم.
ولی قصه هنوز ادامه داره.
بازی هنوز ادامه داره.
ممکنه شکلش عوض شده باشه ولی اصلش همونیِ که بود.
زندگی هم مثل مامان- باباهامون، تيکه های لِگوای در اختيار ما قرار داده.
تيکه هايی که هر کدوم يک اسم دارند.
شانس.موقعيت.بخت.اقبال.عقل.هوش.درک.فهم.شعور.تجربه و موقعيت شناسی...
حالا ما آدم بزرگها،هر روز صبح که از خواب بلند ميشيم
با اين تيکه های لِگو سر و کله ميزنيم وسعی می کنيم به بهترين نحو اين تيکه ها و داده ها رو جوری کنار هم بچينيم که به شکلی که مد نظرمونِ و ايدالمونِ نزديک تر باشه.
غافل از اينکه الان هم،اکثر مواقع، مثل زمان بچگی داريم برجهايی می سازيم که بی قواره اند و به يک فوت بندند.
و تنها فرقی که اين بازی کرده اينه که،با فرو ريختن برجهامون،
ناراحت ميشيم،
لجمون ميگيره،
دلمون ميشکنه،
سرخورده ميشيم،
نا اميد ميشيم،
مايوس ميشيم
.......
Monday, November 18
For every sin, I'll have to pay
I've come to work, I've come to play
I think I'll find another way
It's not my time to go
I'm gonna avoid the cliche
I'm gonna suspend my senses
I'm gonna delay my pleasure
I'm gonna close my body now
I guess, die another day
I guess I'll die another day
I guess, die another day
I guess I'll die another day
ميگم همينه،خودشه؛ نياز به ايمونِ -باور-اعتقاد-باور حق.
ايمان به مبدإ-به خورشيد-به نور- به انرژی.
به يک اصل درست.
شايد اگر باور باشه؛دروغ نباشه.
شايد اگر اعتقاد باشه؛ بدگوئی اين و اون و واسه هم زدن نباشه.
شايد اگر ايمان باشه؛ شرف باشه- عشق باشه- همکاری باشه.
کسی چه ميدونه شايد درمون هر درد بی درمونی باشه !
ايمان به مبدإ-به خورشيد-به نور- به انرژی.
به يک اصل درست.
شايد اگر باور باشه؛دروغ نباشه.
شايد اگر اعتقاد باشه؛ بدگوئی اين و اون و واسه هم زدن نباشه.
شايد اگر ايمان باشه؛ شرف باشه- عشق باشه- همکاری باشه.
کسی چه ميدونه شايد درمون هر درد بی درمونی باشه !
Saturday, November 16
Friday, November 15
Thursday, November 14
Wednesday, November 13
Tuesday, November 12
دوش رو باز می کنی،
می شينی زير قطرات گرمش
و زانوهاتو بغل می کنی.
همين طور که آرامشِ گرما و بخارِ آب،جسم ات رو در بر می گيره،
فکرت شروع می کنه به دويدن.
می دود و می دود..
به گوشه هايی سر ميزنه که ياد آوريشون متعجبت می کنه.
متعجب از خودت می پرسی:
کی بزرگ شدم؟
کی خاطرات بچگيم به فراموشی سپرده شد؟
کی جوونيم جزو گذشته شد؟
کی خاطرات اون دوران انقدر از من دور شدند؟
کی آدمهای اون دوران در غبار زمان گم شدند؟
کی بغل دستيم در مدرسه،ميز يکی مونده به آخر،رديف وسط يادم رفت؟
کی اون اولين عشق،خاطره عشق شد؟
کی بود که ديگه يادآوری اولين بوسه،تبی در وجودم نيانداخت؟
کی اون شادی ها کم رنگ شدند؟
کی صدای خنده هام ،يواش شدند؟
کی پارتی ها،ولنتاين ها،چهارشنبه سوری ها برام بی مزه و يکنواخت شدند؟
کی نيمه شبها ،ريختن حس هام در نقاشی رو فراموش کردم؟
کی خوابهای رنگی شبهام تبديل به تصويرهای در هم سياه و سفيد شدند؟
کی رويا بافتن رو فراموش کردم؟
کی فرسوده شدم؟
کی بزرگ شدم؟؟
کی ؟
کی ؟؟
کی؟؟؟
می شينی زير قطرات گرمش
و زانوهاتو بغل می کنی.
همين طور که آرامشِ گرما و بخارِ آب،جسم ات رو در بر می گيره،
فکرت شروع می کنه به دويدن.
می دود و می دود..
به گوشه هايی سر ميزنه که ياد آوريشون متعجبت می کنه.
متعجب از خودت می پرسی:
کی بزرگ شدم؟
کی خاطرات بچگيم به فراموشی سپرده شد؟
کی جوونيم جزو گذشته شد؟
کی خاطرات اون دوران انقدر از من دور شدند؟
کی آدمهای اون دوران در غبار زمان گم شدند؟
کی بغل دستيم در مدرسه،ميز يکی مونده به آخر،رديف وسط يادم رفت؟
کی اون اولين عشق،خاطره عشق شد؟
کی بود که ديگه يادآوری اولين بوسه،تبی در وجودم نيانداخت؟
کی اون شادی ها کم رنگ شدند؟
کی صدای خنده هام ،يواش شدند؟
کی پارتی ها،ولنتاين ها،چهارشنبه سوری ها برام بی مزه و يکنواخت شدند؟
کی نيمه شبها ،ريختن حس هام در نقاشی رو فراموش کردم؟
کی خوابهای رنگی شبهام تبديل به تصويرهای در هم سياه و سفيد شدند؟
کی رويا بافتن رو فراموش کردم؟
کی فرسوده شدم؟
کی بزرگ شدم؟؟
کی ؟
کی ؟؟
کی؟؟؟
Sunday, November 10
Saturday, November 9
دلم می خواهد،
بچرخم و بچرخم و بچرخم
و باز بچرخم...
بچرخم تا وقتی که چشمها مو که باز کردم،
ببينم همه چی چرخيده و جاش عوض شده.
ببينم تمام اون راههايی که اشتباه رفتم،درست رفتم.
تمام اون لحظه هايی که يادآوريشون حس بدی بهم ميدن،ديگه عاری از حس بد هستند.
تمام اون آدمهايی که ردپای بدی روی دلم گذاشتن،ردپاشون پاک شده باشه.
تمام اون حرفهای که بايد ميزدم و نزدم، زده ام.
تمام اون حرفهايی که نبايد ميزدم و زدم، نزده ام.
تمام اون کارهايی که بايد می کردم و نکردم، کرده ام.
تمام اون ضعفهايی که دارم،ديگه ندارم.
......
بچرخم و بچرخم و بچرخم
و باز بچرخم...
بچرخم تا وقتی که چشمها مو که باز کردم،
ببينم همه چی چرخيده و جاش عوض شده.
ببينم تمام اون راههايی که اشتباه رفتم،درست رفتم.
تمام اون لحظه هايی که يادآوريشون حس بدی بهم ميدن،ديگه عاری از حس بد هستند.
تمام اون آدمهايی که ردپای بدی روی دلم گذاشتن،ردپاشون پاک شده باشه.
تمام اون حرفهای که بايد ميزدم و نزدم، زده ام.
تمام اون حرفهايی که نبايد ميزدم و زدم، نزده ام.
تمام اون کارهايی که بايد می کردم و نکردم، کرده ام.
تمام اون ضعفهايی که دارم،ديگه ندارم.
......
Friday, November 8
Thursday, November 7
Wednesday, November 6
Set the controls for the heart of the sun
Over the mountain watching the watcher
Breaking the darkness waking the grapevine
One inch of love is one inch of shadow
Love is the shadow that ripens the wine
Set the controls for the heart of the sun
...The heart of the sun
...The heart of the sun
...The heart of the sun
Over the mountain watching the watcher
Breaking the darkness waking the grapevine
One inch of love is one inch of shadow
Love is the shadow that ripens the wine
Set the controls for the heart of the sun
...The heart of the sun
...The heart of the sun
...The heart of the sun
Tuesday, November 5
Monday, November 4
تصليح
وقتی زير سيگاری ها را شستند و پاک کردند
ما سيگار کشيدن را ترک کرديم.
وقتی به ما گفتند که کتابهای مقدس،قمارکردن را از گناهان شمرده اند،ما ورقها را سوختيم.
با نخستين نسخه سرزنش آميز يک طبيب،
ما شرابخوری خوش شبهايمان را کنار گذاشتيم.
و چون داستان دستگيری بی کسان و يتيمان را در ساده ترين آيه های مذهبی خوانديم،
جيبهايمان را در دست اولين عابر فقير تکانديم،
و جامه هايمان را به دومين عابر برهنه بخشيديم.
و شنيديم که گفتند:
"خوشا به حال فروتنان و پرهيزگاران که شادی دنيا از آن ايشان است."
آنگاه،ابتدايی- برهنه - تهی- غمگين و سلامت رفتيم تا از رودخانه بگذريم،
رود طغيان کرد و همه ما در آب فرو رفتيم !
وقتی زير سيگاری ها را شستند و پاک کردند
ما سيگار کشيدن را ترک کرديم.
وقتی به ما گفتند که کتابهای مقدس،قمارکردن را از گناهان شمرده اند،ما ورقها را سوختيم.
با نخستين نسخه سرزنش آميز يک طبيب،
ما شرابخوری خوش شبهايمان را کنار گذاشتيم.
و چون داستان دستگيری بی کسان و يتيمان را در ساده ترين آيه های مذهبی خوانديم،
جيبهايمان را در دست اولين عابر فقير تکانديم،
و جامه هايمان را به دومين عابر برهنه بخشيديم.
و شنيديم که گفتند:
"خوشا به حال فروتنان و پرهيزگاران که شادی دنيا از آن ايشان است."
آنگاه،ابتدايی- برهنه - تهی- غمگين و سلامت رفتيم تا از رودخانه بگذريم،
رود طغيان کرد و همه ما در آب فرو رفتيم !
Sunday, November 3
Saturday, November 2
Thursday, October 31
Wednesday, October 30
هوا گرگ ميشِ
داره بارون مياد.
نفس خنکی رو که ميره تو ريه هات دوست داری.
با اومدن بارون يه آرامشی روحت رو پر کرده که کم سابقه و دوست داشتنیِ
پشت يه چراغ قرمز طولانی گير کردی
بر عکس هميشه ، نه عجله داری،نه از اين وضعيت عصبانی.
نوای Leonard Cohen يه جورايی ميره تو اعماق روحت.
به يه صلح با تمام دنيا دست پيدا کردی.
به موسيقی گوش ميکنی،بارون رو بو ميکنی
و به عابرهايی که از جلوت ميگذرند و هر کدوم غرق در دنيای خودشونند، خيره ميشی.
يکدفعه،تصوير آدمها، جلوت محو ميشه
و فقط قطره های بارون رو ميبينی که ميريزند پايين..،پايين..،پايين...
وقتی به خودت ميای،ديگه اون خودِ چند لحظه قبل نيستی
تو همين چند لحظه کوتاه،
انگار بارون هرچی گرد و خاک درونت بوده،
شسته و برده.
سبک شدی .
چه حس عزيزی،حتی اگر برای يک روز باشه!
داره بارون مياد.
نفس خنکی رو که ميره تو ريه هات دوست داری.
با اومدن بارون يه آرامشی روحت رو پر کرده که کم سابقه و دوست داشتنیِ
پشت يه چراغ قرمز طولانی گير کردی
بر عکس هميشه ، نه عجله داری،نه از اين وضعيت عصبانی.
نوای Leonard Cohen يه جورايی ميره تو اعماق روحت.
به يه صلح با تمام دنيا دست پيدا کردی.
به موسيقی گوش ميکنی،بارون رو بو ميکنی
و به عابرهايی که از جلوت ميگذرند و هر کدوم غرق در دنيای خودشونند، خيره ميشی.
يکدفعه،تصوير آدمها، جلوت محو ميشه
و فقط قطره های بارون رو ميبينی که ميريزند پايين..،پايين..،پايين...
وقتی به خودت ميای،ديگه اون خودِ چند لحظه قبل نيستی
تو همين چند لحظه کوتاه،
انگار بارون هرچی گرد و خاک درونت بوده،
شسته و برده.
سبک شدی .
چه حس عزيزی،حتی اگر برای يک روز باشه!
Monday, October 28
ترافيک سنگين صبحگاهی،
ترافيک سنگين ظهرگاهی،
ترافيک سنگين عصرگاهی،
ترافيک سنگين شبانگاهی،
ترافيک سنگين آخرشب گاهی !
ترافيک ...
ترافيک ...
ترافيک ...
بابا ملت،ريختين تو خيابون چيکار؟
بنشينين تو خونه هاتون تلويزيون نگاه کنين.
ماهواره هاتون رو تماشا کنين.
بنشينين پای کامپيوتر،وب لاگ بنويسيد.
با هم چهار کلمه حرف بزنيد.
اصلا بنشينين انار دون کنيد با نمک و گلپر بخوريد که نفغ هم نکنيد
بعد برای هم فال حافظ بگيريد و از اون کارا بکنيد !
ميريزيد تو خيابونها چيکار؟؟!
ترافيک سنگين ظهرگاهی،
ترافيک سنگين عصرگاهی،
ترافيک سنگين شبانگاهی،
ترافيک سنگين آخرشب گاهی !
ترافيک ...
ترافيک ...
ترافيک ...
بابا ملت،ريختين تو خيابون چيکار؟
بنشينين تو خونه هاتون تلويزيون نگاه کنين.
ماهواره هاتون رو تماشا کنين.
بنشينين پای کامپيوتر،وب لاگ بنويسيد.
با هم چهار کلمه حرف بزنيد.
اصلا بنشينين انار دون کنيد با نمک و گلپر بخوريد که نفغ هم نکنيد
بعد برای هم فال حافظ بگيريد و از اون کارا بکنيد !
ميريزيد تو خيابونها چيکار؟؟!
Sunday, October 27
Saturday, October 26
هرچی از عصرهای زمستون که زرتی تا ميای به خودت بجنبی شب ميشه بدم مياد،
از شبهاش خوشم مياد.
از شبهاش خوشم مياد،هوا سرده و وقتی ميری تو تختخواب
خيلی مزه ميده وقتی خودت رو لای پتو لقمه ميکنی،
چمباتمه ميزنی تا رختخوابِ سرد يواش يواش گرم بشه
و هرچی گرمتر ميشه،بيشتر ميری تو يه خلسه لذت بخش.
ولی وای از صبحهای سردش که هيچ انگيزه ای وجود نداره که راضی بشی
حتی شست پاتو از زير لحاف گرم بياری بيرون !
از شبهاش خوشم مياد.
از شبهاش خوشم مياد،هوا سرده و وقتی ميری تو تختخواب
خيلی مزه ميده وقتی خودت رو لای پتو لقمه ميکنی،
چمباتمه ميزنی تا رختخوابِ سرد يواش يواش گرم بشه
و هرچی گرمتر ميشه،بيشتر ميری تو يه خلسه لذت بخش.
ولی وای از صبحهای سردش که هيچ انگيزه ای وجود نداره که راضی بشی
حتی شست پاتو از زير لحاف گرم بياری بيرون !
Friday, October 25
نصفه های شبه
پاميشی ميری ميشينی توبالکن که به صدای شب گوش کنی
يه سيگار روشن ميکنی،خيره ميشی به ماه
در سکوت شب،فکرت شروع ميکنه به دويدن.
همينطور که داری به ماه شب 14نگاه ميکنی که در اوج درخشش خودشه
و به نظرت مياد که مثل چشم خداست که داره نگاهت ميکنه و
نگاهش يه جورايی به اعماق روحت رسوخ ميکنه،
ياد خودت ميفتی
ياد خودت در گذشته ها،ياد خودت در حال
يکهو يه عالمه چرا ميريزه تو کله ات.
با خودت فکر ميکنی:
چقدر دلت تنگه ولی نميدونی تنگ چی؟!
چقدر احساس سنگينی ميکنی و اين حس در تو جديده!
چقدر روياهات که يه زمانی شادت ميکرد،کمرنگ شده !
چقدر چيزهايی که قبلا باعث خنده ات ميشد،الان بی مزه اند !
چقدر قبل ها تصورت از دنيا،رنگی تر بوده!
چقدر...چقدر...چقدر...
چقدر منفی بين شده ام! اه!
پس يه نفس عميق ميکشی،
ريه هاتو پر ميکنی از شب!
پا ميشی،با خودت ميگی:
بايد ختم شب رو برچيد.
خواب را دريابيم که در آن دنيای فراموشی هاست !
start
shut down
save your settings
البته فقط خوبها !
Its now safe to turn off your brain
پاميشی ميری ميشينی توبالکن که به صدای شب گوش کنی
يه سيگار روشن ميکنی،خيره ميشی به ماه
در سکوت شب،فکرت شروع ميکنه به دويدن.
همينطور که داری به ماه شب 14نگاه ميکنی که در اوج درخشش خودشه
و به نظرت مياد که مثل چشم خداست که داره نگاهت ميکنه و
نگاهش يه جورايی به اعماق روحت رسوخ ميکنه،
ياد خودت ميفتی
ياد خودت در گذشته ها،ياد خودت در حال
يکهو يه عالمه چرا ميريزه تو کله ات.
با خودت فکر ميکنی:
چقدر دلت تنگه ولی نميدونی تنگ چی؟!
چقدر احساس سنگينی ميکنی و اين حس در تو جديده!
چقدر روياهات که يه زمانی شادت ميکرد،کمرنگ شده !
چقدر چيزهايی که قبلا باعث خنده ات ميشد،الان بی مزه اند !
چقدر قبل ها تصورت از دنيا،رنگی تر بوده!
چقدر...چقدر...چقدر...
چقدر منفی بين شده ام! اه!
پس يه نفس عميق ميکشی،
ريه هاتو پر ميکنی از شب!
پا ميشی،با خودت ميگی:
بايد ختم شب رو برچيد.
خواب را دريابيم که در آن دنيای فراموشی هاست !
start
shut down
save your settings
البته فقط خوبها !
Its now safe to turn off your brain
Thursday, October 24
Tuesday, October 22
Monday, October 21
فکر کنم آهی که ديروز کشيدم و خودم به خودم لينک دادم خيلی آح بود،
چون امروز اومدم به آمار گيرم يه نگاهی بندازم ببينم چه خبره؛
ديدم يه برج ايفل اونجا سبز شده !!!
به همه اونهايی که به خونه ام سر زدن خوش آمد ميگم
و اميدوارم بازم اينورها يه سری بزنی.
و احسان جان از لطفت هزارتا ممنونم.
چون امروز اومدم به آمار گيرم يه نگاهی بندازم ببينم چه خبره؛
ديدم يه برج ايفل اونجا سبز شده !!!
به همه اونهايی که به خونه ام سر زدن خوش آمد ميگم
و اميدوارم بازم اينورها يه سری بزنی.
و احسان جان از لطفت هزارتا ممنونم.
Sunday, October 20
Friday, October 18
Thursday, October 17
Wednesday, October 16
پيرزن تنها بود.
پيرزن تنها بود با يک صندلی ننويی.
تنهايی پيرزن رو جيرجير صندليش و خاطرات جوونيش پر ميکرد.
پيرزن تمام روز رو، روی صندليش می نشست،پتويی روی پاهای رنجورش می کشيد
و به دوردست ها،يه جايی دورتر از افق،خيره ميشد.
افسار فکرش رو رها ميکرد،تا يک خاطره از دوران جوونيش پيدا کنه.
اونوقت پيرزن اون خاطره رو آروم آروم ،مزه مزه ميکرد،بو ميکرد
و از ياد آوريش، قلبش گرم ميشد.
ياد آوری روزهايی که سبک و شاد بود.
روزهايی که انقدر سنگين و تنها نبود.
روزهايی که هنوزغبارزمان وغم،لايه های زيادی روی روح او نکشيده بود.
ولی خاطره ها،هرچه که بودند،فقط خاطره بودند
اونها يکی بعد از ديگری بر اثر تکرار و تکرار شدن،
بو و مزه خودشون رو از دست ميدادند.
و پيرزن اونها رو می انداخت زير پايه های صندليش
و صندلی ننويش بيشتر از قبل جيرجير ميکرد.
جيرجير....جيرجير....جيرجير....
تا اينکه يه روزی رسيد،که پيرزن متوجه شد
ديگه خاطره ای نمونده که مزه وبوش رو از دست نداده باشه !
ديگه هيچی هيچی نداشت.
ديگه چيزی که بتونه باهاش قلبش رو گرم کنه،نداشت.
و حتی جيرجير صندلی ننويش هم کمرنگ شده بود.
اونوقت بود که پيرزن ،
پتو رو تا جايی که ممکن بود روی بدن سرد و تنهايی هايش بالا کشيد
به پشتی صندلی ننويش تکيه داد
چشمهايش را بست
و نفس عميقی کشيد.
جير..جير...جير..جير...جير..جير...
جير.جير.................جير.جير...
...........جير......جير.... ... ... .
و بعد فقط سکوت بود و سکوت .
پيرزن تنها بود با يک صندلی ننويی.
تنهايی پيرزن رو جيرجير صندليش و خاطرات جوونيش پر ميکرد.
پيرزن تمام روز رو، روی صندليش می نشست،پتويی روی پاهای رنجورش می کشيد
و به دوردست ها،يه جايی دورتر از افق،خيره ميشد.
افسار فکرش رو رها ميکرد،تا يک خاطره از دوران جوونيش پيدا کنه.
اونوقت پيرزن اون خاطره رو آروم آروم ،مزه مزه ميکرد،بو ميکرد
و از ياد آوريش، قلبش گرم ميشد.
ياد آوری روزهايی که سبک و شاد بود.
روزهايی که انقدر سنگين و تنها نبود.
روزهايی که هنوزغبارزمان وغم،لايه های زيادی روی روح او نکشيده بود.
ولی خاطره ها،هرچه که بودند،فقط خاطره بودند
اونها يکی بعد از ديگری بر اثر تکرار و تکرار شدن،
بو و مزه خودشون رو از دست ميدادند.
و پيرزن اونها رو می انداخت زير پايه های صندليش
و صندلی ننويش بيشتر از قبل جيرجير ميکرد.
جيرجير....جيرجير....جيرجير....
تا اينکه يه روزی رسيد،که پيرزن متوجه شد
ديگه خاطره ای نمونده که مزه وبوش رو از دست نداده باشه !
ديگه هيچی هيچی نداشت.
ديگه چيزی که بتونه باهاش قلبش رو گرم کنه،نداشت.
و حتی جيرجير صندلی ننويش هم کمرنگ شده بود.
اونوقت بود که پيرزن ،
پتو رو تا جايی که ممکن بود روی بدن سرد و تنهايی هايش بالا کشيد
به پشتی صندلی ننويش تکيه داد
چشمهايش را بست
و نفس عميقی کشيد.
جير..جير...جير..جير...جير..جير...
جير.جير.................جير.جير...
...........جير......جير.... ... ... .
و بعد فقط سکوت بود و سکوت .
Tuesday, October 15
Monday, October 14
Sunday, October 13
I lived my life today
resume of today
alcohol units:0
cigarettes:11 (excellent)
calories: unknown
backbiting:2 times
phone talk:4 (3 short-cell phone cost much_/one long )
reading:21 pages of sweet heart deal
studing:non (i'll start from next saturday,i promise)
minutes watching t.v:45 min (normal)
time spend online:1.32'.11" up to now(very excellent)
cafee:4 cups
times getting bored :1
minutes being late on a date:45 (pretty normal)
wake up time: 12 pm (way to go)
Saturday, October 12
Friday, October 11
Thursday, October 10
Wednesday, October 9
Tuesday, October 8
حالشو نداشتم ۴ ساعت پشت سرهم برم سر کلاس يک استاد.
تصميم گرفتم ۲ ساعت اول رو به خودم مرخصی بدم.
نشستم تو بوفه دانشگاه و سعی کردم سرخودم رو با نوشتن جزوه های عقب افتاده گرم کنم.
با وجود اينکه ساعت کلاس بود،بوفه خلوت نبود.ميزهای اطرافم پر بود.
وسط جزوه نوشتن،متوجه شدم گوشهام تيز شده برای شنيدن صحبتهای اطرافم.
ميز پهلوييم تعدادی دختر نشسته بودند و داشتند با صدای بلند گپ ميزدند،
يکيشون می گفت: بچه ها امروز ۱۶ مهر ۱۳۸۱ است و ساعت ۳:۱۰
من مينويسم و امضا ميکنم که هانيه زودتر از همه ما ازدواج ميکنه!
حتی شايد سال ديگه همين موقع Diamond Ring به دست پيشمون نشسته باشه !
يکی ديگه که حتما هانيه بود گفت: نه بابا،از اين خبرها نيست،شانس تو بهتر از منه و ... .
اوق.از اينها خسته شدم،توجه ام به ميز پشتی جلب شد.
دوتا دختر بودند و اولی داشت از دومی که چسب به دماغش زده بود می پرسيد:
- دماغت رو گفتی پيش کی عمل کردی؟
- پيش دکتر فلانی.
- بعدش خيلی درد داشتی؟
- وای،اگه ميدونستم اينقدر درد داره صدسال اگه عمل ميکردم.
- ولی من خواب و خوراک ندارم که زودتر عمل کنم.چند گرفت ازت؟پف و کبوديش کی خوابيد؟
... از وقتی عمل کردی،دوست پسرت بيشتر تحويلت نميگيره؟؟؟
اوغ.اوق... .
رديف جلو يک اکيپ پسر داشتند حرف ميزدند...
موضوع بحث سر هيجان زده گيشون بود از اينکه ورودی های جديد چه راهی بهشون ميدهند
و چقدر سرشون گرم شده و رقابت بر سر اينکه کدومشون بازارش گرم تره.
يکيشون شروع کرد به تعريف اينکه،۵شنبه شب با اون دختر مو High light ورودی جديده رفته مهمونی
و چه ex- پارتی بوده و چه وچه حالی کرده و ... .
اوق.اوغ.اوق.
هرچی جزوه نوشتم بسمه.پا شدم کاسه کوزه ام رو جمع کردم،اومدم بيرون
و همش اين فکرتو کله ام ميچرخيد که،يعنی ما جوونها حرف عميق تری نداريم به هم
بزنيم؟اصلا واسه چی،اين همه هزينه ميکنيم،وقت ميگذاريم مياييم دانشگاه ؟؟؟
من حال سر کلاس رفتن ندارم.
اون دنبال شوهر مرو مرو ميکنه.
اون يکی دنبال پيدا کردن يک الگو برای up to date بودن،حالا به هر قيمتی.
يکی ديگم فکرش اضافه کردن يک دختر ديگه به ليست مصرف شده هاست،تا تو جمع
مطرح باشه.
و ... .
شايد اين روزها ديدم زيادی منفی شده. نميدونم.
تصميم گرفتم ۲ ساعت اول رو به خودم مرخصی بدم.
نشستم تو بوفه دانشگاه و سعی کردم سرخودم رو با نوشتن جزوه های عقب افتاده گرم کنم.
با وجود اينکه ساعت کلاس بود،بوفه خلوت نبود.ميزهای اطرافم پر بود.
وسط جزوه نوشتن،متوجه شدم گوشهام تيز شده برای شنيدن صحبتهای اطرافم.
ميز پهلوييم تعدادی دختر نشسته بودند و داشتند با صدای بلند گپ ميزدند،
يکيشون می گفت: بچه ها امروز ۱۶ مهر ۱۳۸۱ است و ساعت ۳:۱۰
من مينويسم و امضا ميکنم که هانيه زودتر از همه ما ازدواج ميکنه!
حتی شايد سال ديگه همين موقع Diamond Ring به دست پيشمون نشسته باشه !
يکی ديگه که حتما هانيه بود گفت: نه بابا،از اين خبرها نيست،شانس تو بهتر از منه و ... .
اوق.از اينها خسته شدم،توجه ام به ميز پشتی جلب شد.
دوتا دختر بودند و اولی داشت از دومی که چسب به دماغش زده بود می پرسيد:
- دماغت رو گفتی پيش کی عمل کردی؟
- پيش دکتر فلانی.
- بعدش خيلی درد داشتی؟
- وای،اگه ميدونستم اينقدر درد داره صدسال اگه عمل ميکردم.
- ولی من خواب و خوراک ندارم که زودتر عمل کنم.چند گرفت ازت؟پف و کبوديش کی خوابيد؟
... از وقتی عمل کردی،دوست پسرت بيشتر تحويلت نميگيره؟؟؟
اوغ.اوق... .
رديف جلو يک اکيپ پسر داشتند حرف ميزدند...
موضوع بحث سر هيجان زده گيشون بود از اينکه ورودی های جديد چه راهی بهشون ميدهند
و چقدر سرشون گرم شده و رقابت بر سر اينکه کدومشون بازارش گرم تره.
يکيشون شروع کرد به تعريف اينکه،۵شنبه شب با اون دختر مو High light ورودی جديده رفته مهمونی
و چه ex- پارتی بوده و چه وچه حالی کرده و ... .
اوق.اوغ.اوق.
هرچی جزوه نوشتم بسمه.پا شدم کاسه کوزه ام رو جمع کردم،اومدم بيرون
و همش اين فکرتو کله ام ميچرخيد که،يعنی ما جوونها حرف عميق تری نداريم به هم
بزنيم؟اصلا واسه چی،اين همه هزينه ميکنيم،وقت ميگذاريم مياييم دانشگاه ؟؟؟
من حال سر کلاس رفتن ندارم.
اون دنبال شوهر مرو مرو ميکنه.
اون يکی دنبال پيدا کردن يک الگو برای up to date بودن،حالا به هر قيمتی.
يکی ديگم فکرش اضافه کردن يک دختر ديگه به ليست مصرف شده هاست،تا تو جمع
مطرح باشه.
و ... .
شايد اين روزها ديدم زيادی منفی شده. نميدونم.
Monday, October 7
Thursday, October 3
Wednesday, October 2
نميدونم اون لحظه ای که تصميم گرفتم به اين سرايدار افغانيمون خوندن و نوشتن ياد بدم،
چی تو کله ام بوده و چه فکری کردم.
چون من نه اعصاب درس دادن به يکی رو دارم،نه عرضه اش رو،نه حالش رو.
فکر ميکنم در اون لحظه يا زيادی اخبار نگاه کرده بودم و تحت تاثير محروميت و بدبختی افغان ها بودم،
يا اينکه در حالت Nirvana بودم!
ولی حالا که شروعش کردم،ميخواهم به هر جون کندنی که هست تمومش کنم.
وقتی فکر ميکنم ميبينم ، من که تا حالا کاری نکردم که اون دنيا يه چهار ديواری برای خودم داشته باشم،
شايد با اين کار،در اون دنيا خدا لطف کنه و حداقل يه پنجره ای..،دريچه ای..،چيزی بهم بده.
يک دريچه که از آن ،
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم.
چی تو کله ام بوده و چه فکری کردم.
چون من نه اعصاب درس دادن به يکی رو دارم،نه عرضه اش رو،نه حالش رو.
فکر ميکنم در اون لحظه يا زيادی اخبار نگاه کرده بودم و تحت تاثير محروميت و بدبختی افغان ها بودم،
يا اينکه در حالت Nirvana بودم!
ولی حالا که شروعش کردم،ميخواهم به هر جون کندنی که هست تمومش کنم.
وقتی فکر ميکنم ميبينم ، من که تا حالا کاری نکردم که اون دنيا يه چهار ديواری برای خودم داشته باشم،
شايد با اين کار،در اون دنيا خدا لطف کنه و حداقل يه پنجره ای..،دريچه ای..،چيزی بهم بده.
يک دريچه که از آن ،
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم.
Tuesday, October 1
Monday, September 30
Sunday, September 29
يه حس جديد غريب همش با منه.
يه حسی،مثل وقتی که حوصله ات سر رفته،می خواهی بيای بشينی جلوی کامپيوتر و بری خودت رو در دهکده جهانی - اينترنت - گم کنی.
قبل از اينکه بيای بشينی پشت ميز،به خودت ميگی يه چايی دبش با ليمو برای خودم ميريزم و ميرم سراغ کامپيوتر و نم نم چاييم رو می خورم و حال ميکنم.
بعد وقتی نشستی،يه حس غريبی همش آزارت ميده.با خودت ميگی،ای بابا،من که يه ساعته دارم نقشه ميکشم بيام اينجا،پس چرا حالا که اومدم آروم ندارم؟چی کمه پس؟
اين حس چی ميگه ؟؟بعد دهکده جهانی رو ول ميکنی،ميشينی هی فکر ميکنی و هی فکر ميکنی،آخر سر کشف ميکنی که ای بابا،يادم رفته برای خودم چايی رو که قرار گذاشته بودم، بريزم! نگو اين حسه داشته خودش رو ميکشته اينو حاليت کنه.
حالا يه جوری شده که يه همچين حسی همش با منه.مهم نيست که دارم چيکار ميکنم،
هر کاری که بکنم،اين حس با منه و نميگذاره از لحظه ام و اون کاری که دارم ميکنم
لذت ببرم يا اصلا بفهمم اش.همش حس ميکنم يه چيزی کمه،يه جای کار درست نيست.
آروم و قرارم رو ازم گرفته.همش فکر ميکنم حتی بهترين لحظه هامو دارم بطور ناقص حروم ميکنم و دور ميريزم.بدی قضيه اينجاست که هرچی سعی ميکنم ،نميفهمم اين حس ميخواد چی بهم بگه.اصلا نميفهمم چيزی ميخواد بهم بگه يا خوش کرده حالمو بگيره؟؟
اه،از دست اين حس!
يه حسی،مثل وقتی که حوصله ات سر رفته،می خواهی بيای بشينی جلوی کامپيوتر و بری خودت رو در دهکده جهانی - اينترنت - گم کنی.
قبل از اينکه بيای بشينی پشت ميز،به خودت ميگی يه چايی دبش با ليمو برای خودم ميريزم و ميرم سراغ کامپيوتر و نم نم چاييم رو می خورم و حال ميکنم.
بعد وقتی نشستی،يه حس غريبی همش آزارت ميده.با خودت ميگی،ای بابا،من که يه ساعته دارم نقشه ميکشم بيام اينجا،پس چرا حالا که اومدم آروم ندارم؟چی کمه پس؟
اين حس چی ميگه ؟؟بعد دهکده جهانی رو ول ميکنی،ميشينی هی فکر ميکنی و هی فکر ميکنی،آخر سر کشف ميکنی که ای بابا،يادم رفته برای خودم چايی رو که قرار گذاشته بودم، بريزم! نگو اين حسه داشته خودش رو ميکشته اينو حاليت کنه.
حالا يه جوری شده که يه همچين حسی همش با منه.مهم نيست که دارم چيکار ميکنم،
هر کاری که بکنم،اين حس با منه و نميگذاره از لحظه ام و اون کاری که دارم ميکنم
لذت ببرم يا اصلا بفهمم اش.همش حس ميکنم يه چيزی کمه،يه جای کار درست نيست.
آروم و قرارم رو ازم گرفته.همش فکر ميکنم حتی بهترين لحظه هامو دارم بطور ناقص حروم ميکنم و دور ميريزم.بدی قضيه اينجاست که هرچی سعی ميکنم ،نميفهمم اين حس ميخواد چی بهم بگه.اصلا نميفهمم چيزی ميخواد بهم بگه يا خوش کرده حالمو بگيره؟؟
اه،از دست اين حس!
Saturday, September 28
برای من هرکسی،هر جايی،هر خاطره ای،هر حرفی،هر چيزی،يک نوع بو رو در ذهنم زنده ميکنه.
و چون هر عملی را عکس العملی است،فلان و بهمان،عکس اين قضيه هم صادقه و گاهی بعضی بوها منو ياد بعضی جاها و اشخاص و خاطرات و... می اندازد.
امروز داشتم تو کابينت مرباها گشت و گذار ميکردم،ببينم چی داريم چی نداريم،که يهو به يه شيشه مربای بهارنارنج فراموش شده برخوردم و تا درش رو باز کردم،ازبوی بهار نارنج، ياد يه پيرمرد چوپوتی ناز سفيد رو افتادم.با وجود اينکه تا حالا اونقدر نزديک اين پيرمرد نرفتم،که بوش کنم ولی ميدونم اگر بوش بکنم،امکان نداره بويی غير از بوی بهارنارنج بده!
بايد بگم من حاظر به لب زدن به مربای بهار نارنج نيستم،اوق،آخه آدم چطوری ميتونه گل رو بپزه بعد بخوره؟؟من يکی که گل خوار نيستم.
ولی وای،از منظره بهارنارنج به درخت و بوش تو هوا ،که مستم ميکنه!
بوی بهارنارنج ،فقط خاص بعضی اشخاص.آدمهای قديمی،مهربون و اصيل.مثل اين پيرمرد من.
پيرمردی که هميشه، به علتی که در سپيده دم عهد عتيق گم شده،در يک نقطه مشخص که دليل انتخابش رو فکر کنم خود پيرمرد بهارنارنجی هم فراموش کرده،ميبينم .
هر وقت دارم از دانشگاه بر ميگردم،سر يه سه راهی باريک،تو کوچه پس کوچه های مسيرم،که به علت کمی ديد خيلی هم تصادف خيزِست،اين پيرمرد بهارنارنجی، کنار يه تير چراغ برق ايستاده وراننده ها رو راهنمايی ميکنه.
اگه سر ظهر از اونجا ردشی،ميبينيش که کنار همون تيرچراغ برق،سفره حقيرانه اش رو پهن کرده و داره نهارش رو می خوره.اگه وقت قيلوله اش باشه،همون جا دراز کشيده و اگه وقت نماز باشه می بينيش که جا نمازش رو پهن کرده و داره نمازش رو می خونه.
تا حالا خيلی نظريه ها برای علت حظور دايمی اش در اونجا ساخته ام ولی نظريه ای که از همه بيشتر قبول دارم اينه که،شايد يک عزيزش،مثلا پسرش،در اين چهار راه،بر اثر تصادف مرده و حالا اين پيرمرد بهارنارنجی، با اون ريش سفيدش و صورت تميز و نورانيش، وظيفه خودش ميدونه که اونجا وايسه و راننده ها رو راهنمايی کنه تا حداقل ديگه پسر عزيز شخص ديگه ای اونجا جونش رو از دست نده....
تا حالا شايد هزار دفعه من و دوستم،نغمه ناجور، به همديگر گفتيم دفعه ديگه دوربين مياريم واز پيرمردمون عکس می گيريم،تا هم هميشه خاطره اش در ذهنمون باشه و هم اينکه خودش جاودانه بشه! ولی هميشه يادمون رفته.
حالا Turning point ماجرا اينجاست که،بعد از تعطيلات تابستونی که رفتيم دانشگاه،ديديم شهرداری هنر به خرج داده و جهت تمام کوچه های اون اطراف رو برعکس کرده،بماند که مردم به علت عدم اطلاع از اين وضع چه گيجی در اين کوچه ها ميزنند و چه خر تو خريه ولی چيزی که منو خيلی ناراحت کرده اينه که، پيرمردبهارنارنجی من به همون بی سروصدايی که اومده بود،رفته !
ديگه اونجا،کنار اون تير چراغ برق نيست و دلم براش خيلی تنگه.
کاش حداقل ازش يه عکس به يادگار داشتم.
و چون هر عملی را عکس العملی است،فلان و بهمان،عکس اين قضيه هم صادقه و گاهی بعضی بوها منو ياد بعضی جاها و اشخاص و خاطرات و... می اندازد.
امروز داشتم تو کابينت مرباها گشت و گذار ميکردم،ببينم چی داريم چی نداريم،که يهو به يه شيشه مربای بهارنارنج فراموش شده برخوردم و تا درش رو باز کردم،ازبوی بهار نارنج، ياد يه پيرمرد چوپوتی ناز سفيد رو افتادم.با وجود اينکه تا حالا اونقدر نزديک اين پيرمرد نرفتم،که بوش کنم ولی ميدونم اگر بوش بکنم،امکان نداره بويی غير از بوی بهارنارنج بده!
بايد بگم من حاظر به لب زدن به مربای بهار نارنج نيستم،اوق،آخه آدم چطوری ميتونه گل رو بپزه بعد بخوره؟؟من يکی که گل خوار نيستم.
ولی وای،از منظره بهارنارنج به درخت و بوش تو هوا ،که مستم ميکنه!
بوی بهارنارنج ،فقط خاص بعضی اشخاص.آدمهای قديمی،مهربون و اصيل.مثل اين پيرمرد من.
پيرمردی که هميشه، به علتی که در سپيده دم عهد عتيق گم شده،در يک نقطه مشخص که دليل انتخابش رو فکر کنم خود پيرمرد بهارنارنجی هم فراموش کرده،ميبينم .
هر وقت دارم از دانشگاه بر ميگردم،سر يه سه راهی باريک،تو کوچه پس کوچه های مسيرم،که به علت کمی ديد خيلی هم تصادف خيزِست،اين پيرمرد بهارنارنجی، کنار يه تير چراغ برق ايستاده وراننده ها رو راهنمايی ميکنه.
اگه سر ظهر از اونجا ردشی،ميبينيش که کنار همون تيرچراغ برق،سفره حقيرانه اش رو پهن کرده و داره نهارش رو می خوره.اگه وقت قيلوله اش باشه،همون جا دراز کشيده و اگه وقت نماز باشه می بينيش که جا نمازش رو پهن کرده و داره نمازش رو می خونه.
تا حالا خيلی نظريه ها برای علت حظور دايمی اش در اونجا ساخته ام ولی نظريه ای که از همه بيشتر قبول دارم اينه که،شايد يک عزيزش،مثلا پسرش،در اين چهار راه،بر اثر تصادف مرده و حالا اين پيرمرد بهارنارنجی، با اون ريش سفيدش و صورت تميز و نورانيش، وظيفه خودش ميدونه که اونجا وايسه و راننده ها رو راهنمايی کنه تا حداقل ديگه پسر عزيز شخص ديگه ای اونجا جونش رو از دست نده....
تا حالا شايد هزار دفعه من و دوستم،نغمه ناجور، به همديگر گفتيم دفعه ديگه دوربين مياريم واز پيرمردمون عکس می گيريم،تا هم هميشه خاطره اش در ذهنمون باشه و هم اينکه خودش جاودانه بشه! ولی هميشه يادمون رفته.
حالا Turning point ماجرا اينجاست که،بعد از تعطيلات تابستونی که رفتيم دانشگاه،ديديم شهرداری هنر به خرج داده و جهت تمام کوچه های اون اطراف رو برعکس کرده،بماند که مردم به علت عدم اطلاع از اين وضع چه گيجی در اين کوچه ها ميزنند و چه خر تو خريه ولی چيزی که منو خيلی ناراحت کرده اينه که، پيرمردبهارنارنجی من به همون بی سروصدايی که اومده بود،رفته !
ديگه اونجا،کنار اون تير چراغ برق نيست و دلم براش خيلی تنگه.
کاش حداقل ازش يه عکس به يادگار داشتم.
Friday, September 27
Thursday, September 26
I LEFT A WOMAN WAITING
I left a woman waiting
I met her sometime later
She said, I see your eyes are dead
?What happened to you, lover
?What happened to you, my lover
?What happened to you, lover
?What happened to you
And since she spoke the truth to me
I tried to answer truthfully
Whatever happened to my eyes
Happened to your beauty
Happened to your beauty
What happened to your beauty
Happened to me
We took ourselves to someone's bed
And there we fell together
Quick as dogs and truly dead were we
And free as running water
Free as running water
Free as running water
Free as you and me
The way it's got to be
The way it's got to be, lover
Wednesday, September 25
Tuesday, September 24
Monday, September 23
گاهی فکر می کنم:
کاش يه جا ،مثل يه دشت وسيع رو يه بلندی،که تا کيلومترها دورش کسی زندگی نکنه وجود داشت،که به هرکی ميخواست بره اونجا،يه ربع،نيم ساعت،اجاره ميدادند،
بعد ميرفتيم اونجا،
تا دلمون ميخواست داد ميزديم و تخليه بارعصبی- الکتريکی ميشديم!
اين کار پر از فايده است،
چون وقتی اينجوری خودمون رو تخليه بکنيم،ديگه نه هميشه عصبی هستيم،
نه اينکه ديگه الکی ،سر يه موضوع الکی،به يه آدم بی ربط و بی تقصير،گير ميديم و داد و فرياد راه می اندازيم
و هم اينکه به روحمون انقدر فشار نمی اومد که خودمون رو کنترل کنيم و مغز ملت رو هم با غرغرهامون نمی خورديم...
کاش يه جا ،مثل يه دشت وسيع رو يه بلندی،که تا کيلومترها دورش کسی زندگی نکنه وجود داشت،که به هرکی ميخواست بره اونجا،يه ربع،نيم ساعت،اجاره ميدادند،
بعد ميرفتيم اونجا،
تا دلمون ميخواست داد ميزديم و تخليه بارعصبی- الکتريکی ميشديم!
اين کار پر از فايده است،
چون وقتی اينجوری خودمون رو تخليه بکنيم،ديگه نه هميشه عصبی هستيم،
نه اينکه ديگه الکی ،سر يه موضوع الکی،به يه آدم بی ربط و بی تقصير،گير ميديم و داد و فرياد راه می اندازيم
و هم اينکه به روحمون انقدر فشار نمی اومد که خودمون رو کنترل کنيم و مغز ملت رو هم با غرغرهامون نمی خورديم...
Sunday, September 22
ميشنوی صدای باد رو؟
داره داد ميزنه که اومدم،
پاييز رو آوردم...
بارون رو آوردم...
اومدم غمهات رو با خودم ببرم...
بو بکش،بوی نم..
بوی خاک....
بوی مهربونی...
اندکی صبر،سحر نزديک است....
شاد باش دخترک...
درست اونجايی
که آسمون نيلگون
رسيده به دريای نيلگون،
تو اون خط افق
خدا برات
يه عالمه شادی و مهربونی گذاشته...
بايد تا اون افق بری...
و اونجا فقط کافيه يکذره.....
.....................
يکذره چی؟؟يکذره چی؟؟
نرو ...تو رو خدا بهم بگو..چی کار بايد بکنم؟؟يکذره چی؟؟؟
داره داد ميزنه که اومدم،
پاييز رو آوردم...
بارون رو آوردم...
اومدم غمهات رو با خودم ببرم...
بو بکش،بوی نم..
بوی خاک....
بوی مهربونی...
اندکی صبر،سحر نزديک است....
شاد باش دخترک...
درست اونجايی
که آسمون نيلگون
رسيده به دريای نيلگون،
تو اون خط افق
خدا برات
يه عالمه شادی و مهربونی گذاشته...
بايد تا اون افق بری...
و اونجا فقط کافيه يکذره.....
.....................
يکذره چی؟؟يکذره چی؟؟
نرو ...تو رو خدا بهم بگو..چی کار بايد بکنم؟؟يکذره چی؟؟؟
Saturday, September 21
Friday, September 20
Wednesday, September 18
Monday, September 16
يادم مياد در زمان ماموت ها،
که مدرسه می رفتم،
وقتی آخرهای تابستون ميشد
خانم مجری برنامه کودک،
هر روز از اول برنامه تا آخرش
يه جورايی انگار با غرض،
يک ضرب به هر بهانه ای می گفت:
۶روز ديگر تا شروع مدرسه ها مونده...
۵روز ديگر مانده تا مدرسه ها...
۴روز ديگر مانده...
۳روز ديگر...
۲روز...
۱روز.......
و دل کوچک من،سخت از اين Countdown می گرفت.
از اون دل گرفتنهايی که جنسش
از جنس غم شب امتحان و عصر جمعه است.
يه جورايی ياد کارهای نکرده،
جاهای نرفته و
All the nothings that i was planed to do
می افتادم.
دلم برای خوابيدن تا لنگ ظهر ،
بيدار شدن با اين حس که مشقی برای نوشتن ندارم
و.....
تنگ ميشد.
و اصلا اون هفته آخر،جزو تعطيلات تابستون بنظر نمی آمد و بهم مزه نميداد!
ولی حالا،
آخر تابستون که ميشه،
بوی مهر
از در و ديوار و کوچه و خيابون ميباره و دلم براش پر ميکشه!
بوی مهر
بوی دفتر و کتاب نو
کتا بهای نويی که اول سال با دقت تموم جلدش رو تا ميکرديم
و آخر سال اصلا جلد نداشت!
بوی مدادهای نوک تيز و آماده نوشتن،
خودکارها و روانويس های رنگی،
پاک کن های خوشگلی که جون ميداد برای جويدن!
بوی کيف نو،
بوی کفش نو،
بوی لباس نو...
الان بوی مهر برام يعنی:
بوی پاييز
بوی هوای ابری
بوی زمين های خيس
بوی خاک نم خورده
خش خش برگها زير پاهام.....
دلم تنگه
دلم برای زنگهای تفريح مدرسه
که آزاد از هر فکر و غم
با شنيدن زنگ
به حياط مدرسه يورش می برديم
دست همديگر رو ميگرفتيم
می چرخيديم
و صدای خنده هايمان
ابرها را پاره ميکرد
تنگه...
زنگهای تفريح مدرسه زندگی
دير به دير و کوتاه و خاکستری است
و دوستان
گرفتارتر و بيروح تر از اونند که دستت رو بگيرند
و بجهند و بچرخند و بخندند.......
که مدرسه می رفتم،
وقتی آخرهای تابستون ميشد
خانم مجری برنامه کودک،
هر روز از اول برنامه تا آخرش
يه جورايی انگار با غرض،
يک ضرب به هر بهانه ای می گفت:
۶روز ديگر تا شروع مدرسه ها مونده...
۵روز ديگر مانده تا مدرسه ها...
۴روز ديگر مانده...
۳روز ديگر...
۲روز...
۱روز.......
و دل کوچک من،سخت از اين Countdown می گرفت.
از اون دل گرفتنهايی که جنسش
از جنس غم شب امتحان و عصر جمعه است.
يه جورايی ياد کارهای نکرده،
جاهای نرفته و
All the nothings that i was planed to do
می افتادم.
دلم برای خوابيدن تا لنگ ظهر ،
بيدار شدن با اين حس که مشقی برای نوشتن ندارم
و.....
تنگ ميشد.
و اصلا اون هفته آخر،جزو تعطيلات تابستون بنظر نمی آمد و بهم مزه نميداد!
ولی حالا،
آخر تابستون که ميشه،
بوی مهر
از در و ديوار و کوچه و خيابون ميباره و دلم براش پر ميکشه!
بوی مهر
بوی دفتر و کتاب نو
کتا بهای نويی که اول سال با دقت تموم جلدش رو تا ميکرديم
و آخر سال اصلا جلد نداشت!
بوی مدادهای نوک تيز و آماده نوشتن،
خودکارها و روانويس های رنگی،
پاک کن های خوشگلی که جون ميداد برای جويدن!
بوی کيف نو،
بوی کفش نو،
بوی لباس نو...
الان بوی مهر برام يعنی:
بوی پاييز
بوی هوای ابری
بوی زمين های خيس
بوی خاک نم خورده
خش خش برگها زير پاهام.....
دلم تنگه
دلم برای زنگهای تفريح مدرسه
که آزاد از هر فکر و غم
با شنيدن زنگ
به حياط مدرسه يورش می برديم
دست همديگر رو ميگرفتيم
می چرخيديم
و صدای خنده هايمان
ابرها را پاره ميکرد
تنگه...
زنگهای تفريح مدرسه زندگی
دير به دير و کوتاه و خاکستری است
و دوستان
گرفتارتر و بيروح تر از اونند که دستت رو بگيرند
و بجهند و بچرخند و بخندند.......
Sunday, September 15
اگه عجله نداشته باشم،
وقتها يی که تو ترافيک گير کردم رو دوست دارم.
چون يه فرصتی که به آدمای اطرافم با دقت نگاه کنم.
نميدونم تا حالا اين کار رو امتحان کردی يا نه؟
ولی خيلی سرگرم کننده و جالبه:
آدمای سرزنده،
آدمای خوابالو،
آدمای جدی،
آدمای معاشرتی،که جواب نگاهت رو با يک شکلک ميدن،
آدمايی که دارن با هم دوا می کنن،
آدمايی که حسابی تو فکرهاشون غرق اند،
اگه خوب دقت کنی
بر اساس وقت روز
کاملا ميشه فهميد کی داره از جايی مياد،
کی داره جايی ميره.
کی سرحاله،
کی بيحال.
و.......
هر کدوم از اين آدمها يک وب لاگند!
وقتها يی که تو ترافيک گير کردم رو دوست دارم.
چون يه فرصتی که به آدمای اطرافم با دقت نگاه کنم.
نميدونم تا حالا اين کار رو امتحان کردی يا نه؟
ولی خيلی سرگرم کننده و جالبه:
آدمای سرزنده،
آدمای خوابالو،
آدمای جدی،
آدمای معاشرتی،که جواب نگاهت رو با يک شکلک ميدن،
آدمايی که دارن با هم دوا می کنن،
آدمايی که حسابی تو فکرهاشون غرق اند،
اگه خوب دقت کنی
بر اساس وقت روز
کاملا ميشه فهميد کی داره از جايی مياد،
کی داره جايی ميره.
کی سرحاله،
کی بيحال.
و.......
هر کدوم از اين آدمها يک وب لاگند!
Saturday, September 14
با عرض معذرت از تو،
به دليل اينکه مجبوری اين نوشته های تکراری رو تحمل کنی.
ولی راستش اينه که ،
اين Blogger فلان فلان شده
يک هفته از آرشيو منو قورت داده،
الان مدتهاست دارم باهاش سروکله ميزنم
هزارتا کلک سوار کردم بلکه
اين يک هفته بی زبون رو از حلقومش بکشم بيرون،
ولی زبون خوش سرش نميشه.
و چون من نسبت به اين قضيه شرطی شدم،
و می خواهم روی Bloggerرو کم کنم،
و يک هفته ام رو از انقراض نجات بدم،
تا به سرنوشت دايناسورها مبتلا نشوند،
نوشته های اون يک هفته قورت داده شده رو دوباره اينجا Publishمی کنم.
***
[8/11/2002 6:49:11 PM | Nilgoon *]
دلم يه جور هيجان می خواهد،ولی نمی دونم چی؟!
دلم اون حسی رو می خواد که خيلی وقته نداشتم.
!I wanna feel the butterfly in my stomach
يه انگيزه،يه تنوع،يه هيجان مثبت!
يه حس جديد که از اين روزمره گی در بيام!
آخه اون چيزی که ميتونه منو از اين حال در بياره چيه؟کجاست؟؟؟؟؟
***
[8/12/2002 1:02:20 AM | Nilgoon *]
Obsession
***
[8/12/2002 1:13:53 AM | Nilgoon *]
- پادشاه اسپانيا ،با ده هزار مرد جنگی ازتپه بالا رفت.
پادشاه اسپانيا ،به قله رسيد
و بعد دوباره پايين آمد!
- حاليته چه فلسفه و معنايی پشت همين جمله های ساده است؟؟
- والا،دروغ چرا؟تا قبر، آ..آ..آ..آ....
- يالا اون کله پوکت رو کار بنداز.يکذره عميق فکر کن!
- هوووووم.......
***
[8/12/2002 1:55:25 PM | Nilgoon *]
خر که مکرر نميشه.
***
[8/12/2002 4:46:49 PM | Nilgoon *]
- خوب...چی شد،به معناش پی بردی؟؟؟؟
- راستش،من وقتی نا مفرح ام،مغزم کار نميکنه!
- اصلا تو فکر هم می کنی؟؟
- اِ ..اِ ..اِ ،حالا ميگم چی فکر ميکنم.به گمانم اين آقای پادشاه اِسپانيا ، بيکار بوده.برای اينکه خودش و سربازاش سرشون گرم بشه،هی زرت و زرت ميرفته تپه نوردی!
- ..................
- حالا چرا همچين نگاهم ميکنی؟اگه راست ميگی خودت بگو،اِنقدرهم مخِ منو کار نگير!!
- اگه اينقدر سطحی نبودی و يکذره عميقتر فکر می کردی،می فهميدی که اين يعنی : پوچی...
- ای بابا،باز شروع کردی ها...
- اين داره ميگه،ممکنه به بزرگترين آرزوهات برسی و حتی کارهای گنده ای هم بکنی ولی اونها هم بلاخره ميگذرند و تموم ميشن.اونوقت بر ميگرديم سر خونه اولمون!
- خوب،يکباره بگو سرمون رو بگذاريم بميريم ديگه!چرا طفره ميری؟
***
[8/13/2002 12:38:09 AM | Nilgoon *]
:One Of My Obsessions
<.Wanna Dance 'Naked' Under The Rain >
***
[8/13/2002 1:03:22 AM | Nilgoon *]
ميخوام خوابی رو که ديشب ديدم،
بردارم و تو فريزر بذارم!
اونوقت يه روزی در آينده دور،
وقتی پيرمردی مو خاکستری شدم،
درش ميارم و گرمش می کنم
و پاهای پير و سردمو
با گرمی خوبش مداوا می کنم!
***
[8/13/2002 1:39:51 AM | Nilgoon *]
- داری چيکار می کنی؟
- دارم تو سوراخ موريانه هايی که مغزم رو می خورند،نفت می ريزم.
- از بالای تپه يا زير تپه؟؟
***
[8/13/2002 5:05:38 PM | Nilgoon *]
رنگ و گم رنگی و هم رنگی و يک رنگی و رنگارنگی،بی رنگند!
***
[8/13/2002 5:31:51 PM | Nilgoon *]
غم ما هم غم نيست،
غم ما را از دل
استکان عرقی
شيشه آبجويی می شويد
غم ما هم غم نيست
گرچه پيوسته به هم می گوييم :
که غم ما هم کم نيست!
***
[8/14/2002 12:12:32 AM | Nilgoon *]
خوشم مياد هی در ماشين رو باز کنم،اونجا بنويسه:
!La porte - Avant - Gauche - Ouvert
فقط ببين آدم از نا مفرحی کارش به کجاها که نميکشه!!
***
[8/14/2002 2:15:16 AM | Nilgoon *]
امشب،ديروقت، داشتيم از مهمونی بر ميگشتيم که ديدم 2 تا دختر،نهايتا 17 ساله،با يه عالمه آرايش و سر و وضع آنچنانی،تو کوچه فرعی برهوتی که ما داشتيم ازش رد ميشديم وايسادن!
منتظر....
يه لحظه زد به سرم که بزنم کنار،برم فقط ازش بپرسم،آخه چرا؟؟چرا؟؟چرا؟؟
حيف اين زيبايی تو نيست که اين ساعت شب،اونم اينجا ،بدون شک فقط نصيب يه عمله چرک، کثافت، زبون نفهم ،وحشی ميشه؟؟؟
بعد به خودم گفتم :Hey,Hey,Hey..Cool Down,It's Non of Your Business"
هرکس برای کاری که ميکنه،حتما دليلی داره.اگه با هر قماش آدمی،آدم دزد،آدم قاتل،آدم کلاش،آدم خراب،آدم... حرف بزنی،ميبينی که برای کاری که کرده يا داره ميکنه يه دليلی داره که با منطق خودش موجه!
حالا کی يا کدوم معيار گفته که منطق تو صحيح و درسته؟"
ولی به تو ميگم...،با تمام اين حرفها،طبق منطق و معيارهای درست يا غلط من،از ديدن اين صحنه که همچنان جلوی چشممه و متاسفانه نميشه گفت تو جامعه امروز ما کمِ ،
دلم سخت گرفته!
***
[8/14/2002 6:04:19 PM | Nilgoon *]
:One Other Obsession Of Mine
<.Having a Black- Gay- Friend>
***
[8/14/2002 6:50:02 PM | Nilgoon *]
سرما خوردم و گلوم حسابی درد ميکنه و تب دارم.
احساس ميکنم کله ام اندازه کل کره زمين شده!
و از همه بد تر اين سرفه فلان فلان شده است!
اصلا اعصاب سرما خوردگی اونم تو چله تابستون رو ندارم.
حالا تو اين هير وير،اين آهنگ افتاده تو دهنم و هی ميگم:
Giggley Wigglies,Wiggley Gigglies
فکر ميکنی اينها اثرات تبه؟؟؟؟؟
***
[8/14/2002 7:06:04 PM | Nilgoon *]
!Set The Control 4 The Heart Of The Sun
***
[8/15/2002 12:35:05 AM | Nilgoon *]
- اگه قرار باشه رضايت صدا داشته باشه،فکر ميکنی صداش چه جوريه؟
- اين از اون فکراييه که فقط به کله تو ميرنه!
- صدای خُرخُرگربه!!
- **%$#!#@×÷^!!!!
- نه جدا ايندفعه خوب گوش کن،اصلا صدای خُرخُرگربه ،غير رضايت هيچ معنی نميده!
***
[8/15/2002 12:53:17 AM | Nilgoon *]
Sneeze
Cough
Sternutation
Sniff
Whoop
***
[8/15/2002 1:04:31 AM | Nilgoon *]
گير دادم،دارم کتابهای کوچه مرحوم شاملو رو ميخونم.
اگه بدونی،شاهکاره...
مجموعه ای از مثل و اصطلاح و داستان وحکايت!
خودش ۱۰۰تا کتابه!
حالا ديگه نميتونم ۴ کلمه با يکی حرف بزنم،۶۰ تا ضرب المثل و اصطلاح و تکه کلام بکار نبرم!
***
[8/15/2002 1:55:19 AM | Nilgoon *]
Fever in the morning
.......Fever all through the night
***
[8/15/2002 2:29:17 AM | Nilgoon *]
گاهی ماهی ها نيز،راه خانه را گم ميکنند....
***
[8/15/2002 12:53:40 PM | Nilgoon *]
پاهايم،پاهايم
کجا هستند؟
من آنها را همين جا
کنار رختخواب
گذاشته بودم.....
***
[8/17/2002 11:06:04 PM | Nilgoon *]
تمام راه به يک چيز فکر ميکردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم ميبرد!
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.......
***
[8/17/2002 11:31:16 PM | Nilgoon *]
- بيا يه بچه بياريم.
- اونوقت کی ما رو بزرگ کنه؟؟
***
به دليل اينکه مجبوری اين نوشته های تکراری رو تحمل کنی.
ولی راستش اينه که ،
اين Blogger فلان فلان شده
يک هفته از آرشيو منو قورت داده،
الان مدتهاست دارم باهاش سروکله ميزنم
هزارتا کلک سوار کردم بلکه
اين يک هفته بی زبون رو از حلقومش بکشم بيرون،
ولی زبون خوش سرش نميشه.
و چون من نسبت به اين قضيه شرطی شدم،
و می خواهم روی Bloggerرو کم کنم،
و يک هفته ام رو از انقراض نجات بدم،
تا به سرنوشت دايناسورها مبتلا نشوند،
نوشته های اون يک هفته قورت داده شده رو دوباره اينجا Publishمی کنم.
***
[8/11/2002 6:49:11 PM | Nilgoon *]
دلم يه جور هيجان می خواهد،ولی نمی دونم چی؟!
دلم اون حسی رو می خواد که خيلی وقته نداشتم.
!I wanna feel the butterfly in my stomach
يه انگيزه،يه تنوع،يه هيجان مثبت!
يه حس جديد که از اين روزمره گی در بيام!
آخه اون چيزی که ميتونه منو از اين حال در بياره چيه؟کجاست؟؟؟؟؟
***
[8/12/2002 1:02:20 AM | Nilgoon *]
Obsession
***
[8/12/2002 1:13:53 AM | Nilgoon *]
- پادشاه اسپانيا ،با ده هزار مرد جنگی ازتپه بالا رفت.
پادشاه اسپانيا ،به قله رسيد
و بعد دوباره پايين آمد!
- حاليته چه فلسفه و معنايی پشت همين جمله های ساده است؟؟
- والا،دروغ چرا؟تا قبر، آ..آ..آ..آ....
- يالا اون کله پوکت رو کار بنداز.يکذره عميق فکر کن!
- هوووووم.......
***
[8/12/2002 1:55:25 PM | Nilgoon *]
خر که مکرر نميشه.
***
[8/12/2002 4:46:49 PM | Nilgoon *]
- خوب...چی شد،به معناش پی بردی؟؟؟؟
- راستش،من وقتی نا مفرح ام،مغزم کار نميکنه!
- اصلا تو فکر هم می کنی؟؟
- اِ ..اِ ..اِ ،حالا ميگم چی فکر ميکنم.به گمانم اين آقای پادشاه اِسپانيا ، بيکار بوده.برای اينکه خودش و سربازاش سرشون گرم بشه،هی زرت و زرت ميرفته تپه نوردی!
- ..................
- حالا چرا همچين نگاهم ميکنی؟اگه راست ميگی خودت بگو،اِنقدرهم مخِ منو کار نگير!!
- اگه اينقدر سطحی نبودی و يکذره عميقتر فکر می کردی،می فهميدی که اين يعنی : پوچی...
- ای بابا،باز شروع کردی ها...
- اين داره ميگه،ممکنه به بزرگترين آرزوهات برسی و حتی کارهای گنده ای هم بکنی ولی اونها هم بلاخره ميگذرند و تموم ميشن.اونوقت بر ميگرديم سر خونه اولمون!
- خوب،يکباره بگو سرمون رو بگذاريم بميريم ديگه!چرا طفره ميری؟
***
[8/13/2002 12:38:09 AM | Nilgoon *]
:One Of My Obsessions
<.Wanna Dance 'Naked' Under The Rain >
***
[8/13/2002 1:03:22 AM | Nilgoon *]
ميخوام خوابی رو که ديشب ديدم،
بردارم و تو فريزر بذارم!
اونوقت يه روزی در آينده دور،
وقتی پيرمردی مو خاکستری شدم،
درش ميارم و گرمش می کنم
و پاهای پير و سردمو
با گرمی خوبش مداوا می کنم!
***
[8/13/2002 1:39:51 AM | Nilgoon *]
- داری چيکار می کنی؟
- دارم تو سوراخ موريانه هايی که مغزم رو می خورند،نفت می ريزم.
- از بالای تپه يا زير تپه؟؟
***
[8/13/2002 5:05:38 PM | Nilgoon *]
رنگ و گم رنگی و هم رنگی و يک رنگی و رنگارنگی،بی رنگند!
***
[8/13/2002 5:31:51 PM | Nilgoon *]
غم ما هم غم نيست،
غم ما را از دل
استکان عرقی
شيشه آبجويی می شويد
غم ما هم غم نيست
گرچه پيوسته به هم می گوييم :
که غم ما هم کم نيست!
***
[8/14/2002 12:12:32 AM | Nilgoon *]
خوشم مياد هی در ماشين رو باز کنم،اونجا بنويسه:
!La porte - Avant - Gauche - Ouvert
فقط ببين آدم از نا مفرحی کارش به کجاها که نميکشه!!
***
[8/14/2002 2:15:16 AM | Nilgoon *]
امشب،ديروقت، داشتيم از مهمونی بر ميگشتيم که ديدم 2 تا دختر،نهايتا 17 ساله،با يه عالمه آرايش و سر و وضع آنچنانی،تو کوچه فرعی برهوتی که ما داشتيم ازش رد ميشديم وايسادن!
منتظر....
يه لحظه زد به سرم که بزنم کنار،برم فقط ازش بپرسم،آخه چرا؟؟چرا؟؟چرا؟؟
حيف اين زيبايی تو نيست که اين ساعت شب،اونم اينجا ،بدون شک فقط نصيب يه عمله چرک، کثافت، زبون نفهم ،وحشی ميشه؟؟؟
بعد به خودم گفتم :Hey,Hey,Hey..Cool Down,It's Non of Your Business"
هرکس برای کاری که ميکنه،حتما دليلی داره.اگه با هر قماش آدمی،آدم دزد،آدم قاتل،آدم کلاش،آدم خراب،آدم... حرف بزنی،ميبينی که برای کاری که کرده يا داره ميکنه يه دليلی داره که با منطق خودش موجه!
حالا کی يا کدوم معيار گفته که منطق تو صحيح و درسته؟"
ولی به تو ميگم...،با تمام اين حرفها،طبق منطق و معيارهای درست يا غلط من،از ديدن اين صحنه که همچنان جلوی چشممه و متاسفانه نميشه گفت تو جامعه امروز ما کمِ ،
دلم سخت گرفته!
***
[8/14/2002 6:04:19 PM | Nilgoon *]
:One Other Obsession Of Mine
<.Having a Black- Gay- Friend>
***
[8/14/2002 6:50:02 PM | Nilgoon *]
سرما خوردم و گلوم حسابی درد ميکنه و تب دارم.
احساس ميکنم کله ام اندازه کل کره زمين شده!
و از همه بد تر اين سرفه فلان فلان شده است!
اصلا اعصاب سرما خوردگی اونم تو چله تابستون رو ندارم.
حالا تو اين هير وير،اين آهنگ افتاده تو دهنم و هی ميگم:
Giggley Wigglies,Wiggley Gigglies
فکر ميکنی اينها اثرات تبه؟؟؟؟؟
***
[8/14/2002 7:06:04 PM | Nilgoon *]
!Set The Control 4 The Heart Of The Sun
***
[8/15/2002 12:35:05 AM | Nilgoon *]
- اگه قرار باشه رضايت صدا داشته باشه،فکر ميکنی صداش چه جوريه؟
- اين از اون فکراييه که فقط به کله تو ميرنه!
- صدای خُرخُرگربه!!
- **%$#!#@×÷^!!!!
- نه جدا ايندفعه خوب گوش کن،اصلا صدای خُرخُرگربه ،غير رضايت هيچ معنی نميده!
***
[8/15/2002 12:53:17 AM | Nilgoon *]
Sneeze
Cough
Sternutation
Sniff
Whoop
***
[8/15/2002 1:04:31 AM | Nilgoon *]
گير دادم،دارم کتابهای کوچه مرحوم شاملو رو ميخونم.
اگه بدونی،شاهکاره...
مجموعه ای از مثل و اصطلاح و داستان وحکايت!
خودش ۱۰۰تا کتابه!
حالا ديگه نميتونم ۴ کلمه با يکی حرف بزنم،۶۰ تا ضرب المثل و اصطلاح و تکه کلام بکار نبرم!
***
[8/15/2002 1:55:19 AM | Nilgoon *]
Fever in the morning
.......Fever all through the night
***
[8/15/2002 2:29:17 AM | Nilgoon *]
گاهی ماهی ها نيز،راه خانه را گم ميکنند....
***
[8/15/2002 12:53:40 PM | Nilgoon *]
پاهايم،پاهايم
کجا هستند؟
من آنها را همين جا
کنار رختخواب
گذاشته بودم.....
***
[8/17/2002 11:06:04 PM | Nilgoon *]
تمام راه به يک چيز فکر ميکردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم ميبرد!
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.......
***
[8/17/2002 11:31:16 PM | Nilgoon *]
- بيا يه بچه بياريم.
- اونوقت کی ما رو بزرگ کنه؟؟
***
Friday, September 13
Thursday, September 12
Wednesday, September 11
Tuesday, September 10
Monday, September 9
حالت گرفته؟
حوصله ات سر رفته؟
?Not in the mood
دنبال يه سرگرمی هستی؟
يه پيشنهاد برات دارم:
برو Kazaa
اين آهنگ رو Download کن
Stop it ,i like it BY: Rick guard
تا آهنگ داره Downloadميشه
بيا قشنگ،يه آبجوی تگری برای خودت باز کن
بعداين آهنگ رو با صدای بلند بگذار
و واسه خودت حسابی برقص.
&
فکر کن داری تو دهه شصت زندگی ميکنی
و
آدمها آدمند...
حوصله ات سر رفته؟
?Not in the mood
دنبال يه سرگرمی هستی؟
يه پيشنهاد برات دارم:
برو Kazaa
اين آهنگ رو Download کن
Stop it ,i like it BY: Rick guard
تا آهنگ داره Downloadميشه
بيا قشنگ،يه آبجوی تگری برای خودت باز کن
بعداين آهنگ رو با صدای بلند بگذار
و واسه خودت حسابی برقص.
&
فکر کن داری تو دهه شصت زندگی ميکنی
و
آدمها آدمند...
Sunday, September 8
Saturday, September 7
The moment I wake up
Before I put on my make up
I say a little prayer for you
While combing my hair now
And wond'ring what dress to wear now
I say a little prayer for you
Forever, and ever you'll stay in my heart
....And I will love you
دوستم،چقدر برات خوشحالم که عاشقی!
.....
آه،دوست من!
ای قديمی!
مگر عاشق باشی
ور نه
به هر شيوه که نگاهت ميکنم،
پريشان حالی بيش نيستی!
( ;
:The best feeling in the world is
To be in love
&
.To love somebody
Before I put on my make up
I say a little prayer for you
While combing my hair now
And wond'ring what dress to wear now
I say a little prayer for you
Forever, and ever you'll stay in my heart
....And I will love you
دوستم،چقدر برات خوشحالم که عاشقی!
.....
آه،دوست من!
ای قديمی!
مگر عاشق باشی
ور نه
به هر شيوه که نگاهت ميکنم،
پريشان حالی بيش نيستی!
( ;
:The best feeling in the world is
To be in love
&
.To love somebody
Friday, September 6
يه خانمی در همسايگی ما است،
که تنها زندگی ميکنه و
پنجره اتاق خوابش صاف جلوی پنجره کتابخونه ماست.
منم که جغد شبم!
تابستون هم که در و پنجره همه بازه!
بماند که وقتی اين خونه داشت ساخته ميشد ما چقدر شرط بندی کرديم
که آيا تو اتاق خوابهای فسقلی اين آپارتمان
يه تخت دو نفره جا ميشه يا نه؟
فکر کنم آخرش چون جا نميشد،
همه همسايه ها يا مجردن يا با هم قهرن و اتاقاشون جداست!
خلاصه....
نکته ای که در اينجا برای من جالبه،
همت وعادت ترک ناپذير کتاب خوندن شبانه اين خانم است.
هر شب راس ساعت ۱۲،(۱۲هيچوقت ۱۱.۵يا ۱۲.۵ نميشه!)
اين خانم با يه کتاب مياد،
دمر رو تخت ميخوابه،
پاهاشو ميبره بالا،
يه آباژور بالای سرش روشن ميکنه،
و ميخونه و ميخونه و ميخونه و ميخونه.....
تا ۴ يا ۵ صبح!
روزای اول گفتم حتما يه کتاب خوب دستشه
خود من هم گاهی اينجوری به کتابی گير دادم
ولی بعد ديدم نه،اگه کل سری،
قبل از طوفان و غرش طوفان و ژوزف بالسامو وبعد از طوفان رو هم ميخواند
تا حالا تموم شده بود.
حالا پروژه بعديم اينه که برم باهاش از در دوستی در بيام
بعد ازش خواهش کنم يه ليست کتاب به من بده،بخونم
ببينم اين همه کتاب پر کشش رو از کجا مياره آخه؟؟؟
که تنها زندگی ميکنه و
پنجره اتاق خوابش صاف جلوی پنجره کتابخونه ماست.
منم که جغد شبم!
تابستون هم که در و پنجره همه بازه!
بماند که وقتی اين خونه داشت ساخته ميشد ما چقدر شرط بندی کرديم
که آيا تو اتاق خوابهای فسقلی اين آپارتمان
يه تخت دو نفره جا ميشه يا نه؟
فکر کنم آخرش چون جا نميشد،
همه همسايه ها يا مجردن يا با هم قهرن و اتاقاشون جداست!
خلاصه....
نکته ای که در اينجا برای من جالبه،
همت وعادت ترک ناپذير کتاب خوندن شبانه اين خانم است.
هر شب راس ساعت ۱۲،(۱۲هيچوقت ۱۱.۵يا ۱۲.۵ نميشه!)
اين خانم با يه کتاب مياد،
دمر رو تخت ميخوابه،
پاهاشو ميبره بالا،
يه آباژور بالای سرش روشن ميکنه،
و ميخونه و ميخونه و ميخونه و ميخونه.....
تا ۴ يا ۵ صبح!
روزای اول گفتم حتما يه کتاب خوب دستشه
خود من هم گاهی اينجوری به کتابی گير دادم
ولی بعد ديدم نه،اگه کل سری،
قبل از طوفان و غرش طوفان و ژوزف بالسامو وبعد از طوفان رو هم ميخواند
تا حالا تموم شده بود.
حالا پروژه بعديم اينه که برم باهاش از در دوستی در بيام
بعد ازش خواهش کنم يه ليست کتاب به من بده،بخونم
ببينم اين همه کتاب پر کشش رو از کجا مياره آخه؟؟؟
Thursday, September 5
يادته اولين چيزی که شازده کوچولو به خلبان گفت چی بود؟
"بی زحمت..يک گوسفند برای من بکش!"
من اين آهنگ رو خيلی دوست دارم.اسمش هست:
Dessine-moi un mouton(برام يه گوسفند بکش)
خواننده اش هم، Mylene Farmer است.
اين آهنگ رو اگه خواستی ميتونی از Kazaa بگيری.
Wednesday, September 4
Tuesday, September 3
Monday, September 2
Friday, August 30
وقتی اتوبان خلوته،من هار ميشم.
خيلی تند،بد،بی کله و ويراژی رانندگی می کنم.
جنون اين رو پيدا می کنم که برای همه چراغ بزنم و از سر راهم بکشمشون کنار!
بزن کنار دماغ دراز ۴پا!
به خصوص اگه Garbage هم گوش بدم!
امشب ديگه خودم از رانندگی کله خری خودم ترسيدم.
اصلا به ما اتوبان خلوت نيومده.من يکی که جنبه اش رو ندارم.
قربون همون ترافيکهای فس فسوی خودمون!
خيلی تند،بد،بی کله و ويراژی رانندگی می کنم.
جنون اين رو پيدا می کنم که برای همه چراغ بزنم و از سر راهم بکشمشون کنار!
بزن کنار دماغ دراز ۴پا!
به خصوص اگه Garbage هم گوش بدم!
امشب ديگه خودم از رانندگی کله خری خودم ترسيدم.
اصلا به ما اتوبان خلوت نيومده.من يکی که جنبه اش رو ندارم.
قربون همون ترافيکهای فس فسوی خودمون!
عادت دارم هميشه وقتی يک کتاب رو ميخونم زير اون جاهاييش رو که دوست دارم خط بکشم ويا حتی نظر يا فکرم رو تو حاشيه کتاب بنويسم و اصولا هر جا ميرم کتابی رو که دارم ميخونم با خودم ميبرم...(به همين خاطر خوندن کتاب قرضی،که آدم نمی تونه توش خط بکشه،هيچوقت بهم مزه نميده!) کتابی به نظر من خونده شده وخوب بوده که زير جملاتش حسابی خط کشيده شده باشه . وقتی بعدها دوباره ميرم سر همچين کتابی با خوندن اون جاهايی که زيرش خط کشيده شده،زودی ماجرای کتاب يادم ميفته و از روی حاشيه ها ،مثل دفترچه خاطرات يادم مياد که در زمان خوندن کتاب در چه حال و روزی بودم.
امروز ياد کتاب ابله،داستايوسکی ام افتادم،ابلهی که از همه عاقل ها عاقل تر بود و دوباره نگاه کردن کتابش کلی مزه داد.
اينها چند تا از اون جاهايی که زيرش خط کشيده بودم:
....يقين بدانيد کريستف کلمب هنگامی که آمريکا را کشف کرد غرق در شعف نشد،بلکه خوشحالی او محدود به همان موقعی بود که در شرف کشف امريکا بود!
....آنچه مهم است زندگی و اکتشاف دايمی و خستگی ناپذير زندگی است،نه کشف آن!
....ميل ابراز ابتکار و خروج از دايره عرف و زندگی معمولی جوانان را در دوران جوانی وادار به ارتکاب اقدامات جنون آميز ميکند.
....برای نيل به کمال،نخست بايد از نفهمی شروع کرد،
کسی که زود می فهمد،بدون شبهه بد می فهمد!
از اين آخری خيلی خوشم مياد!
امروز ياد کتاب ابله،داستايوسکی ام افتادم،ابلهی که از همه عاقل ها عاقل تر بود و دوباره نگاه کردن کتابش کلی مزه داد.
اينها چند تا از اون جاهايی که زيرش خط کشيده بودم:
....يقين بدانيد کريستف کلمب هنگامی که آمريکا را کشف کرد غرق در شعف نشد،بلکه خوشحالی او محدود به همان موقعی بود که در شرف کشف امريکا بود!
....آنچه مهم است زندگی و اکتشاف دايمی و خستگی ناپذير زندگی است،نه کشف آن!
....ميل ابراز ابتکار و خروج از دايره عرف و زندگی معمولی جوانان را در دوران جوانی وادار به ارتکاب اقدامات جنون آميز ميکند.
....برای نيل به کمال،نخست بايد از نفهمی شروع کرد،
کسی که زود می فهمد،بدون شبهه بد می فهمد!
از اين آخری خيلی خوشم مياد!
Wednesday, August 28
خوان اول، قسمت برگه انتخاب واحد:
گواهیِ..فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ...
خوان دوم، قسمت تاييد واحد:
گواهیِ..فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ...کپیِ...امضاِ...فرم...
- جا پر شده.....
- التماس....،قربون صدقه.....،داد......
خوان سوم، دفتر رييس گروه:
- دليل.. منطق...گريه ...زاری...التماس...
خوان چهارم، قسمت تاييد واحد:
گواهیِ..فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ..
فرم...کپیِ...امضاِ...گواهیِ...فيشِ...برگهِ...
.کپیِ...کارتِ..تاييديهِ...کپیِ...امضاِ...فرم...
خوان پنجم، گروه عمومی:
گواهیِ..فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ...کپیِ...امضاِ...
- جا پر شده!
- التماس....،قربون صدقه.....،داد......
- فايده نداره!
- يه واحد ديگه ، يه ساعت ديگه بر می دارم،سگ خور!
خوان ششم، بانک:
صف..گرما..عرق..صف...صف..فرم...امضا...
علاف زير آفتاب به علت: ساعت ناهار،ساعت نماز،ساعت دستشويی،ساعت قيلوله!!
خوان هفتم، قسمت کامپيوتر:
گواهیِ..فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ....فرم...کپیِ...امضاِ...گواهیِ...
فيشِ...پرينتِ ....برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ...کپیِ...امضاِ...فرمِ...کپی پرينتِ...
خوان هشتم، امور مالی:
گواهیِ..فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ..
فرم...کپیِ... برگ سابقهِ ..امضاِ...گواهیِ...
فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ...کپیِ...امضاِ...فرم...
خوان نهم، بايگانی:
گواهیِ..فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ....فرم...کپیِ...امضاِ...گواهیِ...
فيشِ...پرينتِ ....برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ...کپیِ...امضاِ...فرمِ...کپی پرينتِ...پروندهِ....
اين بود يک روز پربار تابستانی من.
گواهیِ..فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ...
خوان دوم، قسمت تاييد واحد:
گواهیِ..فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ...کپیِ...امضاِ...فرم...
- جا پر شده.....
- التماس....،قربون صدقه.....،داد......
خوان سوم، دفتر رييس گروه:
- دليل.. منطق...گريه ...زاری...التماس...
خوان چهارم، قسمت تاييد واحد:
گواهیِ..فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ..
فرم...کپیِ...امضاِ...گواهیِ...فيشِ...برگهِ...
.کپیِ...کارتِ..تاييديهِ...کپیِ...امضاِ...فرم...
خوان پنجم، گروه عمومی:
گواهیِ..فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ...کپیِ...امضاِ...
- جا پر شده!
- التماس....،قربون صدقه.....،داد......
- فايده نداره!
- يه واحد ديگه ، يه ساعت ديگه بر می دارم،سگ خور!
خوان ششم، بانک:
صف..گرما..عرق..صف...صف..فرم...امضا...
علاف زير آفتاب به علت: ساعت ناهار،ساعت نماز،ساعت دستشويی،ساعت قيلوله!!
خوان هفتم، قسمت کامپيوتر:
گواهیِ..فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ....فرم...کپیِ...امضاِ...گواهیِ...
فيشِ...پرينتِ ....برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ...کپیِ...امضاِ...فرمِ...کپی پرينتِ...
خوان هشتم، امور مالی:
گواهیِ..فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ..
فرم...کپیِ... برگ سابقهِ ..امضاِ...گواهیِ...
فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ...کپیِ...امضاِ...فرم...
خوان نهم، بايگانی:
گواهیِ..فيشِ...برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ....فرم...کپیِ...امضاِ...گواهیِ...
فيشِ...پرينتِ ....برگهِ....کپیِ...کارتِ..تاييديهِ...کپیِ...امضاِ...فرمِ...کپی پرينتِ...پروندهِ....
اين بود يک روز پربار تابستانی من.
Monday, August 26
بعد از هفته ها جنگ داخلی با خودت،
بالاخره تصميم می گيری بری بانک و پول برداری.
پا ميشی شال وکلاه می کنی و حاظر ميشی ميری به سوی عابر بانک.
در راه هی با خودت فکر می کنی که خوب چون اين پول يه چيزه اضافه بر سازمانِ،پس چه کارا که نمی تونی باهاش بکنی ..
وصف العيش،نصف العيش
ميرسی به عابر بانک،کارتت رو در مياری، در جای مربوطه فشار ميدی،عمليات رو انجام ميدی، ميشينی منتظر که از توی جعبه جادو برات پول بريزه بيرون.
يکهو اونجا مينويسه: با عرض پوزش، برقراری ارتباط با رايانه مرکزی و انجام عمليات ممکن نيست.برويد کشکتان را بسابيد.
و کارتت رو تف می کنه بيرون.
از رو نمی ری،هی زرت وزرت کارتت رو می کنی اون تو،اونم هی فرت و فرت تفش می کنه بيرون.
دست از پا دراز تر بر می گردی خونه!
???Isn't It Ironic
بالاخره تصميم می گيری بری بانک و پول برداری.
پا ميشی شال وکلاه می کنی و حاظر ميشی ميری به سوی عابر بانک.
در راه هی با خودت فکر می کنی که خوب چون اين پول يه چيزه اضافه بر سازمانِ،پس چه کارا که نمی تونی باهاش بکنی ..
وصف العيش،نصف العيش
ميرسی به عابر بانک،کارتت رو در مياری، در جای مربوطه فشار ميدی،عمليات رو انجام ميدی، ميشينی منتظر که از توی جعبه جادو برات پول بريزه بيرون.
يکهو اونجا مينويسه: با عرض پوزش، برقراری ارتباط با رايانه مرکزی و انجام عمليات ممکن نيست.برويد کشکتان را بسابيد.
و کارتت رو تف می کنه بيرون.
از رو نمی ری،هی زرت وزرت کارتت رو می کنی اون تو،اونم هی فرت و فرت تفش می کنه بيرون.
دست از پا دراز تر بر می گردی خونه!
???Isn't It Ironic
امروز، از همه لحظه ها واز همه جاها،جايی بودم که شاهد ناخواسته ،تشنج وحشتناک يک معتاد در حال ترک بودم.صحنه ای بود بس وحشتناک که هرگز فکر نمی کردم روزی همچين چيزی ببينم و هنوز اون ده دقيقه تمام نشدنی جلوی چشممه.ده دقيقه ای که از همه ده دقيقه های تمام نشدنی سر کلاس درس هم طولانی تر بود.زمانی که به نظر می رسيد هرگز تموم نميشه!زمانی که نمی دونستم واقعا بايد چيکار کنم؟زمانی که مرگ درست جلوی چشمم بود و می ديدم که مرگ چقدر سريع و ساده می تونه اتفاق بيفته!
خيلی ساده،نشسته بوديم و داشتيم می خنديديم و سعی می کردم بهش بگم که به نظرم از دفعه قبل که ديدمش چقدر بهتر شده و اونم داشت برامون تعريف می کرد که چه حالات و دردها و شب زنده داری هايی کشيده.... که يک دفعه بدون هيچ آهی و مقدمه ای از پشت افتاد..هشت ثانيه اول من اصلا باور نکردم که اين اتفاق واقعا داره ميفته،فکر می کردم اين ادامه تعريف اش از حالات گذشته اش است..
ولی بعد،تنها چيزی که در کادر ديد، چشمهای وحشت زده ام بود،تشنج بود و دستها و پاهای قفل شده و بدن مچاله،فک قفل شده و تشنج وحشتناک بدن وصدای خس خسی که در اون لحظه بنظرم کر کننده و تمام نشدنی بود و در واقع تلاش نا ميدانه ای بود برای يک نفس از لای دندانهای کليد شده و چشمهايی که هر کدوم در يک گوشه حدقه چشم گم شده بود....
شنيدم يکی به من گفت:"يالا پاهاش رو تا حد ممکن بالا بگير،تا خون به مغزش برسه..."
پاهايی که بالا گرفتنشون برای من تا حدی غير ممکن بود،چرا که اين بدن نحيف ۴۲ کيلوای گويی صاحب پاهايی به وزن ۸۰کيلو شده بود...
و اين لحظات عمری طول کشيد و اثری عميق روی من داشت.لحظاتی که مرگ کنار ما ايستاده بود وزندگی بسيار پوچ و احمقانه وساده وکوتاه به نظر ميرسيد...
...............................
و من به اين فکرم که جدا از همه نتايج ديگه،اگر هر کس فقط يکبار از نزديک شاهد همچين زجر ملموس و درد عميقی باشه هرگز راضی نخواهد شد طرف اعتيادی اينگونه بره و راضی بشه که به جسم و روحش يک همچين درد و عذابی تحميل کنه....
هرگز..هرگز....هرگز.....
خيلی ساده،نشسته بوديم و داشتيم می خنديديم و سعی می کردم بهش بگم که به نظرم از دفعه قبل که ديدمش چقدر بهتر شده و اونم داشت برامون تعريف می کرد که چه حالات و دردها و شب زنده داری هايی کشيده.... که يک دفعه بدون هيچ آهی و مقدمه ای از پشت افتاد..هشت ثانيه اول من اصلا باور نکردم که اين اتفاق واقعا داره ميفته،فکر می کردم اين ادامه تعريف اش از حالات گذشته اش است..
ولی بعد،تنها چيزی که در کادر ديد، چشمهای وحشت زده ام بود،تشنج بود و دستها و پاهای قفل شده و بدن مچاله،فک قفل شده و تشنج وحشتناک بدن وصدای خس خسی که در اون لحظه بنظرم کر کننده و تمام نشدنی بود و در واقع تلاش نا ميدانه ای بود برای يک نفس از لای دندانهای کليد شده و چشمهايی که هر کدوم در يک گوشه حدقه چشم گم شده بود....
شنيدم يکی به من گفت:"يالا پاهاش رو تا حد ممکن بالا بگير،تا خون به مغزش برسه..."
پاهايی که بالا گرفتنشون برای من تا حدی غير ممکن بود،چرا که اين بدن نحيف ۴۲ کيلوای گويی صاحب پاهايی به وزن ۸۰کيلو شده بود...
و اين لحظات عمری طول کشيد و اثری عميق روی من داشت.لحظاتی که مرگ کنار ما ايستاده بود وزندگی بسيار پوچ و احمقانه وساده وکوتاه به نظر ميرسيد...
...............................
و من به اين فکرم که جدا از همه نتايج ديگه،اگر هر کس فقط يکبار از نزديک شاهد همچين زجر ملموس و درد عميقی باشه هرگز راضی نخواهد شد طرف اعتيادی اينگونه بره و راضی بشه که به جسم و روحش يک همچين درد و عذابی تحميل کنه....
هرگز..هرگز....هرگز.....
Sunday, August 25
Saturday, August 24
Friday, August 23
فال ايچينگ، گاهی شاهکار و خيلی با حال جواب ميده.
در هر حال امتحانش ضرر نداره،داره؟؟؟
من که امشب از فال خودم خوشم اومد!
در هر حال امتحانش ضرر نداره،داره؟؟؟
من که امشب از فال خودم خوشم اومد!
Thursday, August 22
Wednesday, August 21
Tuesday, August 20
پا ميشم، شروع می کنم بلند بلند با خودم حرف ميزنم.
من که در نقطه صفر تاريخ به دنيا نيومدم..،دنيا که به همين جا ختم نميشه...همينطوری که نميمونه...به قول شاعر چنان نماند و چنين نيز نخواهد ماند!
زانوی غم به بغل گرفتن،تحت تاثير جعبه جادو ناخن جويدن،زير فشار جامعه ماشينی،سر خم کردن،خون دل خوردن...دردی رو دوا نميکنه!
بايد ساخت.بايد سازنده بود.بايد زندگی کرد.بايد شاد بود.
مثل کودکی که آب تو حوض شنی می ريزه،بايد فعال بود.چه باک اگه حوض، آب رو می بلعه؟
چه هراس ازجاده های دراز و يک شکل و بی معنا؟
زنده باد آفتاب.زنده باد نسيم.زنده باد بوی ياس.حالا چه عيبی داره اگه ديگه پيچ امين الدوله نيست؟
بر قرار باد نظام طبيعت.نظام عشق.عشق به زندگی،شور در سر.اميد به فردای بهتر.
با خودم ميگم ،سيگار رو ترک می کنم...ورزش می کنم...لباسهای رنگی می پوشم...به همسايه ها سلام می کنم...فکرهای خوب خوب می کنم...کتابهای خوب خوب می خونم.
ميخندم..،به انرژی مثبت فکر می کنم.
همين فردا،اين نيم بيت حکيم رو،با خط درشت سياه می نويسم روی ديوار خونه ام:
" انگار که نيستی،چو هستی، خوش باش! "
من که در نقطه صفر تاريخ به دنيا نيومدم..،دنيا که به همين جا ختم نميشه...همينطوری که نميمونه...به قول شاعر چنان نماند و چنين نيز نخواهد ماند!
زانوی غم به بغل گرفتن،تحت تاثير جعبه جادو ناخن جويدن،زير فشار جامعه ماشينی،سر خم کردن،خون دل خوردن...دردی رو دوا نميکنه!
بايد ساخت.بايد سازنده بود.بايد زندگی کرد.بايد شاد بود.
مثل کودکی که آب تو حوض شنی می ريزه،بايد فعال بود.چه باک اگه حوض، آب رو می بلعه؟
چه هراس ازجاده های دراز و يک شکل و بی معنا؟
زنده باد آفتاب.زنده باد نسيم.زنده باد بوی ياس.حالا چه عيبی داره اگه ديگه پيچ امين الدوله نيست؟
بر قرار باد نظام طبيعت.نظام عشق.عشق به زندگی،شور در سر.اميد به فردای بهتر.
با خودم ميگم ،سيگار رو ترک می کنم...ورزش می کنم...لباسهای رنگی می پوشم...به همسايه ها سلام می کنم...فکرهای خوب خوب می کنم...کتابهای خوب خوب می خونم.
ميخندم..،به انرژی مثبت فکر می کنم.
همين فردا،اين نيم بيت حکيم رو،با خط درشت سياه می نويسم روی ديوار خونه ام:
" انگار که نيستی،چو هستی، خوش باش! "
Monday, August 19
Well life has a funny way of sneaking up on you
When you think everything's okay and everything's going right
.......
A traffic jam when you're already late
A no-smoking sign on your cigarette break
It's like ten thousand spoons when all you need is a knife
? isn't it ironic....don't you think
....A little too ironic
When you think everything's okay and everything's going right
.......
A traffic jam when you're already late
A no-smoking sign on your cigarette break
It's like ten thousand spoons when all you need is a knife
? isn't it ironic....don't you think
....A little too ironic
Sunday, August 18
Saturday, August 17
Thursday, August 15
Wednesday, August 14
سرما خوردم و گلوم حسابی درد ميکنه و تب دارم.
احساس ميکنم کله ام اندازه کل کره زمين شده!
و از همه بد تر اين سرفه فلان فلان شده است!
اصلا اعصاب سرما خوردگی اونم تو چله تابستون رو ندارم.
حالا تو اين هير وير،اين آهنگ افتاده تو دهنم و هی ميگم:
Giggley Wigglies,Wiggley Gigglies
فکر ميکنی اينها اثرات تبه؟؟؟؟؟
احساس ميکنم کله ام اندازه کل کره زمين شده!
و از همه بد تر اين سرفه فلان فلان شده است!
اصلا اعصاب سرما خوردگی اونم تو چله تابستون رو ندارم.
حالا تو اين هير وير،اين آهنگ افتاده تو دهنم و هی ميگم:
Giggley Wigglies,Wiggley Gigglies
فکر ميکنی اينها اثرات تبه؟؟؟؟؟
امشب،ديروقت، داشتيم از مهمونی بر ميگشتيم که ديدم 2 تا دختر،نهايتا 17 ساله،با يه عالمه آرايش و سر و وضع آنچنانی،تو کوچه فرعی برهوتی که ما داشتيم ازش رد ميشديم وايسادن!
منتظر....
يه لحظه زد به سرم که بزنم کنار،برم فقط ازش بپرسم،آخه چرا؟؟چرا؟؟چرا؟؟
حيف اين زيبايی تو نيست که اين ساعت شب،اونم اينجا ،بدون شک فقط نصيب يه عمله چرک، کثافت، زبون نفهم ،وحشی ميشه؟؟؟
بعد به خودم گفتم :Hey,Hey,Hey..Cool Down,It's Non of Your Business"
هرکس برای کاری که ميکنه،حتما دليلی داره.اگه با هر قماش آدمی،آدم دزد،آدم قاتل،آدم کلاش،آدم خراب،آدم... حرف بزنی،ميبينی که برای کاری که کرده يا داره ميکنه يه دليلی داره که با منطق خودش موجه!
حالا کی يا کدوم معيار گفته که منطق تو صحيح و درسته؟"
ولی به تو ميگم...،با تمام اين حرفها،طبق منطق و معيارهای درست يا غلط من،از ديدن اين صحنه که همچنان جلوی چشممه و متاسفانه نميشه گفت تو جامعه امروز ما کمِ ،
دلم سخت گرفته!
منتظر....
يه لحظه زد به سرم که بزنم کنار،برم فقط ازش بپرسم،آخه چرا؟؟چرا؟؟چرا؟؟
حيف اين زيبايی تو نيست که اين ساعت شب،اونم اينجا ،بدون شک فقط نصيب يه عمله چرک، کثافت، زبون نفهم ،وحشی ميشه؟؟؟
بعد به خودم گفتم :Hey,Hey,Hey..Cool Down,It's Non of Your Business"
هرکس برای کاری که ميکنه،حتما دليلی داره.اگه با هر قماش آدمی،آدم دزد،آدم قاتل،آدم کلاش،آدم خراب،آدم... حرف بزنی،ميبينی که برای کاری که کرده يا داره ميکنه يه دليلی داره که با منطق خودش موجه!
حالا کی يا کدوم معيار گفته که منطق تو صحيح و درسته؟"
ولی به تو ميگم...،با تمام اين حرفها،طبق منطق و معيارهای درست يا غلط من،از ديدن اين صحنه که همچنان جلوی چشممه و متاسفانه نميشه گفت تو جامعه امروز ما کمِ ،
دلم سخت گرفته!
Tuesday, August 13
Monday, August 12
- خوب...چی شد،به معناش پی بردی؟؟؟؟
- راستش،من وقتی نا مفرح ام،مغزم کار نميکنه!
- اصلا تو فکر هم می کنی؟؟
- اِ ..اِ ..اِ ،حالا ميگم چی فکر ميکنم.به گمانم اين آقای پادشاه اِسپانيا ، بيکار بوده.برای اينکه خودش و سربازاش سرشون گرم بشه،هی زرت و زرت ميرفته تپه نوردی!
- ..................
- حالا چرا همچين نگاهم ميکنی؟اگه راست ميگی خودت بگو،اِنقدرهم مخِ منو کار نگير!!
- اگه اينقدر سطحی نبودی و يکذره عميقتر فکر می کردی،می فهميدی که اين يعنی : پوچی...
- ای بابا،باز شروع کردی ها...
- اين داره ميگه،ممکنه به بزرگترين آرزوهات برسی و حتی کارهای گنده ای هم بکنی ولی اونها هم بلاخره ميگذرند و تموم ميشن.اونوقت بر ميگرديم سر خونه اولمون!
- خوب،يکباره بگو سرمون رو بگذاريم بميريم ديگه!چرا طفره ميری؟
- راستش،من وقتی نا مفرح ام،مغزم کار نميکنه!
- اصلا تو فکر هم می کنی؟؟
- اِ ..اِ ..اِ ،حالا ميگم چی فکر ميکنم.به گمانم اين آقای پادشاه اِسپانيا ، بيکار بوده.برای اينکه خودش و سربازاش سرشون گرم بشه،هی زرت و زرت ميرفته تپه نوردی!
- ..................
- حالا چرا همچين نگاهم ميکنی؟اگه راست ميگی خودت بگو،اِنقدرهم مخِ منو کار نگير!!
- اگه اينقدر سطحی نبودی و يکذره عميقتر فکر می کردی،می فهميدی که اين يعنی : پوچی...
- ای بابا،باز شروع کردی ها...
- اين داره ميگه،ممکنه به بزرگترين آرزوهات برسی و حتی کارهای گنده ای هم بکنی ولی اونها هم بلاخره ميگذرند و تموم ميشن.اونوقت بر ميگرديم سر خونه اولمون!
- خوب،يکباره بگو سرمون رو بگذاريم بميريم ديگه!چرا طفره ميری؟
Sunday, August 11
Saturday, August 10
I always loved you from the start
But I could not figure out
That I had to do it everyday
So I put away the fight
Now I'm gonna live my life
Giving you the most in every way
I belong to you
And you
You belong to me too
But I could not figure out
That I had to do it everyday
So I put away the fight
Now I'm gonna live my life
Giving you the most in every way
I belong to you
And you
You belong to me too
Friday, August 9
Thursday, August 8
- چی اين روزا اينقدر مخت رو کار گرفته،که حتی نميشه باهات ۴ کلمه حرف حساب زد؟
- هيچی.
- هيچی،يعنی چی؟بگو ببينم چيه آخه!مهمه؟معموليه؟مشکل کوچيکيه ، بزرگه؟
- يه هيچی بزرگه!
- بزرگه؟خوب بگو چيه،بشينيم مثل دو تا "معقول آدم"حلش کنيم!
- هيچی ،اسمش کوچيکه ولی خودش بزرگه،درکش وسيعه و تحملش بی نهايت نا ممکن!
-۲۰ سواليه؟؟**@#$%_×*&!!!!!
- هيچی،پوچيه! پوچی ،خوره است،خوره ،مرگه!
- باز شروع کردی کافکا و هدايت و... خوندن؟؟مگه صد دفعه بهت نگفتم از اين........
- دلا،ديوانه شو!ديوانگی هم عالمی دارد!
- ...اگه آدم شدی يه زنگ بهم بزن ،يه برنامه مفرح بگذاريم.
- اهداف پوچ،افکار پوچ،زندگی هيچ و پوچ......
- !So go **** your self
- هيچی.
- هيچی،يعنی چی؟بگو ببينم چيه آخه!مهمه؟معموليه؟مشکل کوچيکيه ، بزرگه؟
- يه هيچی بزرگه!
- بزرگه؟خوب بگو چيه،بشينيم مثل دو تا "معقول آدم"حلش کنيم!
- هيچی ،اسمش کوچيکه ولی خودش بزرگه،درکش وسيعه و تحملش بی نهايت نا ممکن!
-۲۰ سواليه؟؟**@#$%_×*&!!!!!
- هيچی،پوچيه! پوچی ،خوره است،خوره ،مرگه!
- باز شروع کردی کافکا و هدايت و... خوندن؟؟مگه صد دفعه بهت نگفتم از اين........
- دلا،ديوانه شو!ديوانگی هم عالمی دارد!
- ...اگه آدم شدی يه زنگ بهم بزن ،يه برنامه مفرح بگذاريم.
- اهداف پوچ،افکار پوچ،زندگی هيچ و پوچ......
- !So go **** your self
Wednesday, August 7
ازکل" بوف کور"،تنها جاييش که حسابی يادمه و تو کله ام رسوخ کرده ،اينجاشه که ميگه:
«هيچ وقت نه مسجد ونه صدای اذان و نه وضو واخ وتف انداختن و دولا و راست شدن در مقابل يک قادر متعال وصاحب اختيار مطلق،که بايد به زبان عربی با اواختلاط کرد در من تاثيری نداشته است!»
اين يه جورايی حرف منم هست.
نه اين که سعی نکردم،چرا،خيلی ام تلاش کردم ولی آخرش به اين نتيجه رسيدم که بابا،زوری که نيست،اين راه من نيست.
حالا با اين روش خودم،خيلی هم با خدای خودم جورم وخيلی هم گپ ميزنيم!
امشبم،يکی از اون شبامون بود!
سلام تو رو هم رسوندم!
«هيچ وقت نه مسجد ونه صدای اذان و نه وضو واخ وتف انداختن و دولا و راست شدن در مقابل يک قادر متعال وصاحب اختيار مطلق،که بايد به زبان عربی با اواختلاط کرد در من تاثيری نداشته است!»
اين يه جورايی حرف منم هست.
نه اين که سعی نکردم،چرا،خيلی ام تلاش کردم ولی آخرش به اين نتيجه رسيدم که بابا،زوری که نيست،اين راه من نيست.
حالا با اين روش خودم،خيلی هم با خدای خودم جورم وخيلی هم گپ ميزنيم!
امشبم،يکی از اون شبامون بود!
سلام تو رو هم رسوندم!
Tuesday, August 6
Monday, August 5
Sunday, August 4
,Give me something I can hold
,Give me something to believe in
,I am frightened for my soul
,please, please
,Make love to me
, send love through me
!! heal me with your crime
,Give me something to believe in
,I am frightened for my soul
,please, please
,Make love to me
, send love through me
!! heal me with your crime
Thursday, August 1
Wednesday, July 31
Ah we're lonely, we're romantic
and the cider's laced with acid
"?and the Holy Spirit's crying, "Where's the beef
And the moon is swimming naked
and the summer night is fragrant
with a mighty expectation of relief
So we struggle and we stagger
down the snakes and up the ladder
to the tower where the blessed hours chime
:and I swear it happened just like this
a sigh, a cry, a hungry kiss
the Gates of Love they budged an inch
I can't say much has happened since
but CLOSING TIME
بيا دست همديگر رو بگيريم،اين آهنگ رو بخونيم و بچرخيم،ببينيم حالمون بهتر ميشه؟؟؟
and the cider's laced with acid
"?and the Holy Spirit's crying, "Where's the beef
And the moon is swimming naked
and the summer night is fragrant
with a mighty expectation of relief
So we struggle and we stagger
down the snakes and up the ladder
to the tower where the blessed hours chime
:and I swear it happened just like this
a sigh, a cry, a hungry kiss
the Gates of Love they budged an inch
I can't say much has happened since
but CLOSING TIME
بيا دست همديگر رو بگيريم،اين آهنگ رو بخونيم و بچرخيم،ببينيم حالمون بهتر ميشه؟؟؟
Monday, July 29
Sunday, July 28
Friday, July 26
امروز داشتم می رفتم که به بانک دستبرد بزنم.تو افکار خودم حسابی غرق بودم و داشتم نقشه دستبرد رو برای بار آخر تو ذهنم مرور می کردم و به خودم تبريک می گفتم که نقشه ام چيزی از نقشه Ocean 's 11 کم نداره که يکهو.....اين وسط هر اتفاقی افتاد يادم نمياد.فقط می دونم که ازصدای بوق ملت به خودم اومدم وديدم دارم تقريبا از روی ملت می رم تو جدول و وسط بيلبورد «پوشاک ايکات»...
ديگه بانک و نقشه و دستبرد و Ocean 's 11 و همه چيز يادم رفت.فقط تمام مدت عين هيپنوتيزم شده ها تصوير تبليغ پوشاک ايکات جلو چشمم بود و داشتم يه ضرب به خودم فحش می دادم که چقدر دوران دبيرستان احمق بوديم که هی اين« م.گ» رو دو در می کرديم و هی به هم غر می زديم که «اه.اين پسر کاکلی وير فسقلی چی از جون ما می خواد هی خودش رو ميچسبونه به ما!!!»
اه ای روزگار ....فقط اگه می دونستيم.........
حالا اگه اين همه زيبا يی دست پخت عکاسه ِ دستش درد نکنه.اگر هم شاهکار خلقت خداست که ناز شستش.واقعا چقدر برای بعضی ها وقت گذاشته!!
خلاصه اينکه از من که گذشت و امروز هم از کار و زندگی افتادم.شما يادتون باشه که از پوشاک ايکات خريد کنيد چرا که اونها «استاندارد بدن را می شناسند!!»
ديگه بانک و نقشه و دستبرد و Ocean 's 11 و همه چيز يادم رفت.فقط تمام مدت عين هيپنوتيزم شده ها تصوير تبليغ پوشاک ايکات جلو چشمم بود و داشتم يه ضرب به خودم فحش می دادم که چقدر دوران دبيرستان احمق بوديم که هی اين« م.گ» رو دو در می کرديم و هی به هم غر می زديم که «اه.اين پسر کاکلی وير فسقلی چی از جون ما می خواد هی خودش رو ميچسبونه به ما!!!»
اه ای روزگار ....فقط اگه می دونستيم.........
حالا اگه اين همه زيبا يی دست پخت عکاسه ِ دستش درد نکنه.اگر هم شاهکار خلقت خداست که ناز شستش.واقعا چقدر برای بعضی ها وقت گذاشته!!
خلاصه اينکه از من که گذشت و امروز هم از کار و زندگی افتادم.شما يادتون باشه که از پوشاک ايکات خريد کنيد چرا که اونها «استاندارد بدن را می شناسند!!»
Thursday, July 25
Wednesday, July 24
عاشق اين تيکه شازده کوچولوام.البته تقريبا عاشق همه جاشم ولی اين تيکش خيلي توکله ام پر رنگه.ِوقتی فکرشو ميکنم ِمی بينم اين يه جورايی داستان هممونه....
توی سياره سوم شازده کوچولو می رسه به يه ميخواره:
?Que fais_tu la-
.Je bois-
?Pourquoi bois_tu-
.Pour oublier-
?Pour oublier quoi-
.Pour oublier que j'ai honte-
?Honte de quoi-
!Honte de boire-
توی سياره سوم شازده کوچولو می رسه به يه ميخواره:
?Que fais_tu la-
.Je bois-
?Pourquoi bois_tu-
.Pour oublier-
?Pour oublier quoi-
.Pour oublier que j'ai honte-
?Honte de quoi-
!Honte de boire-
Tuesday, July 23
Monday, July 22
Saturday, July 20
Subscribe to:
Posts (Atom)